#داستانک های کوتاه از زندگی حضرت #محمد صلی الله علیه و اله 1️⃣
✳️ویژه کودکان و نوجوانان
✅قسمت اول :#سلام و احوال پرسی
🌸سلام!
آرام آرام گام برمی داشت. میان کوچه آمده بود. رهگذران کوچک و بزرگ از کنارش می گذشتند. زیبا و مهربان، به رهگذران نگاه می کرد. لب هایش می شکفت. صدای جذاب و نرمش در کوچه می پیچید: «سلام علیکُم».
بوی خوش سلامش مثل نسیم بهار، دل ها را نوازش می داد.
🌸اسم دوست
از پیامبر زیاد شنیده بود، ولی هنوز او را ندیده بود. با این حال، ندیده عاشقش شده بود. به مدینه رسید. پرسان پرسان، سراغ خانه پیامبر را گرفت. چشم های بی قرارش، کوچه ها را رَصَد می کرد. بالاخره کوچه پیامبر را پیدا کرد. پیامبر میان کوچه بود و دوستانش مثل نگین انگشتر، او را در میان گرفته بودند. نگاه مرد به صورت پیامبر خدا افتاد. ذوق زده شد و جلو رفت. می خواست دهان خود را برای سلام باز کند که سلام گرم و رسای پیامبر، گوشش را نوازش داد. صورتش گل انداخت و شادمان و شتابان جلوتر رفت. پیامبر، او را به گرمی پذیرفت. دست او را در میان دست گرمش گرفت و با او دیده بوسی کرد. « چه طوری برادر عزیز؟ نام شما چیست؟ پدرتان کیست؟ از کدام قوم و قبیله ای؟ کجا زندگی می کنی؟ خیلی خوش آمدی برادر...».
چشم های مرد مانند چشمه جوشید.
🌸دست در دست
دست راستش در دست پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و چشم هایش در برابر چشمان درخشانش. دست گرم و نگاه آرام پیامبر، روحش را نوازش می داد؛ چه لحظه زیبایی! فکر می کرد پیامبر نیز مثل همه دستش را عقب می کشد و دست دادن به پایان می رسد، ولی دست گرم پیامبر همچنان دست او را در بر گرفته بود و خورشید نگاهش جان مرد را صفا می داد.
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸دوستم کجاست؟
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وارد مسجد شد. دوستانش در گوشه کنار مسجد نشسته بودند. با یک یک آنها سلام و احوال پرسی کرد. سه _ چهار روزی بود که خبری از بعضی از دوستان ایشان نبود. پیامبر که برای سومین روز آنها را ندیده بود، از حاضران، حالشان را جویا شد.
پس پرسید: «دوست جوان ما کجاست؟»
پاسخ دادند: «به سفر رفته است».
پیامبر دست ها را بالا برد و برایش دعا کرد: «خدایا، او را در سفر نگه داری کن!» پس گفت: «دوست دیگرمان کجاست؟» پاسخ دادند: «چند روز استگرفتار شده است.» پیامبر گفت: «باید به دیدارش بروم.» پس نگاهی به دور و بر انداخت و گفت: «آن یکی دوستمان کجاست؟» گفتند: «بنده خدا چند روز است بیمار شده است.» پیامبر با دل سوزی سرش را تکان داد و گفت: «ان شاءالله به عیادت او هم می روم.» آنگاه آرام به سوی محراب رفت و منتظر صدای زیبای اذان شد.
🌸حرف و لبخند
دوستان دور تا دور اتاق نشسته بودند. خانه پیامبر، قطعه ای از بهشت خدا در میان مدینه بود. پیامبر کنار دیوار نشسته بود و آرام آرام برایشان حرف می زد. لبخندی زیبا بر لبانش نقش بسته بود. عطر سخنان شیرین و دل نشینش، اتاق را پر کرده بود. دوستان و مهمانان به چشم هایش چشم دوخته بودند و به حرف های زیبایش که مثل آب زلال از لب های خندانش جاری می شد، گوش جان سپرده بودند.
💠منبع:کتاب گل صدبرگ: داستان های شیرین پیامبر مهربانی برای کودکان و نوجوانان
سید محمد مهاجرانی
#نوجوانان
#کودکان
#داستان
🌸مرجع محتوایی تربیت دینی 🌸
😍😍😍😍
کاش این خانمه بیاد نماینده مجلس بشه،
چقدر دلسوزه
مخاطب بایدها؟؟؟؟!!!!!
#مجلس_دهم
#مجلس_بیخاصیت
#خادم_الشریعه
خبرنگار: سلام آقای نماینده مجلس! شما در این چهارسال چه غلطی ببخشید چه خدمتی به مردم کردید که دوباره ثبت نام کردید؟! 🎤 😊
نماینده: من خیلی داد زدم که خانما باید برن ورزشگاه! 😵
خبرنگار: وای وای! چه خدمت بزرگی! لطفا بگید برای رفاه مردم چکار کردید؟ 🎤😕
نماینده : خب مثلا ما تصویب کردیم دولت مقداری صندلی به سیستان و بلوچستان بفرسته که مردم اینقدر در صف کپسول گاز سرپا نباشند و روی صندلی بنشینند! 😀
خبرنگار: مرسی که هستین! میشه یه مقدار خدمات بزرگ تری که برای مردم انجام دادید را بیان بفرمایید. 🎤😐
نماینده: بله عزیزم! چرا نمیشه! ما برای دولت خیلی خدمات بزرگی انجام دادیم. خودش میدونه! شما هم میدونی شیطون بلا! 😎
خبرنگار: من منظورم مردم بود. برای مردم چکار کردید؟ 🎤😒
نماینده: حمایت از دولت منتخب مردم حمایت از مردم میشه دیگه! 😆
خبرنگار: خب وقتی دولت به وعده ها و وظایفش درست عمل نکنه وظیفه نمایندگان مجلس چیه؟ 🎤😠
نماینده: اولش سکوت! 😑
خبرنگار: بعدش؟ 🎤😒
نماینده: تذکر! 😎
خبرنگار: بعدش؟ 🎤😐
نماینده: تذکر دوم! 😏
خبرنگار: بعدش؟ 🎤 😕
نماینده: تذکر سوم! 😀
خبرنگار: بعد از تذکر؟ 🎤😟
نماینده: تحمل! 😃
خبرنگار: بعدش؟ 🎤😣
نماینده: خیلی تحمل! 😄
خبرنگار: بعدش؟ 🎤😬
نماینده: توجه! به دولت توجه بیشتری میکنیم تا کارش را بهتر انجام بده! 😁
خبرنگار: عجب! خب بعدش؟ 🎤😳
نماینده: تشکر! بعدش هم که به دولت توجه کردیم اونم به ما نماینده ها توجه میکنه. ما هم ازش تشکر می کنیم! 😀
خبرنگار: خوب شد شهید مدرس نیست که این روزها رو ببینه 😑
نماینده: زیر لب با خودتون چی گفتین؟ 😎
خبرنگار: هیچی! گفتم کاش شهید مدرس زنده بود و مجلس پر از آقایان و بانوان مدرس را می دید! 🎤 😂😏😏😏😏😏😏😏😏😏
نماینده: آفرین.آفرین! 😁
🔺 علی ( ع و ع ) 🔺
#طنز
#انتخاب #انتخابات