eitaa logo
🌷اینجا همه چی قاتیه🌷
309 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
61 فایل
کانالی پر از مطالب مختلف و جذاب😋 اجتماعی،مذهبی،سیاسی،طنز،اقتصادی...😍 از دیدنش ضرر نمیکنید...بتشریفید😉👇 @ghateee eitaa.com/ghateee ارتباط با ما😊جهت انتقاد.پیشنهاد.تبادل و...👇 @Maleky1368
مشاهده در ایتا
دانلود
۸۵》شكايت از روزگار مفضل بن قيس ، سخت در فشار زندگي واقع شده بود . فقر و تنگدستي ، قرض و مخارج زندگي او را آزار ميداد . يك روز در محضر امام صادق عریه السلام لب به شكايت گشود و بيچارگيهاي خود را مو به مو تشريح كرد : " فلان مبلغ قرض دارم ، نمي دانم چه جور اداء كنم ، فلان مبلغ خرج دارم و راه در آمدي ندارم ، بيچاره شدم ، متحيرم ، گيج شده ام ، به هر در بازي ميروم به رويم بسته ميشود . . . " در آخر از امام تقاضا كرد درباره اش دعايي بفرمايد و از خداوند متعال بخواهد گره از كار فرو بسته او بگشايد .☺️ امام صادق علیه السلام به كنيزكي كه آنجا بود فرمود : " برو آن كيسه اشرفي كه منصور براي ما فرستاده بياور " كنيزك رفت و فورا كيسه اشرفي را حاضر كرد . آنگاه به مفضل بن قيس فرمود : " در اين كيسه چهار صد دينار است و كمكي است براي زندگي تو " - " مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم اين نبود ، مقصودم فقط خواهش دعا بود " - " بسيار خوب ، دعا هم ميكنم . اما اين نكته را به تو بگويم 👈 هرگز سختيها و بيچارگيهاي خود را براي مردم تشريح نكن ، اولين اثرش اين است كه وانمود ميشود تو در ميدان زندگي زمين خورده اي و از روزگار شكست يافته اي . در نظرها كوچك ميشوي . شخصيت و احترامت از ميان ميرود✅ " ( 1 ) . . 1 " لا تخبر الناس بكل ما انت فيه فتهون عليهم » " 📚بحارالانوار ، جلد 11 ، صفحه . 114 @ghateee eitaa.com/ghateee
🌌 رمان شب ۱۷ "ثبات قدم" 🔹مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... 🔸نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ...😰 🔸چند لحظه بعد، علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... 🌷 سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ... - تب که نداری؟ ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟😥 بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ... - هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ... 🔸 در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ... - علی ... - جان علی؟ ... - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ 😢 لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ... - پس چرا؟ چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟😓 - یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کفو هم باشن تا خوشبخت بشن ... 🌷 من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کفو من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ...☺️ سکوت عمیقی کرد ... - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... 🔸 و گرنه فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی ها حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ... 🔸راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... 🔹 اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و من... زندگی شهید سید علی حسینی❤️ ادامه در👇 🌺 @ghateee eitaa.com/ghateee
🌠 رمان شب ۱۸ 💢 علی مشکوک میزنه! 🔸 من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم، علی از زینب نگهداری می کرد. حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ... 🔹سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم😋🍟 🍳 من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود! دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد 🍟 🔸واقعا سخت می گذشت خصوصا به علی ... اما به روم نمی آورد ... 🔹طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا میذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... 😌 گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ... 🔹زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم!!!😒 🔹 حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه! هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ... 🔹یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ... 🔸شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم!! 🔹یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ... - خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ 😊 🔹چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ... - نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...😒 حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین... زندگی شهید سید علی حسینی❤ ادامه در👇 🌺 @ghateee eitaa.com/ghateee
📌توصيه به احياي شب نيمه شعبان 🔅جبرئيل عليه السّلام از جانب خداوند متعال پيام آورد: 🌸يا رسول الله! شب نيمه شعبان را زنده بدار؛ امّتت را هم به اين كار توصيه كن. در اين شب مي توان با اعمال عبادي به خدا نزديك شد چرا كه اين شب شبي است بس شريف و ارزشمند. 🌼بعد اضافه كرد: امشب شبي است كه هر دعايي در آن مستجاب است و به درخواست هر نيازمندي پاسخ داده مي شود هركه طلب بخشش كند او را مي بخشند و هركه توبه كند پذيرفته مي شود. يا رسول الله محروم واقعي كسي است كه از خيرات اين شب محروم بماند. 📚وسائل الشيعة، 8/104 📌زنده‌دلي با زنده نگهداري شب نيمه شعبان 🔅رسول خدا (صلّي الله عليه و آله فرمود)🌷: 🌸هركس كه شب عيد و شب نيمه شعبان را زنده بدارد لَمْ‌يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ قلب او در روزي كه قلبها مي ميرد نخواهد مرد و هيچ‌گاه دل‌مرده نخواهد شد. 📚ثواب الأعمال، ص77 📌تعجب اميرالمؤمنين عليه السّلام از بي‌تفاوتي نسبت به اين شبها 🔅اميرالمؤمنين (عليه السّلام) مي‌فرمود:🌷 يُعْجِبُنِي أَنْ يُفَرِّغ الرَّجُل نَفْسَهُ فِي السَّنَةِ أَرْبَعَ لَيَالٍ 🌼در شگفتم از كسي كه چهار شب از سال را به بي‌تفاوتي مي گذراند. آن چهار شب عبارتند از: 🌸شب عيد فطر 🌼شب عيد قربان 🌸شب نيمه شعبان 🌼اولين شب از ماه رجب. 📚مصباح المتهجد، ص 852 📌سفارش امام رضا عليه السّلام در شب نيمه شعبان 🔅عليّ‌بن حسن فضال مي گويد پدرم گفت كه در مورد نيمه شعبان از امام رضا عليه السّلام سؤال كردم. امام فرمود: هِي لَيْلَة يُعْتِق اللَّهُ فِيهَا الرِّقَاب مِن النَّار و يَغْفِر فِيهَا الذّنُوب الْكِبَارَ پرسيدم: در اين شب نماز خاصي واجب شده است؟ فرمود: اين شب عمل واجبي ندارد اما اگر دوست داشتي عمل مستحبي به‌جا آوري نماز جعفر طيار را بخوان و در آن بسيار ذكر خدا بگو و استغفار كن و دعا نما. 👈زيرا پدرم مرتب مي فرمود كه دعا در اين شب مستجاب است. 👉 📚عيون أخبار الرضا عليه السّلام، ج 1، ص29 📌عرضه اعمال سالانه در شب نيمه شعبان : 🔅امام صادق (عليه السّلام) فرمود🌷: پدرم امام باقر عليه السّلام مي فرمود:🌷 🌼تمام اعمال [يك هفته] در هر پنج‌شنبه و [تمام اعمال يك ماه] در اول ماه [بعد] و اعمال يك سال در نيمه شعبان [به خدمت ولي عصر آن زمان] عرضه مي شود. پس اگر مي خواهي عملي را به نفست عادت دهي آن را يك سال ادامه بده. 📚بحار الأنوار، ج84، ص37 🍃🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸🍃 @ghateee eitaa.com/ghateee
#یک_آیه_تدبر #آیه_مهدوی آیه 62 از سوره مبارکه نمل @ghateee eitaa.com/ghateee
#کارگر ای صاحب دستهای بوسیدنی و قابل ستایش روزت مبارک🌼🍃🌼 امیدواریم که خنده برلبانتان باشدو هیچگاه شرمنده خانواده خود نباشید🌸 قشر زحمتکش و مظلوم جامعه @ghateee eitaa.com/ghateee
#روز_شمار_نیمه_شعبان ۱ روز تا جشن نیمه شعبان💚 #حدیث_نور 💚امام صادق (ع) فرمودند:💚 آن گاه که از علت نامگذاری قائم به مهذی پرسیده شد فرمودند: ... #یا_مهدی_ادرکنی @ghateee eitaa com/ghateee 🎉━━🎈🎊✿🎀✿🎊🎈━━🎉
#اعمال اعمال شب نیمه شعبان🌹🍃🌹 عید میلاد بر شما مبارک* @ghateee eitaa.com/ghateee
یه بار دوربین مخفی کار گذاشتیم کلی فیلم گرفتیم ...😃😃😃 بعد هرکاری کردیم دوربین رو پیدا نکردیم😐😂 😂😂😂😂😂😂 @ghateee eitaa.com/ghateee
🌌 رمان شب ۱۹ هم راز علی 🔺حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ... - اتفاقی افتاده؟ ...😢 رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ... - اینها چیه علی؟ ...😒⁉️ رنگش پرید ... - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ...😢 - من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟😤 🔷 با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ... - هانیه جان؛ شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...☺️ 💢 با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟😤 می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ... 💔 🔺نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...😓 🔷خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین! - عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم...دیگه نمیارمشون خونه...زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد...حسابی لجم گرفته بود... 😤 - من رو به یه پیرمرد فروختی؟ 😒 خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ... - این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ... - خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ⁉️😊 خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ... توی چشم هاش نگاه کردم ... - نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...😊❣️ زندگی شهید سید علی حسینی❤️ 🌺 ادامه در👇 @ghateee eitaa.com/ghateee
هیچوقت نفهمیدم؛ چرا وقتی ناخودآگاه زبونتو گاز می‌گیری دردت میاد ولی وقتی از قصد این کارو می‌کنی هیچ دردی نداره؟! 😄 الانم نمی‌فهمم چرا داری زبونتو گاز می‌گیری؟؟😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 @ghateee eitaa.com/ghateee
#حدیث امام زمان عليه السلام : هر يك از شما بايد كارى كند كه با آن به محبّت ما نزديك شود🌹 بحارالأنوار ، ج 53 ، ص 176 🌹 میلاد دوازدهمین خورشید آسمان امامت، بر شما مبارک 🌹 @ghateee eitaa.com/ghateee