eitaa logo
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
917 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
123 فایل
‌.
مشاهده در ایتا
دانلود
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
_جَهت‌ِزیباسازے‌گوشے‌شما😉🤌")↻‌! 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
_کاش‌سرانجامِ‌کار‌ماهم! بہ‌پرچمِ‌سہ‌ه‌رنگے‌ی‌ختم‌شود🇮🇷؛ کہ‌روے‌دست‌سربازها‌وارد‌معراج‌شده💔>>!" 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
°‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اگریک‌نـفر‌را‌بہ‌اووصل‌کردے‌؛ °براے‌سـپـٰاهش‌توسردار‌یـٰارے‌°•°🙃💚!" 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
#رمان <پارت26> <خانه‌ی‌مرگ🪦> •⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹• ناله بلندی کردم: آی ی ی ی! می دانستم وقتی مرا ا
<پارت27> <خانه‌ی‌مرگ🪦> •⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹• پشتم شروع کرد به خاریدن، و بعد، یک مرتبه سرتا پایم خارش گرفت؛ روی تخت نشستم و فکر کردم این تخت پر از پشه است! چه فکر چرندی! این همان تخت همیشگی خودم بود با ملافه های تمیز؛ دوباره خوابیدم و چشم هایم را بستم، گاهی که بدخواب می شوم، عددها را دوتا دوتا تو سرم می شمارم و هر عددی را که بهش فکر می کنم، تو سرم مجسم می کنم؛ معمولا این کار کمک می کند ذهنم از فکرهای دیگر خالی بشود و خوابم ببرد! صورتم را تو بالش فرو کردم و شروع کردم به شمردن ... 4 ... 6 ... 8 دهن دره صدا داری کردم؛ ساعت دو و بیست دقیقه بود و من هنوز بیدار بودم! با خودم فکر کردم دیگر تا ابد بیدار می مانم و تو این اتاق جدید، هیچ وقت خوابم نخواهد برد! ولی انگار بدون اینکه خودم بفهمم، چرت زده بودم؛ نمی دانستم چه مدت خوابم برده، شاید حداکثر یک تا دو ساعت! خواب ناراحت و کوتاهی بود؛ یک چیزی بیدارم کرد و سراسیمه روی تخت نشستم! با وجود گرمای اتاق، بدنم یخ کرده بود؛ ته تخت را نگاه کردم و دیدم ملافه و پتوی تابستانی را با پا روی زمین پراندم؛ دستم را پایین بردم که آنها را بردارم، اما سر جایم خشک شدم! صدای پچ پچ می آمد! یک نفر آن طرف اتاق داشت پچ پچ می کرد: کی ... کی اونجاست؟! صدای خودم هم ضعیف و وحشت زده و خیلی یواش بود! رواندازم را تندی برداشتم و تا روی چانه ام کشیدم؛ باز هم صدای پچ پچ شنیدم! وقتی چشمم به تاریکی عادت کرد، توانستم اتاق را بهتر ببینم؛ پرده بلند اتاق سابقم که مادر آن روز آویزان کرده بود، جلو پنجره تاب می خورد! پس معلوم شد صدای پچ پچ مال چی بود؛ حرکت پرده بیدارم کرده بود! نور ملایم خاکستری رنگی از بیرون به اتاق می تابید؛ تکان پرده، سایه های متحرکی پایین تختم می انداخت! خمیازه ای کشیدم، کش و قوسی به بدنم دادم و از تخت پایین آمدم؛ در فاصله ای که برای بستن پنجره به آن طرف اتاق رفتم، سر تا پایم یخ کرده بود! وقتی به پنجره نزدیک شدم، تکان خوردن پنجره قطع شد و سرجایش ایستاد؛ آن را کنار زدم و دستم را دراز کردم که پنجره را ببندم! _ آوو! وقتی متوجه شدم پنجره بسته است، فریاد کوتاهی از گلویم بیرون آمد! ولی چطور ممکن بود با وجود بسته بودن پنجره، پرده آن طور تکان بخورد؟! یک کمی آنجا ایستادم و به بیرون و به آن شب خاکستری نگاه کردم؛ هوا تکان چندانی نمی خورد؛ درزهای پنجره هم ظاهرا کیپ بود و هوا را رد نمی کرد! یعنی خیال می کردم که پرده تکان می خورد؟ چشم هایم عوضی دیده بودند؟! •⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹• «نویسنده:خاتون🖌» «کپی‌ممنوع‼️»
536_22431434230773.mp3
8.69M
یا‌مولا‌نـا‌یـا‌صاحـب‌الـزمـان🥺♥️:)! 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
852_18503502464151.attheme
124.7K
_تـــم‌بـــراے‌شـــمـــا😉💜°•°¡" 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
تـو‌گنـآه‌نکـــن‌؛ ببین‌خدا‌‌چجورے‌حـٰالتـو‌جا‌میارھ! زندگیتو‌پر‌از‌وجود‌ِخودش‌میکنہ🍃؛ -عصبےشدے‌؟! +نفس‌بکش‌بگو‌:‌بیخیال،چیزے‌بگم؛ اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشھ؛ -دلخورٺ‌کردن؟! +بگو‌؛خدا‌میبخشہ‌منم‌میبخشم‌؛ پس‌ولش‌کن!! -تهمت‌زدن؟ +آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بدھ‌وَ✨؛ بگو‌^^!بہ‌ائمہ‌[علیھ‌السلآم]هم‌خیلی‌تھمتـٰازدن -کلیپ‌و‌عکس‌نآمربوط‌خواستے‌ببینے‌؟! بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو مولآمھم‌تـرھ! -نامحرم‌نزدیکت‌بود؟!🚶🏻‍♂ +بگو‌‌مھدے‌ِفاطمھ‌خیلےخوشگلترھ🖐🏻 بیخیال‌بقیھ...! زندگےقشنگ‌تـرمیشھ‌نھ؟! 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
سنگی‌که‌طاقت‌ضربه‌های‌تیشه‌رونداره، هیچوقت‌نمیتونه‌تندیس‌زیبایی‌شه🫀!" 🌿 ↬🌝🌿@ghatijat