eitaa logo
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
920 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
123 فایل
‌.
مشاهده در ایتا
دانلود
_فاطمیہ‌ازکدامین‌غصه‌بایدجان‌سپرد؟ دردمادر،داغ‌ح‌ـیدر،یاغریبۍِح‌ـسن...💔!′⟩ 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
_ما‌گوشہ‌نشینانِ‌غم‌فاطمہ‌هستیم..❤️‍🩹>¡" 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
1_8018460554.mp3
3.53M
_ایــــن‌شــــبــــا‌حــــال‌و‌هــــواے؛ خــــونــمــــون‌خــیــلے‌عجــیــبــہ‌✨¡" 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
#رمان <پارت37> <خانه‌ی‌مرگ🪦> •⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹• هیچ کس به پیشنهادی ری محل نگذاشت؛ همه ساکت شدند
<پارت38> <خانه‌ی‌مرگ🪦> •⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹• جورج کارپنتر چوب بیس بال را تو دستش چرخاند و گفت: -داریم میریم زمین بازی! می خوایم سافت بال بازی کنیم... آقای داز کراوات راه راهش را که باد آن را پشت شانه اش انداخته بود، پایین کشید و گفت: خوبه! و بعد به آسمان که داشت تاریک تر می شد، نگاه کرد و گفت: +فقط امیدوارم بارون بازی تون رو به هم نزنه... چندتا از بچه ها خودشان را عقب کشیده بودند و هر دو، یا سه نفرشان پهلوی هم ایستاده بودند؛ حلقه محاصره به کلی از هم پاشیده بود! آقای داز از جورج پرسید: -اون چوب مال بیس باله یا سافت بال؟! یک بچه دیگر فوری جواب او را داد: -از جورج نپرسید، خودش هم نمیدونه! به عمرش یک بار هم با این چوب ضربه نزده... بچه ها زدند زیر خنده؛ جورج به شوخی آن بچه را تهدید کرد و تظاهر کرد که می خواهد با چوبش به او حمله کند! آقای داز دستش را تکان داد و راه افتاد که برود؛ ولی بعد ایستاد و با چشم هایی که از تعجب گشاد شده بود، گفت: +هی، لئو، آماندا... من شما را ندیده بودم... زیر لبی گفتم: صبح بخیر! پاک گیج شده بودم؛ یک لحظه قبل داشتم از ترس می مردم، و حالا همه سر به سر هم می گذاشتند و می خندیدند! یعنی خیال کرده بودم که بچه ها دورمان حلقه زده اند؟! ری و لئو که ظاهرشان نشان نمی داد متوجه چیز غیرعادی و عجیبی شده باشند؛ پس باز هم کار، کار من و قوه تخیلم بود که مدام اضافه کاری می کرد؟! اگر آقای داز نرسیده بود، چه اتفاقی می افتاد؟! آقای داز موهای دالبری بورش را عقب زد و از من و لئو پرسید: -خب، ببینم، تو خونه جدید بهتون خوش می گذره؟! من و لئو با هم جواب دادیم: +بله، خوبه! پتی سرش را بالا کرد، نگاهی به آقای داز انداخت و شروع کرد به پارس کردن و کشیدن قلاده؛ آقای داز قیافه دلشکسته ای به خودش گرفت و گفت: -من خیلی ناراحتم، سگ شما هنوز هم از من بدش میاد... بعد رو به پتی دولا شد و گفت: +هی آقا سگه... یک کم اخلاقت رو خوب کن! پتی در جوابش با عصبانیت پارس کرد؛ با عذر خواهی با آقای داز گفتم: -فقط شما نیستید، پتی امروز از هیچ کس خوشش نمی آد! آقای داز شانه اش را بالا انداخت: -پس من هم شانسم بیشتر از اونها نیست! این را گفت و به طرف ماشینش که چند متر دورتر تو خیابان پارک شده بود، راه افتاد: +راستی، من یه سر می رم خونه شما که ببینم پدر و مادرتون کمکی لازم دارند، یانه؛ خوش بگذره بچه ها... وقتی سوار ماشینش شد و از آنجا رفت، ری گفت: مرد خوبیه! هنوز هم احساس بدی داشتم و تو این فکر بودم حالا که آقای داز رفته، بچه ها خیال دارند چه کار کنند؛ خیال دارند دوباره همان حلقه ترسناک را درست کنند؟! •⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹• «نویسنده:خاتون🖌» «کپی‌ممنوع‼️»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_شهادتتان‌مبارک💔🍂؛ فراجا‌تسلیت . . .🥀:)))! 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
_شهادتتان‌مبارک💔🍂؛ فراجا‌تسلیت . . .🥀:)))! #استوری🌿 #فاطمیه ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
_تعداد‌شهداےفراجا‌درحملہ‌تروریستے ۲۴آذرفرماندهےانتظامےراسک‌بہ‌۱۲‌نفر رسید‌و‌تعداد‌مجروحین‌نیز‌۷‌نفر‌مےباشد💔‼️ 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
13.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•نماهنگ‌بےمردم‼️ •شاهکار‌جدید‌مهدےرسولےبہ‌مناسبت‌فاطمیہ‌‼️ 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
بہ‌نآم‌اللھ...🍎!
پࢪش بہ‌ اولین پُست امࢪوز . . . پُست‌های امࢪوز🌿ツ↬ اگࢪ ثوابی بود، تَقدیم‌به‌‌شهدای‌فراجا:)
بہ‌نآم‌اللھ...🍏!