◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
_آقاےاباعبــداللّٰــہ! منبہجاماندنازاینقافلہعادتدارم؛ بطلبعیبنداردهمہرا،الّامن..❤️🩹
_کربلایےشدنمدستشماستآقاجان!
پاسوویزاوگذر،بازےبینالمللےاست..🥲❤️🩹:)″
#کربلا🌿
#امام_زمان
↬💓🌿@ghatijat
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
https://abzarek.ir/service-p/piano-online پــــیانــــوآنــــلایــــن😉💜!"> #سرگرمی🌿 #امام_زمان ↬
https://abzarek.ir/service-p/guitar
گــــیتارآنــــلایــــن😉💛!">
#سرگرمی🌿
#امام_زمان
↬💓🌿@ghatijat
Aron Afshar - Khandehato Ghorbon (320).mp3
8.44M
_بــــخنــــدکــــہمــــحوتبــــشــــم✨!">
[❄آرونافــــشار❄]
#موزیک🌿
#امام_زمان
↬💓🌿@ghatijat
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
#رمان <پارت41> <خانهیمرگ🪦> •⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹• وقتی از جلو زمین بازی می گذشتیم، نگاهی به نرده
#رمان <پارت42> <خانهیمرگ🪦>
•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•
پدر آهی کشید و گفت:
-من هم اصلا حال و حوصله مهمونی رفتن ندارم؛ تمام روز نقاشی کردم و خیلی خسته ام؛ ولی چاره ای نیست، باید همسایه ها رو تحویل بگیریم؛ شما دوتا مطمئنید که مشکلی براتون پیش نمیاد؟!
همان طور که تو فکر پتی بودم، جواب دادم: آره!
تمام مدت گوشم را تیز می کردم که صدای پارس کردن یا صدای کشیده شدن پنجه اش را به در خانه بشنوم!
اما نه! چند ساعت گذشت؛ وقت خواب شد ولی سر و کله پتی پیدا نشد!
من و لئو بی سرو صدا رفتیم طبقه بالا؛ خیلی خسته بودم، آن همه نگرانی و دویدن دنبال پتی داغانم کرده بود؛ اما می دانستم محال است خوابم ببرد!
تو راهرو، بیرون اتاقم، صدای پچ پچ و صدای پای آهسته ای را شنیدم؛ همان صداهای همیشگی اتاق من!
مدتی بود که دیگر نه از آن صداها تعجب می کردم، نه می ترسیدم!
وارد اتاق شدم و چراغ را روشن کردم! همان طور که انتظار داشتم، اتاق خالی بود؛ خبری از آن صداهای مرموز نبود؛ یک نگاه به پرده انداختم، صاف و بی حرکت سرجایش ایستاده بود!
آن وقت چشمم به لباس هایی افتاد که روی تختم پخش و پلا شده بود!
چندتا شلوار جین، چندتا تی شرت، چندتا گرمکن و تنها دامن مهمانی که داشتم!
به خودم گفتم، عجیبه!
مادر آدم منظم و مرتبی است!
اگر این لباس ها رو شسته بود، حتما اونها رو تو کمد آویزون می کرد، یا تو کشو می گذاشت؛ شروع کردم به جمع و جور کردن و آویزان کردن لباس ها...
پیش خودم حساب کردم که مادر خیلی کار دارد و نباید با این کارها مزاحمش شد؛ احتمالا اینها را شسته و روی تخت ریخته که خودم جمعشان کنم؛ یا اینکه لباس ها را اینجا گذاشته که بعدا برگردد و ترتیبشان را بدهد، ولی سرش به کارهای دیگر گرم شده!
نیم ساعت بعد، با چشم های باز روی تخت دراز کشیده بودم و به سایه های روی سقف نگاه می کردم!
•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•
«نویسنده:خاتون🖌»
«کپیممنوع‼️»
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
بہنآماللھ...🌧!
پࢪش بہ اولین پُست امࢪوز . . .
پُستهای امࢪوز🌿ツ↬
اگࢪ ثوابی بود، تَقدیمبهشهیدنوری:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_یہلحظہتصورکن!
توبینالحرمینےدارے؛
سلاممیدےبہآقا🥺♥️!"
#استوری🌿
#امام_زمان
↬💓🌿@ghatijat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_عاشقترازآنمغیرازتوبخوانم؛
توجانوجهانےاےروحوروانم🥲💙!"
#استوری🌿
#امام_زمان
↬💓🌿@ghatijat