-شاعـرمیگہ:
گـرٺـوگـرفتارمـڪنے🚶🏿♀️،
مـنبـاگـرفتارےخوشمـ...
داروےدردمـگـرٺـویے،
دراوجبیمـارےخوشم(((((:❤️🩹!"
#امام_زمان🌿
#امام_حسین
↬🌝🌿@ghatijat
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
بہنآماللھ...💟!
پࢪش بہ اولین پُست امࢪوز . . .
پُستهای امࢪوز🌿ツ↬
اگࢪ ثوابی بود، تَقدیمبهشهیدصدرزاده:)
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
#رمان <پارت35> <خانهیمرگ🪦> •⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹• ری همان پسری بود که من تو اتاقم و پشت پنجره دید
#رمان <پارت36> <خانهیمرگ🪦>
•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•
پسر قدبلندی که موهای سیاه صاف و یکدستی داشت، ما را نشان داد و بلند گفت: هی، نگاه کنید!
چشمشان که به من و با لئو و ری افتاد، ساکت شدند، ولی همچنان بهمان نزدیک می شدند؛ چند نفر نخودی خندیدند، انگار به یک شوخی خصوصی بین خودشان می خندیدند!
هر سه ایستادیم و نزدیک شدنشان را تماشا کردیم؛ من لبخند زدم و آماده شدم که سلام کنم؛ پتی دیوانه وار قلاده را می کشید و داشت با پارس کردن خودش را خفه می کرد!
پسر قدبلند موسیاه نیشش را تا بنا گوش باز کرد و گفت: سلام بچه ها...
این کار او به دلیلی، به نظر بقیه خیلی بامزه آمدو خندیدند؛ دختری که جوراب شلواری سبز پوشیده بود، طوری یک پسر قد کوتاه و مو قرمز را هل داد که چیزی نمانده بود بیفتد روی من!
یکی از دخترها که موی سیاه و کوتاهی داشت، به ری لبخند زد و گفت:
+اوضاع چطوره، ری؟!
ری جواب داد:
-بد نیست! سلام بچه ها...
و بعد رو کرد به من و لئو گفت:
+اینها رفقای من هستند!
همه شون مال همین محله اند!
من با ناراحتی و خجالت گفتم: سلام!
آرزو می کردم پتی از پارس کردن و کشیدن قلاده اش دست بردارد؛ بیچاره لئو که مجبور بود او را نگه دارد، حسابی حالش گرفته شده بود!
ری به پسر قد کوتاه مو قرمز اشاره کرد و گفت: این جورج کارپنتره!
و بعد حلقه بچه ها را دور زد و یکی یکی معرفی شان کرد:
-جری فرانکلین، کارن سامرست، بیل گرگوری...
سعی کردم همه اسم ها را به خاطرم بسپارم، ولی غیرممکن بود!
یکی از دخترها از من پرسید:
+از دارک فالز خوشت می آد؟!
_راستش نمی دونم!
امروز اولین روزیه که اینجا هستم!
به نظرم جای خوبیه...
بعضی از بچه ها به دلیلی که نمی دانم چی بود، به جواب من خندیدند!
جورج کارپنتر از جاش پرسید:
-سگت از چه نژادیه؟!
لئو که قلاده را محکم چسبیده بود، جوابش را داد؛ جورج به پتی زل زد و با دقت نگاهش کرد، انگار که به عمرش سگی مثل پتی ندیده بود!
یک عده از بچه ها حواشان رفت به پتی و تعریف کردن از او. کارن سامرست، دختر قدبلند و خوشگلی که موهای بور و کوتاهی داشت، آمد پیش من و یواش گفت:
+می دونی، من قبلا تو خونه شما زندگی می کردم!
مطمئن نبودم حرفش را درست شنیده باشم: چی گفتی؟!
ری وسط حرف ما پرید و گفت:
-بیاین بریم زمین بازی!
•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•⚰️❤️🩹•
«نویسنده:خاتون🖌»
«کپیممنوع‼️»
271_28091100089652.mp3
4.56M
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
•ماخونمےدهیم...! •جانمےدهیم...؛ •امایکوجبازاینخاکرانمےدهیم✌🏾♥️:)!" #دخترونه_طوࢪ🌿 #اما
«لحظہاےبغضنشدحفظڪنماشڪمرا؛
دردلابرنگهدارےبارانسختاست'🌧🌻|~"
#دخترونه_طوࢪ🌿
#فاطمیه
↬💓🌿@ghatijat