eitaa logo
قصه کودکانه
4.4هزار دنبال‌کننده
614 عکس
1.4هزار ویدیو
218 فایل
یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh #کودک #قصه #بازی
مشاهده در ایتا
دانلود
تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد. شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد. صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم . قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را . قاضی گفت:به کسی مشکوک نشدید؟ ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند. قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند. ناگهان یکی از همان تاجرهای محترم دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند . قاضی گفت: دزد همین است. تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یک ساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد. از آن به بعد می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند : «پنبه دزد ، دست به ریشش میکشد» @ghesehayekoodakaneeh
sokhango.mp3
6.01M
قصه گو : فرهاد عسگری منش سرگروه پرورشی منطقه شهرضا
Ahmad Shamloo - Asrare Eshgh Va Masti (128).mp3
1.63M
از شعرهای مورد علاقم عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
قصه ای قشنگ تر از قصه های مادربزرگ .mp3
10.78M
قصه گو : همکار محترم ناحیه ۳ اصفهان سرکار خانم ضیائی
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت! درراه با پرودرگار سخن می گفت: ( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای ) در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت! او با ناراحتی گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز! آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند! ندا آمد که: تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاحِ راه @ghesehayekoodakaneeh
Ahmad Shamloo - Dore Charkh (128).mp3
1.8M
خون شد دلم ز درد و به درمان نمی رسد
می ما و دوست خجالتی .mp3
6.12M
۰۹۱۳۵۴۷۱۳۷۲ قصه گو : همکار گرامی خانم ضیایی
آهنگر.mp3
3.58M
📔📓داستان آهنگر 09135471372 قصه گو:فرهاد عسگری منش سرگروه پرورشی منطقه شهرضا
shadad.mp3
13.11M
📔📓داستان بهشت شداد قصه گو : فرهاد عسگری منش 09135471372 از فایل های جشنواره قصه گویی تبیین خرداد ۴۰۱
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤗😍 کارتون پلنگ صورتی 💗 این قسمت : " pink pink pink " 👶👧🧚‍♀ ----------------------------- -------------------- @ghesehayekoodakaneeh
38.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤗😍 کارتون دوست داشتنی قصه های ریرا این قسمت : « بابای من قهرمانه » 👶👧🧚‍♀ ----------------------------- -------------------- @ghesehayekoodakaneeh
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 Clothes and Seasons لباس ها و فصل ها 👶👧🧚‍♀ ----------------------------- -------------------- @ghesehayekoodakaneeh