شب یلدا
کنارِ خانواده ، شب نشینی ، شاد و خندون
یه قوری چایِ دبش و پولکی ، قندِ تو قندون
چقدر خوبه کنار هم بشینیم شاد و سرخوش
خدایا بابَتِ این دل خوشی ها از تو ممنون
مادر جون میگه با دستای لرزون
که نشکن پسته رو عشقم با دندون
مواظب باش عزیزم ، جون و عمرم
امان از دستِ این پُر خوری هاتون
پسر خاله میاره واسمون یک سینی معجون
آقا جون هم میخونه واسمون لیلی و مجنون
به زیرِ لب دعا کرد مادرم من هم شنیدم
که گفتا بارالها شادی هامون باشه افزون
آقا جون میگه های بچهٔ شیطون
میخوای بازی کُنی بِپَر تو بیرون
نکُن اینجا تو بازی جون و عمرم
یه وقت میشکونی گل ها رو تو گلدون
میگم باشه میرم الان تو اِیوون
نخور غُصه نشو دلگیر و محزون
زبونم لال یه وقت قلبت میگیره
منم میشم ز غُصه دَرب و داغون
خدایا ، بارالها ، صاحبِ این چرخِ گردون
کسی گُشنه نَمونه این شبای برف و بارون
الهی باشه یلدای همه شاد و دلا خوش
بمونه تا ابد لطف خدا بر دلها تابون ...
شاعر : علیرضا قاسمی
.:.:. تکثیر و کپی برداری مجاز می باشد .:.:.
#شعر_نوجوان
#شعر_شب_یلدا
#شب_یلدا
@ghesehayekoodakaneeh
#قصه_متنی
🐬👒کلاه حصیری و دلفین🐬👒
یک کلاه بود حصیری، افتاده بود توی ساحل. کلاه دلش می خواست برود وسط دریا و بازی کند. یک روز موج دریا آمد و کلاه حصیری را پرت کرد وسط دریا.
🐬👒
کلاه افتاد روی دماغ دلفین. کلاه، دماغ دلفین را قلقلک داد، اما دلفین نخندید.
آخه دلفین توی دریا آفتاب زده شده بود. حالش خیلی بد بود.
🐬👒
کلاه ناراحت شد. خودش را سُر داد روی صورت دلفین تا آفتاب به صورت دلفین نخورد. یک روز گذشت.
کلاه توی آفتاب دریا گرمش شده بود ولی دلش می خواست حال دلفین زودتر خوب شود تا بتواند با او بازی کند.
🐬👒
کلاه باز هم یک روز دیگر مواظب دلفین بود. حال دلفین بهتر شد. دلفین چشم هایش را باز کرد.
به کلاه نگاه کرد و خندید. کلاه هم به او خندید، بعد گفت: « چه خوب که حالت بهتر شده است. »
🐬👒
دلفین فهمید که کلاه از او مواظبت کرده است. بعد به کلاه گفت: « خیلی ممنون. »
از آن روز آن دو تا دوست های خوبی برای یکدیگر شدند و با هم وسط دریا بازی می کردند.
🐬👒
دلفین کلاه را بالا می انداخت و با دماغش آن را می گرفت و می چرخاند. کلاه هم غَش غَش می خندید و از این که هم بازی خوبی پیدا کرده، خوش حال بود.
🐬👒
@ghesehayekoodakaneeh
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#قصه_فدک
برای بچه ها قصه فدک بگیم 🌱
فَدَک دهکدهای حاصلخیز در نزدیکی خیبر، بود، که در فاصله ۱۶۰ کیلومتری مدینه قرار داشت و یهودیها در آن زندگی میکردند.
بعد از اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ خیبر، قلعههای آن را فتح کرد، یهودیان ساکن در قلعهها و مزارع فدک نمایندههایی را نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادند و به تسلیم و صلح راضی شدند.
آنها قرار گذاشتند، نیمی از زمینها را به پیامبر تحویل بدهند و هرگاه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خواست، آنان فدک را ترک کنند.
بنابراین فدک بدون جنگ به دست پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اسلام افتاد.
دهکدهی فدک، به خاطر اینکه هیچ یک از سربازان اسلام در فتح آن، شرکت نداشتند، به دستور قرآن، مخصوص پیامبر شد.ابشان هم، درآمد این زمین را به مستمندان بنیهاشم میدادند.
بعد از نزول آیه «وَآتِ ذَا الْقُرْبَیٰ حَقَّهُ؛ و حق خویشاوند را بده»؛ حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)، فدک را به دختر خود حضرت فاطمه (سلام اللّه علیها) بخشیدند.
شهرت پیدا کردن فدک به خاطر اتّفاقی بود، که پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، افتاد.
وقتی ابوبکر، به خلافت رسید، فدک را ناجوانمردانه و با بیاحترامی از حضرت زهرا سلام اللّه علیها گرفت، که به ماجرای فدک، شهرت پیدا کرده است.
امروزه فدک در استان حائل، کشور عربستان واقع شده است و به نام «وادی فاطمه» شناخته میشود و به نخلستانهای آن «بستان فاطمه» میگویند.
همچنین مسجد و چاههایی در این منطقه وجود دارد که به «مسجد فاطمه» و «عیون فاطمه» مشهور است.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
هدایت شده از مدرسه من
#داستانک 📚
در عالم کودکی به مادرم قول دادم که همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت: «نمیتوانی عزیزم!»
گفتم:«میتوانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.»
مادر گفت: «یکی میآید که نمیتوانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.»
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر میکردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفتهاش بودم ولی نه به اندازه مادرم. بزرگتر که شدم عاشق شدم. خیال کردم نمیتوانم به قول کودکیام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم: «کدام یک را بیشتر دوست داری؟» باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد. یکی که تمام جان من بود.
همان روز مادرم با شادمانی خندید و گفت:«دیدی نتوانستی.»
من هر چه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا یشتر میخواستم. او با آمدنش سلطان قلب من شده بود. من نمیخواستم و نمیتوانستم به قول دوران کودکیام عمل کنم. آخر من خودم مادر شده
@ghesehayekoodakaneeh
#داستانک 📚
در عالم کودکی به مادرم قول دادم که همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت: «نمیتوانی عزیزم!»
گفتم:«میتوانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.»
مادر گفت: «یکی میآید که نمیتوانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.»
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر میکردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفتهاش بودم ولی نه به اندازه مادرم. بزرگتر که شدم عاشق شدم. خیال کردم نمیتوانم به قول کودکیام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم: «کدام یک را بیشتر دوست داری؟» باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد. یکی که تمام جان من بود.
همان روز مادرم با شادمانی خندید و گفت:«دیدی نتوانستی.»
من هر چه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا یشتر میخواستم. او با آمدنش سلطان قلب من شده بود. من نمیخواستم و نمیتوانستم به قول دوران کودکیام عمل کنم. آخر من خودم مادر شده
@ghesehayekoodakaneeh
27.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون بوبا
Booba
انیمیشنی خنده دار کودکانه از شبکه جم جونیور
جدیدترینهارا از ما بخواهید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
19.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
خرگوشهای درخشان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#سرگرمی
#جورچین
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
https://eitaa.com/teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خرگوش من چه نازه
#شبکه_کودک👶👧🧚♀
-----------------------------
--------------------
@ghesehayekoodakaneeh
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_مذهبی
امام خوبی😊،آقای مهربون
#امام_زمان
#شبکه_کودک👶👧🧚♀
-----------------------------
--------------------
@ghesehayekoodakaneeh