فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼از قلبم به تو سلام آقای من
💫جمعه ای دیگر شد و
🌼دل یاد دلبر می کند
💫نامت آید بر زبان
🌼جان را معطر می کند
💫می نشیند در کلاس عاشقی
🌼دل عشق تو از بر می کند
💫من نمی دانم
🌼بدون تو عزیز فاطمه 💚
💫دل چگونه
🌼جمعه را سر می کند
🌼الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج🌼
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━
6.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدردلنشین
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━
کـاش یه مغازه بود
آدم میرفت میگفت :
بی زحمت یه کم خیالِ خوش میخوام
ببخشید این خنده ها از ته دل چندن؟
آقـا
این آرامش ها لحظه ای چند؟
این بی خیالی ها که میپاشن رو زندگی
مُشتی چـند؟
ازین روزهایی که بی بغضن دارین؟
ازیـن سال هایِ بی رنج
اندازه دلِ ما دارین؟
این شـادی ها دوام دارن؟
کاش یه جایی بود میشد رفت
که بگی آقـا یه زنـدگی میخوام
بـی زحمت جنس خـوبش …
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اخرین جمعه ماه شعبان هم رسید😔
میدونی چی تو ذهنم زمزمه میشه :
جمعه ها یکی یکی رفت و خبر از تو نیومد
این فراق و فاصله چه آتیشی به قلبمون زد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۲۱)
#انتشارات_عهدمانا
ای معاویه! وقت آن رسیده که از حقایق آشکار پند گیری ، تو با روش های باطل ، همان راه پدرانت را می پیمایی ، خود را در دروغ و فریب افکنده ای و به آنچه برتر از شأن توست نسبت می دهی و به چیزی دست درازی میکنی که از تو باز داشته اند و هرگز به تو نخواهد رسید.
عصر بود ، معاویه را زمانی دیدم که کمی مست بود . تا مرا دید ، قهقهه ای زد. کنیزکی وحشت زده را نشانم داد و گفت : « بیا روباه پیر ! آهو برایت دارم. » بعد دوباره خندید .
گفتم : « وقتی خود طعمهٔ شیری ، به فکر آهوان نباش .» معاویه کمی به خود آمد گفت : « از کدام شیر حرف می زنی؟»
گفتم : « از شیری حرف میزنم که در جنگ بدر ، بسیاری از بستگانت را درید و حالا منتظر است تا تو تصمیم بگیری ؛ یا با او بیعت کنی یا به زودی دریده شوی. »
بعد نامه ها را از جیب قبایم بیرون آوردم ، آنها را مقابل معاویه بر زمین انداختم و ادامه دادم : « همهٔ این نامه ها را خواندم. در عجبم چرا از بیم حملهٔ علی بیخواب نیستی و قادری شراب بنوشی و خوش باشی ! »
معاویه دستش را جلو آورد ، ریش مرا به دست گرفت و گفت : « ای پدرسوخته ! مرا ترساندی ، گمان کردم علی پشت دروازه های شام است... » حرفش را بریدم و گفتم : « درست پنداشتی ؛ علی پشت دروازه های شام است . هروقت اراده کند ، وارد خواهد شد. » دوباره نشانه های ترس بر چهره اش آشکار شد...
ادامه دارد...
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام)👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛