11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خواندن تلقین برای فردی که از دنیا رفته و در زندگی خود هیچ اعتقادی نداشته چه لزومی دارد؟!
🎙حجت الاسلام رضا شاهرودی
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌اگر خداوند روزی رسان همه موجودات هست چرا در فلسطین و آفریقا عده ای از گرسنگی میمیرند؟!
🎙حجت الاسلام کهرمی
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲علت مستجاب نشدن دعاهای ما چیست؟!
🎙استاد شجاعی
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۵۵)
#انتشارات_عهدمانا
راننده پیچید توی محلهٔ حمراء ، جلوی آپارتمان ایستاد و رو به کشیش گفت : « رسیدیم ، آپارتمان آقای جرج جرداق این جاست. من این جا منتظر شما می مانم. »
کشیش در ماشین را باز کرد و قبل از اینکه خارج شود ، گفت : « البته ممکن است کمی طول بکشد ... می خواهی برو ، کارم که تمام شد زنگ می زنم . »
راننده گفت : « نه قربان ، آقای سرگئی گفتند چند ساعتی که کار دارید ، منتظر شما باشم . » کشیش از ماشین خارج شد ، نگاهی به ساختمان قدیمی انداخت و زنگ شمارهٔ دو را فشار داد . لحظه ای بعد در باز شد. جرج گفته بود پله ها را بگیر و بیا طبقهٔ دوم . وقتی چشمش به در رنگ و رو رفتهٔ واحد دو افتاد ، روی آخرین پله ایستاد تا نفسی تازه کند .
در باز شد و جرج جرداق ، سرِ کم مویش را از لای آن بیرون آورد و گفت : « آه ، جناب میخائیل ! خوش آمدید !
بعد در را کاملاً گشود و از مقابل چارچوب آن کنار رفت. کشیش کفشش را درآورد ، دست جرج را که برای احوال پرسی دراز شده بود گرفت و فشرد و گفت : « چقدر پیر و فرتوت شده ای جرج ! »
جرج خندید و گفت : « البته خوب است نگاهی به خودت در آیینه بیندازی که هیچ تناسبی بین آن سر كم مو و ریش بلند دیده نمی شود ! »
بعد دست هایش را باز کرد و کشیش را در آغوش گرفت و گفت : « بیا تو . بیا بنشین پدر ایوان . خوش آمدی . »
کشیش قبل از اینکه قدمی به جلو بردارد ، نگاهی از تعجّب به سالن انداخت که بیشتر به یک انبار کتاب شبیه بود . دو طرف از دیوارها ، از کف تا نزدیک سقف کتاب چیده شده بود . روی طاقچهٔ پنجره ، کف سالن ، روی کاناپه و روی میز عسلی چوبی ، پر از کتاب بود . جرج که کشیش را متعجّب و خیره دید گفت : « نگران نباش پدر ! جایی برای نشستن ما دو پیرمرد پیدا می شود. » بعد خودش روی صندلی پایه ی فلزی چرمی نشست و صندلی چوبی لهستانی را به کشیش نشان داد و گفت : « قبل از اینکه بیایی ، صندلی ات را مرتّب کردم و کتابها را از رویش برداشتم ... بیا بنشین ، بیا پدر » ...کشیش روی صندلی نشست .
ادامه دارد...
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام)👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟡 بدون تعارف با معلم بازنشستهای که با پول دیهٔ فرزندش چند زندانی را آزاد کرد
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبرم ❤️
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━