eitaa logo
🌹درمحضر قرآن واهل بیت🌹
7.3هزار دنبال‌کننده
23.7هزار عکس
25.9هزار ویدیو
125 فایل
استفاده مطالب کانال با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان عج. دراین کانال، تفسیر، قرآن، احکام، نماز، حجاب، نهج البلاغه، ترفندها، آشپزی، کلیپ های مذهبی، شرح دعای جامعه، انسان شناسی، شیوه زندگی شیرین، سیاسی، اعتقادی و....
مشاهده در ایتا
دانلود
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خواندن تلقین برای فردی که از دنیا رفته و در زندگی خود هیچ اعتقادی نداشته چه لزومی دارد؟! 🎙حجت الاسلام رضا شاهرودی لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇 ┏━💎🍃🌷🍃💎━┓ 🟡 @ghjariafsane 🟡 ┗━💎🍃🌷🍃💎━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌اگر خداوند روزی رسان همه موجودات هست چرا در فلسطین و آفریقا عده ای از گرسنگی میمیرند؟! 🎙حجت الاسلام کهرمی لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇 ┏━💎🍃🌷🍃💎━┓ 🟡 @ghjariafsane 🟡 ┗━💎🍃🌷🍃💎━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲علت مستجاب نشدن دعاهای ما چیست؟! 🎙استاد شجاعی لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇 ┏━💎🍃🌷🍃💎━┓ 🟡 @ghjariafsane 🟡 ┗━💎🍃🌷🍃💎━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۵۵) راننده پیچید توی محلهٔ حمراء ، جلوی آپارتمان ایستاد و رو به کشیش گفت : « رسیدیم ، آپارتمان آقای جرج جرداق این جاست. من این جا منتظر شما می مانم. » کشیش در ماشین را باز کرد و قبل از اینکه خارج شود ، گفت : « البته ممکن است کمی طول بکشد ... می خواهی برو ، کارم که تمام شد زنگ می زنم . » راننده گفت : « نه قربان ، آقای سرگئی گفتند چند ساعتی که کار دارید ، منتظر شما باشم . » کشیش از ماشین خارج شد ، نگاهی به ساختمان قدیمی انداخت و زنگ شمارهٔ دو را فشار داد . لحظه ای بعد در باز شد. جرج گفته بود پله ها را بگیر و بیا طبقهٔ دوم . وقتی چشمش به در رنگ و رو رفتهٔ واحد دو افتاد ، روی آخرین پله ایستاد تا نفسی تازه کند . در باز شد و جرج جرداق ، سرِ کم مویش را از لای آن بیرون آورد و گفت : « آه ، جناب میخائیل ! خوش آمدید ! بعد در را کاملاً گشود و از مقابل چارچوب آن کنار رفت. کشیش کفشش را درآورد ، دست جرج را که برای احوال پرسی دراز شده بود گرفت و فشرد و گفت : « چقدر پیر و فرتوت شده ای جرج ! » جرج خندید و گفت : « البته خوب است نگاهی به خودت در آیینه بیندازی که هیچ تناسبی بین آن سر كم مو و ریش بلند دیده نمی شود ! » بعد دست هایش را باز کرد و کشیش را در آغوش گرفت و گفت : « بیا تو . بیا بنشین پدر ایوان . خوش آمدی . » کشیش قبل از اینکه قدمی به جلو بردارد ، نگاهی از تعجّب به سالن انداخت که بیشتر به یک انبار کتاب شبیه بود . دو طرف از دیوارها ، از کف تا نزدیک سقف کتاب چیده شده بود . روی طاقچهٔ پنجره ، کف سالن ، روی کاناپه و روی میز عسلی چوبی ، پر از کتاب بود . جرج که کشیش را متعجّب و خیره دید گفت : « نگران نباش پدر ! جایی برای نشستن ما دو پیرمرد پیدا می شود. » بعد خودش روی صندلی پایه ی فلزی چرمی نشست و صندلی چوبی لهستانی را به کشیش نشان داد و گفت : « قبل از اینکه بیایی ، صندلی ات را مرتّب کردم و کتابها را از رویش برداشتم ... بیا بنشین ، بیا پدر » ...کشیش روی صندلی نشست . ادامه دارد... لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام)👇 ┏━💎🍃🌷🍃💎━┓ 🟡 @ghjariafsane 🟡 ┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟡 بدون تعارف با معلم بازنشسته‌ای که با پول دیهٔ فرزندش چند زندانی را آزاد کرد لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇 ┏━💎🍃🌷🍃💎━┓ 🟡 @ghjariafsane 🟡 ┗━💎🍃🌷🍃💎━
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبرم ❤️ لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام👇👇 ┏━💎🍃🌷🍃💎━┓ 🟡 @ghjariafsane 🟡 ┗━💎🍃🌷🍃💎━