❣خط خون نقطه پایان سلیمانی نیست
❣بهراسید که این اول بسم اللّه است
💔شمع و نور را دست گرفت تا تاریکی را کنار بزند و امید را در چشمان وحشت زده بنشاند، حتی اگر دست خودش میسوخت.
برای کودکان که بدانند در مقابل ظلم سکوت نکنند برای کودکان که بدانند در آینده نباید تانکی باشد که بر پوست نحیفِ زمین خَش بیاندازد.
کودکان او را پدر خود میدانستند و میدانند و نمادی برای شجاعت و ایثار.
و سرانجام پس از تمام صلح خواهی هایش و گرمای امنیت بخشیدن هایش برای کودکانی که خمپاره گوشهایشان را کر کرده بود به شهادت رسید.
💔حاج قاسم سلیمانی عزیز ما تا ابد قدردان صداقت و امنیتی هستیم که تو سالها خارج از مرزهای این کشور آن را برای فرزندان این کشور برقرار ساختهای.
ما فرزندان ایران، تا ابد داغ تو را بر دل داریم و در راه تو ثابت قدم خواهیم ماند
ای سرباز وطن، ما نیز سرباز سیدعلی خواهیم ماند تا جایی که نفسی در سینه داریم.
سلام علیکم
همسنگران عزیز
باتوجه به حادثه تروریستی دیروزو پیام حضرت آقا، لطفا روی کلید واژه #باذن_الله که حضرت آقا فرمودند،کار کنید.
در صورت صلاحدید عکس پروفایل تون رو هم، عکس پیوست را بزارید.
#باذن_الله
#کمپین_پروفایل
#غنچه
به یاد شهدای کرمان 😭😭😭😭
خبر پشت خبر، غم روی غم ریخت
به ذهنم باز شعر محتشم ریخت
صدای سیلی آمد، زن زمین خورد
به خود پیچید کوچه، زن به هم ریخت
زنی دیدم، دلِ گمگشتهای داشت
گلی در زیر پا دیدم، دلم ریخت
در این غم، از غیوری دم گرفتم:
«صبوری طرفه خاکی بر سرم» ریخت
صبوری تا کجا؟ تا کی؟ چگونه؟
مگر این خصم، خون خلق، کم ریخت؟
زمین لرزید، آه! آوار، هاوار!
به روی خاکها خرمای بم ریخت
زبانم لال شد از داغ کرمان
دوباره بغض بر دستِ قلم ریخت:
ببین که تیغ کج باز، ای علمدار!
چه سرهایی به پای این علم ریخت
به پا خیز، ای عموی اهل ایران!
حرامی بعد تو دور حرم ریخت
علی آقا وآقا مهدی باقری ازشهر مقدس قم👌
#من_شاگرد_مکتب_سلیمانی_ام
https://eitaa.com/ghoncheha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل شده حرم لازم💔
#شب_جمعه_هوایت_نکنم_میمیرم
التماس دعا🙏
🚨 زیارت مجازی مزار مطهر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ، به مناسبت سالروز شهادت
👈 روی لینک زیر کلیک کنید ؛
🌐 tour.soleimani.ir
#حاج_قاسم
@sulook
.
#تلنگرانه
📕 مداد سیاه
🖇 داستانی از تاثیر شگفت انگیز رفتار مادر روی آینده فرزندش
از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاهشان در مدرسه شنیدم.
مرد اول میگفت: "چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم.
آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم.
روز بعد نقشهام را عملی کردم.
هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم.
اوایل، خیلی با ترس این کار را انجام میدادم، ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم.
بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم.
خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا حالا که تبدیل به یک سارق حرفهای شده ام!"
مرد دوم میگفت: "دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم.
مادرم گفت خوب چه کار کردی بدون مداد؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست.
مادرم گفت: پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟
گفتم: چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت: دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود میدهی و بعد از پایان درس پس میگیری.
خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آنقدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم.
با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود.
ستاره کلاس شده بودم به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند.
حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هم هستم."
10.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴واکنش حاج قاسم به جنایت تروریستی کرمان
دی ماه ۱۴٠۲
(یه تولید زیبا از هوش مصنوعی)
#کرمان