eitaa logo
قرآن وسنت
243 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
4هزار ویدیو
896 فایل
#‌ترتیل‌و‌تفسیر‌قرآن #عترت_ولایت_معصومین #روایات‌و‌داستانهای‌جذاب‌و‌کوتاه #تحلیل_سیاسی #گلچین‌نکات #سیره‌علما #شهدا گاهی#طنز @ghoranvasonat کانال دوم: @dastanezibaa #کانال_داستان_زیبا🌺🌷🌸 کانال سوم: #روانشناسی @ravan110 🌺🌸 تبلیغ و تبادل نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹آر پی جی! 🔻نشانی ما در پیام‌رسان‌های سروش، آی‌گپ، ایتا، گپ و بله @kayhannewspaper
✨﷽✨ 🌼کار خدا بدون حکمت نیست ✍تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه ای افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند کسی نمی آمد. سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و دارایی های اندکش را در آن نگه دارد. اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشت دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متأسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه درجا خشکش زد و فریاد زد: خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟ صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟ آنها جواب دادند، ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم!! به یاد داشته باش: اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن، علائمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می خواند. و فراموش نکنید هیچ کار خدا بدون حکمت نیست ‌‌‌‌✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
زمان: حجم: 411.4K
👆👆 💠 تقصیر من است یا ؟ 🔴 : 💠 به راحتی می‌شود آدم‌ها را با حرف‌هایشان شناخت. فرض کنید یک خودکار روی طاقچه است! 👈 به یکی می‌گویی برو بیار. می‌رود می‌گردد. خودکار هست [اما] پیدایش نمی‌کند. می‌گوید: «نمی‌بینم». 👈 به دومی می‌گویی برو. [خودکار] هست [اما] پیدایش نمی‌کند. می‌گوید: «نیست». 💠آن که می‌گوید نمی‌بینم یک دارد؛ آن که می‌گوید نیست، یک شخصیت. 💠آن که می‌گوید نمی‌بینم ... و نقص‌ها را متوجه می‌داند. فردا اگر اتفاق ناخوشی در زندگی‌اش افتاد، پای خدا [را] وسط نمی‌کشد، به حساب خودش می‌گذارد، چون اینجا به حساب خودش گذاشت. گفت ضعف من هست. «من» نمی‌بینم. 💠 اما آن که می‌گوید« نیست» ... فردا هر اتفاقی بیفتد، می‌کند. به دوش خدا، روزگار، ( و...) می‌اندازد. 🌻 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 3⃣ با تقدیم هر این کانال به آشنایان، زمینه ساز ظهور باشیم. ⬇️⬇️ 🆔 @m_serat
❤️ 🌹 شهید مدافع حرم مرادی 1️⃣ عاشق شدم 💕 🔸 به اصرار مادر و عمه ام آمد به خواستگاری. در جلسه دائما نمکدان از این دست به آن دستش می شد و نگاهش به قالی شش متری روی زمین گره خورده بود. 🔸 سکوتی فضای اتاق را فرا گرفته بود تا اینکه حمید اولین سوالش را پرسید: ➖معیار شما برای ازدواج چیه❓ گفتم: ➖ دوست دارم همسرم نسبت به دین حساسیت نشان بده. ما نون شب نداشته باشیم بهتر از اینه که خمس و زکات من بمونه❗️❗️ 🔸 جلسه تمام شد حالم حال عجیبی بود حس میکردم مسحور او شده ام💘 بیشترین چیزی که من را درگیر خودش کرده بود حیای چشم‌های حمید بود. یا زمین را نگاه می کرد یا به همان نمکدان خیره شده بود. 🔸 محجوب بودن حمید کارش را به خوبی جلو می برد. گویی قسمتم این بود که عاشق 💓 چشم هایی بشوم که از روی حیا به من نگاه نمی کرد❗️ با این چشمهای محجوب عاشق شدن در یک نگاه اعتقاد پیدا کردم عشقی که اتفاق می افتد و آن وقت یک جفت چشم میشود همه زندگی ات ❣️ 📚 کتاب 《یادت باشد ...》، صفحه ۲۰ ادامه دارد.......... بشاش و سرحال با ما همراه باشید😍 🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَللب محمد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 1⃣
🧔🏻 ❤️ 🌹شهید مدافع حرم مرادی 2️⃣ آرزوی شهادت 🌷 🔸 بعد از مراسم عقد به سمت امامزاده اسماعیل باراجین قزوین 🕌حرکت کردیم وقتی می خواستیم داخل امامزاده برویم کمی این پا و آن پا کرد و گفت: ➖ بی زحمت شماره موبایلتو 📱 بده که بعد از نماز و زیارت تماس بگیرم. تا آن موقع شماره همراه هم را نداشتیم. رفتیم زیارت و نمازمان را خواندیم یک ربع بعد تماس گرفت. از امامزاده که بیرون آمدم حیاط امامزاده را تا ته رفتیم. خوب که دقت کردم دیدم حمید به سمت قبرستان امامزاده می‌رود. خیلی تعجب کرده بودم اولین روز محرمیت ما آن هم این موقع شب به جای جنگل و کوه و رستوران و کافی شاپ🍹 از اینجا سر در آورده بود. 🔸 قبرستان امامزاده حالت کوهستانی ⛰داشت. حمید جلوتر از من راه میرفت قبرها پایین و بالا بودند. چند مرتبه نزدیک بود زمین بخورم روی این را هم که بگویم حمید دستم🤝 را بگیر نداشتم. 🔸 کمی جلوتر حمید به من گفت: ➖ فرزانه روز اول خوشی زندگی اومدیم اینجا که یادمون باشه که ته ماجرا همین جاست ولی من مطمئنم اینجا نمیام. با نگاهم پرسیدم : ➖ یعنی چی⁉️ به آسمان نگاهی کرد و گفت : ➖ من مطمئنم میرم گلزار شهدا امروز هم سر سفره عقد دعا کردم حتماً شهید بشم. 🔸 تا این حرف را زد دلم هری ریخت. حرف‌هایش حالت خاصی داشت فعلاً نمی‌خواستم به مرگ و نبودن و ندیدن حمید فکر کنم. حرفش یک جوری اذیتم می‌کرد دوست داشتم سال‌های سال از وجود حمید و این عشق قشنگ لبریز باشم ❤️❤️❤️ 📚 کتاب «یادت باشد...» 💘 ادامه دارد.......... بشاش و سرحال با ما همراه باشید😍
🧔🏻 ❤️ 🌷شهید مدافع حرم مرادی 3️⃣ شانه به شانه ی من نیا ...💔 🔸 پاتوق ما گلزار شهدای شهر قزوین بود. دیگر همه ما را می شناختند. نیم ساعتی تا نماز مغرب زمان داشتیم به مزار شهدا که رسیدیم حمید چند قدمی جلوتر از من قدم بر می داشت. تنها جایی که دوست نداشت شانه به شانه هم راه برویم مزار شهدا بود. می گفت: ➖ ممکنه همسر شهیدی حتی اگر پیر هم شده باشد ما رو ببینه و یاد شهیدشان و روزایی که باهم بودن بیفته و دل تنگ بشه بهتره رعایت کنیم و کمی با فاصله راه برویم. 😔 نمیدانستم قرار است برای خودم هم چنین شود... 📚 کتاب 《یادت باشد ... ❣️》 ادامه دارد.......... بشاش و سرحال با ما همراه باشید😍
🧔🏻 ❤️ 🌹شهید مدافع حرم مرادی 4️⃣ جشن تولد 🎉🎁 🎀 چهارم اردیبهشت ماه روز تولد حمید بود. با حمید قرار داشتم که به مناسبت تولدش به مزار شهدا برویم. بعد از خواندن فاتحه و زیارت شهدا به سمت فضای سبز نزدیک گلزار آمدیم و روی چمن ها نشستیم.🥮 کیک را گذاشتیم وسط و عکس انداختم. 🤔 وقتی داشت کیک را برش می داد سرش را بلند کرد و چشم در چشم به من گفت: ➖ فرزانه ممنون بابت زحماتت میخواستم یک چیزی بگم میترسم ناراحت بشی ‼️ 💔 هری دلم ریخت کیکی که داخل دهانم گذاشته بودم را نتوانستم قورت بدهم. فکرم هزار جا رفت با دست اشاره کردم که راحت باشد. خیلی جدی به من گفت: ➖ فرزانه تو اون چیزی که من فکر میکردم نیستی😱‼️ این حرف را که شنیدم انگار خانه خراب شده باشم. نمی‌دانستم با خودم چند چندم گفتم شاید به خاطر برخوردهای سرد اول محرم شدن مان دلزده شده. به شوخی چند باری به من گفته بود تو کوه یخی 🗻 ولی الان خیلی جدی بود. گفتم: ➖ چطور حمید من همه سعی‌ام را می‌کنم همسر خوبی باشم.😰 چند دقیقه‌ای در عالم خودش فرو رفته بود و حرف نمیزد لب به کیک هم نزد. با این که دید من مثل مرغ پرکنده دارم بال بال میزنم از آن حالت جدی خارج نشد اما ناگهان پقی زد زیر خنده🤗🤣 و گفت: ➖ مشخصه تو اون چیزی که من فکر میکردم نیستی تو ... بالا تر از اون چیزی هستی که من دنبالش بودم. تو فوق العاده ای ✨✨⚡️ 😡 شانس آورده بود محضر شهدا بودیم و جلوی خلق الله و الا پوست سرش را می کندم ... 📚 کتاب «یادت باشد ...» ❣️ صفحه ۱۰۹, بشاش و سرحال با ما همراه باشید😍
🧔🏻 ❤️ 🌹 شهید مدافع حرم مرادی 5️⃣ اجاره خانه🏠 🔸 بعد از تعیین شدن تاریخ عروسی 📅 مهمترین کاری که داشتیم اجاره خانه مناسب بود. حمید نظرش این بود که یک خانه بزرگ اجاره کنیم. دوست داشت بهترینها را برای من فراهم کند. اولین خانه ای که دیدیم حدود ۱۲۰ متر بود خیلی بزرگ و دلباز با نورگیر عالی قیمتی که بنگاه گفته بود با پس انداز حمید جور بود✅ 🔸 تقریباً هر دو تایی خانه را پسندیده بودیم خوشحال از انتخاب خانه مشترکمان از در بیرون آمدیم. هنوز سوار موتور 🏍 نشده بودیم که یکی از رفقای حمید تماس📱 گرفت. صحبتشان که تمام شد متوجه شدم حمید به فکر فرو رفته است🤔 وقتی پرس و جو کردم گفت: ➖ خانم می خوام یک چیزی بگم چون باید تو در جریان باشی اگر راضی بودی اونوقت انجام بدیم. یکی از رفیقام الان زنگ زد مثل این که برای رهن خانه به مشکل خورده پول لازم دارد اگر تو راضی باشی ما نصف پس انداز رو به دوستم قرض بدیم و با نصف بقیه‌اش یه خونه کوچکتر اجاره کنیم تا بعداً که پول دستمون رسید یه خونه بزرگتر بگیریم ‼️ پیشنهادش را که شنیدم جاخوردم این پا و آن پا کردم می‌دانستم با پولی که میماند خانه چندان خوبی نمی‌توانیم اجاره کنیم. پیش خودم دودوتا چهارتا کردم دیدم در خانه کوچک در محله های پایین شهر هم میشود خوش بود ☺️ 📚 کتاب 《یادت باشد...》❣️ صفحه ۱۱۳ بشاش و سرحال با ما همراه باشید😍
🧔🏻 ❤️ 🌹 شهید مدافع حرم مرادی 6️⃣ عروسی بدون گناه 💕 🔸 دوم آبان عید غدیر سال ۹۲ روز برگزاری جشن عروسی ما بود. با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسی مان هیچ گناهی نباشد سه روز روزه بگیریم🙏🏻. 🔸 عروسی خیلی خوبی داشتیم همیشه به خود حمید هم می گفتم که از عروسی راضی بودم، هم گناه نبود، هم ساده بود، هم دلخوری پیش نیامد. 🚗 به خانه که رسیدیم بعد از خداحافظی و تشکر از اقوام و خانواده اول قرآن خواندیم. حمید سجاده انداخت و بعد از نماز از حضرت معصومه سلام الله علیها تشکر کرد🧎🏻‍♂️ خیلی جدی به این عنایت اعتقاد داشت. همیشه بعد از هر نماز از کریمه اهل بیت تشکر می‌کرد که بانی این وصلت شده است. دست‌هایش را بلند می کرد و همان جمله ای را گفت که بعد از تحویل سال کنار من رو به ضریح گفته بود: ➖ یا حضرت معصومه ممنونم که خانمم را به من دادی و من را به عشقم💖 رسوندی. ✅ گاهی ساده توکل کردن قشنگ است... 📚 کتاب «یادت باشد ...» ❣️ صفحه ۱۲۷ بشاش و سرحال با ما همراه باشید😍
3.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️دلم پاک باشه ولی نماز نخونم درسته؟!! 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡 حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔴 بهترین های روز 👇 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
2.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شستشوی گنبد حرم مطهر امام حسین(ع) در آستانه ماه محرم @TebyanOnline