eitaa logo
•کتابفروشی ارواح🌬
1.7هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
192 ویدیو
17 فایل
سلام به روح سردرگمی که سر از اینجا درآورده ؛) ‌ دستتو بده چهارتا کتاب خوب بدم بهت📚🫴🏼 . . اینجا با هم به دنیای کتابا سفر می‌کنیم چون ما متعلق به این دنیا نیستیم. . پیام سنجاق شده رو حتما ببین!💙 برای گرفتن کتاب‌ات: @ghosts_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
@book_clubVID_20240612_000719_829.mp3
زمان: حجم: 23.4M
پلی‌لیستِ موردعلاقم. وایب آروم✨ ••@book_club ــــــــــــــــــــــــــ
با آن که آلبر هزار بار برایش توضیح داده بود که این ربطی به کم‌خونی ندارد، مادرش از آن آدم‌ها نبود که به‌آسانی تغییر عقیده بدهد، همیشه نمونه‌ها و دلایلی پیدا می‌کرد و هیچ خوشش نمی‌آمد حق با او نباشد. حتی در نامه‌هایش هم به موضوعاتی اشاره می‌کرد که به سال‌ها پیش بر‌می‌گشت و این واقعا تحمل‌ناپذیر بود. باید از خود بپرسیم آیا به همین علت نبود که آلبر از آغاز جنگ داوطلب خدمت شده بود؟ 📖 | باشگاه‌کتابخوانی .
آلبر کمی تردید داشت، اما سسیل هم دست آخر مثل خانم مایار بود. او هم عقایدی نسبتاً ثابت داشت. می‌گفت جنگ مدت زیادی طول نمی‌کشد. آلبر نیز آماده بود تا حرفش را باور کند. سسیل با دست‌هایش، با دهانش، با همه‌چیزش، می‌توانست هرچه دلش می‌خواست به او بگوید. آلبر با خود می‌گفت اگر او را نشناسی، نمی‌توانی حرف‌هایش را بفهمی. از نظر ما، سسیل یک دختر خوشگل بود، همین و بس. اما برای آلبر کاملا چیز دیگری بود. هر یک از منافذ پوستش از مولکولی خاص ساخته شده بود. نفسش عطری خاص داشت. چشم‌های آبی‌اش برای شما معنایی ندارد اما همین چشم‌ها برای آلبر پرتگاه بود، مهلکه بود. به دهانش نگاه کنید و خود را لحظه‌ای جای آلبر بگذارید... چنان کارهای خارق‌العاده‌ای از سسیل بر می‌آمد که او را به چیزی فراتر از خودش بدل می کرد... می‌توانست یکباره بگوید که ما جنگ را یک لقمه چپ خواهیم کرد، و آلبر چقدر دلش می‌خواست لقمه سسیل شود... 📖 | باشگاه‌کتابخوانی .
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
derniere-danse-3(tabanmusic.com).mp3
زمان: حجم: 8.6M
ویولن✨ ••@book_club ــــــــــــــــــــــــــ
خیلی این کار را دوست داشتم: نگاه کردنش وقتی متوجه نیست، و تصور این که دارم به یک غریبه نگاه می‌کنم. 📖 | باشگاه‌کتابخوانی .
امیال متناقض حرف زدن و بیرون ریختن دردها و ساکت ماندن و سرپوش گذاشتن بر تمایلات آنی همه به طور همزمان من را گرفتار می‌کردند. 📖 | باشگاه‌کتابخوانی .