🇮🇷🇵🇸
﷽
📝 تجاوز صهیونیست ها به کنسولگری ایران از منظر حقوق بین الملل
🍃🌹🍃
🔻قبلا گفته شد؛ جنگ ۹ سطح دارد، و مقام معظم رهبری در جریان جنگ صهیونیست ها علیه غزه، هم به آمریکائی ها و هم به صهیونیست ها هشدار داده اند که در هر سطحی از سطوح جنگ به ما حمله شود، در همان سطح به آنها پاسخ خواهیم داد.
🔸زدن کنسولگری ایران در دمشق از منظر حقوق بین الملل به مثابه حمله به خاک جمهوری اسلامی ایران است، و بر اساس ماده ۵۱ منشور ملل متحد، ایران با مطلع نمودن شورای امنیت سازمان ملل متحد حق دفاع مشروع در مقابل حمله صهیونیست ها را دارد.
🔹اما سطح این حمله سطح هفتم جنگ یا سطح تاکتیکی در جنگ پر شدت در چارچوب جنگ علیه غزه است. توضیح آنکه عملیات ۷ اکتبر فلسطینی ها علیه دولت اشغالگر صهیونیستی سطح سوم جنگ یا سطح استراتژیک در جنگ کم شدت بود، که صهیونیست به دلیل عدم هضم و عدم پذیرش شکست در آن سطح از جنگ، این جنگ را به سطوح چهارم و پنجم آن کشانده اند.
🔸البته باید ارزیابی استراتژیک صورت گیرد که چرا قبل از ورود آنها به سطح ششم جنگ، آنها ناچار به آغاز مرحله یا سطح هفتم جنگ شده اند.
🔹ارزیابی بنده آن است که صهیونیست ها در رابطه با آتش بس و پذیرش شکست در غزه با مشکل تصمیم گیری در سطح کلان جنگ در مورد پذیرش یا عدم پذیرش آتش بس در غزه بوده اند. و اینکه چرا به جای حمله مستقیم به خاک جمهوری اسلامی ایران، کنسولگری ایران را در دمشق انتخاب کرده اند ناشی از ترس آنها در پاسخ جمهوری اسلامی ایران و ورود به یک جنگ تمام عیار(پر شدت) با جمهوری اسلامی ایران ست.
🔺با اینحال، بر اساس فرمایش قبلی و پیش گفته مقام معظم رهبری امام خامنهای مدظلهالعالی، پاسخ ایران به این حمله قطعی خواهد بود. ان شاءالله.
✍#دکتر_محمد_آقائی
#سردار_زاهدی
#روشنگری
🖤🏴https://eitaa.com/gol_nargas
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 نشست مجازی
🍃🌹🍃
✅ موضوع: روز جهانی قدس و تحلیلی بر حمله رژیم صهیونیستی به کنسولگری ایران در سوریه
🎙 سخنران: دکتر قاسم حبیبزاده
⏰ زمان: پنجشنبه- ۱۶ اسفندماه- ساعت ۲۱
❌ لینک ورود به نشست 👇👇👇
🆔 rubika.ir/meyar_pb
🔴 نماز شب بیست و چهارم ماه رمضان با پاداش حج و عمره
🔵 امام علی علیه السلام فرمودند:
🟡 هر کس در شب بیست و چهارم ماه رمضان، هشت رکعت نماز بخواند در هر رکعت بعد از سوره حمد هر سوره ای که دوست دارد بخواند، برای اوست هر چه که بخواهد از پاداش همانند کسی که حج و عمره به جا آورده باشد.
📚 وسائل الشیعه ج ۵ ص ۱۸۸
🟢 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#رمضان_مهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 ما اگر فضای مجازی را در خانه کنترل نکنیم، خیلی از تلاشهای تربیتی ما برای فرزندان بیثمر میماند...
🍃🌹🍃
🎙 استاد محسن #عباسی_ولدی
#خانواده
#ماه_رمضان
🖤🇮🇷🏴
https://eitaa.com/gol_nargas
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوسیزده
مبادا عطر عشقش مستم کند...
آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلوله ای که تن و بدن مردم را میلرزاند...
مصطفی لحظه ای نمی نشست،..
هر لحظه تا درِ حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا زیر نظرش باشد..
و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم
_زینب جان! نمیترسی که؟😢
و مگر میشد نترسم..😥😨
که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند..و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم..
تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانواده ها تمام شد.
دست #مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود..
که خبر ورود ارتش به داریا در حرم پیچید...
ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت📲 تا بی معطلی از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد...
حرم حضرت سکینه(س) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم،
مصطفی جان میداد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم...😞😢
با ماشین🚙 از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچه های داریا مقتل مردم شده است...😨😱
آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود...
مصطفی خیابان ها را به سرعت طی میکرد..
💨🚙تا من و مادرش کمتر جنازه مردم مظلوم داریا را ببینیم..😥😥
و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد.
دسته های ارتش در گوشه و کنار شهر...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوچهارده
دسته های ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده..وخبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلم برداری میکردند...
آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند.. 😢😒
و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا زینبیه💚😭 فقط گریه کردیم...
مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در #نزدیکی _حرم حضرت زینب(س) رفت...
ابوالفضل مقابل در خانه ای قدیمی🏘 ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر میزد😥😍 که تا از ماشین پیاده شدم،..
مثل اینکه گمشده اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید...
در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم وحالا در عطر ملیح لباسش گریه هایم را گم
میکردم..
تا مصطفی و مادرش نبینند و به خوبی میدیدند که مصطفی از #شرم قدمی #عقب_تر رفت و مادرش عذرتقصیر خواست😔
_این چند روز خیلی ضعیف شده، می خواید ببریمش دکتر؟😥
و ابوالفضل از حرارت پیشانی ام تب تنهایی ام را حس میکرد..
که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد
_دکترش حضرت زینبه.😊
خانه ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و میدانست چه بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین زبانی ادامه داد
_از پشت بام حرم پیداس!😊 تا شما برید تو، من میبرمش حرم رو ببینه قلبش آروم شه!
و نمیدانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده...
که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته ام تا بام آمد..
قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم💚 در آسمان آبی دمشق طوری به دلم تابید😍 که نگاهم از حال رفت...😍😭☺️
حس میکردم گنبد حرم...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوپانزده
حس میکردم گنبد حرم به رویم میخندد و حضرت زینب(س) نگاهم میکند..
که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم...
از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت میکردم..😭
و به خدا حرف هایم را میشنید،..✨
اشکهایم را میخرید..😭
و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را میدید که آهسته زمزمه کرد
_آروم شدی زینب جان؟😊
به سمتش چرخیدم،..
پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند
_این سه روز فقط حضرت زینب(س) میدونه من چی کشیدم!😥
و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد
_اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن انتحاری رو پوشش میداده، تو رو دیده. همونجا عکست📸 رو گرفتن.
محو نگاه سنگینش مانده بودم..😧😨
و او میدید این حرفها دل کوچکم
را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان میداد
_از رو همون عکس ابوجعده🔥 تو رو شناخته!
و نام ابوجعده هم ردیف 🔥حماقت و بیغیرتی سعد🔥بود که صدایش خش
افتاد
_از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه #سپاهی_ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی.😥 حالا میخوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.😐😥
گیج این راز شش ماهه😧 زبانم بند آمده بود...
و او نگاهش بین من و حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت میکرد
_همون روز تو فرودگاه...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄