May 11
#بخوانید🔻|
رای دادیم چیشددددد؟؟؟؟
بیکاری؟؟؟
فساااااد؟؟؟
شفافیت؟؟؟
و......
بخون ببین چیشد👆👆👆
💚🤍❤️🇮🇷💚🤍❤️
@golabbaton95
#انتخابات۱۴۰۲ #سفیر_شو #چالش
#دخترونه #من_رای_میدهم
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید🎞| این انیمیشن واقعیتِ حتی
یک رای رو نمایش میده...
دیدنش خالی از لطف نیست✋🏻
فرهنگ سازی برای کودکان و آینده رو
از همین حالا شروع کنیم📣
💚🤍❤️🇮🇷💚🤍❤️
@golabbaton95
#انتخابات۱۴۰۲ #سفیر_شو #چالش
#دخترونه #من_رای_میدهم
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
#خاطره_های_انتخاباتی۴
رای من بدون اثر انگشت
بدو بدو با کفش های کتونی نارنجی رنگم کوچه ها را رد میکردم تا برسم به مدرسه. نفس نفس میزنم از سرعتی که داشتم. خوشم می آید از اینکه وقتی میدوم به صورتم باد خنک تری میخورد. با مامان صبح زود رفتیم مدرسه من. فکر میکردم الان خانم کریمی معلم مان را میبینم. اما هیچ کدام از معلم ها نبودند. یادم آمد مادر چقدر دیشب التماس کرد زود بخواب صبح برویم رای بدهیم. با چشم های پف کرده روسریم رو جلو آینه گره زده بودم. کفش هایم را نصفه نیمه پا زدم و وقتی از خانه بیرون آمدیم خوابم پرید و تا خود مدرسه دویدم و هعی بر میگشتم مامان را نگاه میکردم که خیلی عقب نمانده باشد.
توی صف که ایستادیم گفتم: مامان من رای بدما. گفت: باشه. تو برگه رو بغلت میکنم بنداز تو صندوق روی میز. پکر شدم. خوشم نمی امد وسط جمع بلندم کند. اصلا دلم میخواست از آن کاغذها به من هم بدهند. روی شناسنامه من هم مهر بزنند. انگشت اشاره ام مثل بقبه جوهری شود. خودم واقعی رای بدهم. به مامان گفتم من رای واقعی میخوام!
- وا چه حرفا
جلوتر یک پیر زنی با چادر گل گلی با یک کاغذ مچاله از مردم کمک میخواست. هرکسی مشغول پرکردن کاغذ خودش بود. مادرم زد روی شانه ام و گفت: حاج خانم رو صدا کن. پایین چادر گلگلیش را کشیدم و گفتم خانم مامانم کارتون داره.
مادرم گفت: میخواید براتون بنویسم؟
+ آخ خدا خیرت بده.
چادر مادرم را میکشم و میگویم: من بنویسم، من بنویسم.
پیرزن خنده اش میگیرد و می گوید: ها مگه تو سواد داری بچه؟
حرصم میگیرد و تند جواب می دهم: پس چی! من کلاس سومم. تازه ضرب و تقسیمم بلدم.
مادرم درمانده به حاج خانم نگاه میکند . انگار بخواهد عوض من با چشمهایش از او عذرخواهی کند.
حاج خانم برگه را میگیرد جلوی صورتم و میگوید: اینا رو دیشب عروسم برام نوشته از روی همینا بنویس.
مادرم شرمنده میگوید: ببخشید حاج خانم. خط دخترم خوبه ها. خودمم اخرش چک میکنم درست باشه.
کاغذ را گرفتم و اسم و فامیل ها را با دقت نوشتم. مامان همی با انگشت اشاره میکرد که اینجا حالا عدد هایی که میگم رو بنویس.
پيرزن که با کمی شک نگاهمان میکرد، عاقبت برگه را گرفت. چندبار تکرار کرد: خداخیرت بده. پیربشی الهی. و با یک ماچ آبدار رهایم کرد. من ولی در ابرها بودم. فردا صبح که مدرسه ها واقعی باز شوند می روم و به مریم و سارا می گویم من رای داده ام! نمی دانم بدون انگشت جوهری حرفم را باور میکنند یا نه!
🎀🎀🎀🎀🎀🎀
@golabbaton95
#دختر_ایران #هویت_نامزد_نامعلوم
#خاطره_انتخاباتی #انتخابات۱۴۰۲