eitaa logo
گُلابَتون
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
38 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom94
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻| رای دادیم چیشددددد؟؟؟؟ بیکاری؟؟؟ فساااااد؟؟؟ شفافیت؟؟؟ و...... بخون ببین چیشد👆👆👆 💚🤍❤️🇮🇷💚🤍❤️ @golabbaton95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞| این انیمیشن واقعیتِ حتی یک رای رو نمایش میده... دیدنش خالی از لطف نیست✋🏻 فرهنگ سازی برای کودکان و آینده رو از همین حالا شروع کنیم📣 💚🤍❤️🇮🇷💚🤍❤️ @golabbaton95
رای من بدون اثر انگشت بدو بدو با کفش های کتونی نارنجی رنگم کوچه ها را رد می‌کردم تا برسم به مدرسه. نفس نفس می‌زنم از سرعتی که داشتم. خوشم می آید از اینکه وقتی میدوم به صورتم باد خنک تری می‌خورد. با مامان صبح زود رفتیم مدرسه من. فکر میکردم الان خانم کریمی معلم مان را میبینم. اما هیچ کدام از معلم ها نبودند. یادم آمد مادر چقدر دیشب التماس کرد زود بخواب صبح برویم رای بدهیم. با چشم های پف کرده روسریم رو جلو آینه گره زده بودم. کفش هایم را نصفه نیمه پا زدم و وقتی از خانه بیرون آمدیم خوابم پرید و تا خود مدرسه دویدم و هعی بر میگشتم مامان را نگاه می‌کردم که خیلی عقب نمانده باشد. توی صف که ایستادیم گفتم: مامان من رای بدما. گفت: باشه. تو برگه رو بغلت میکنم بنداز تو صندوق روی میز. پکر شدم‌. خوشم نمی امد وسط جمع بلندم کند. اصلا دلم میخواست از آن کاغذها به من هم بدهند. روی شناسنامه من هم مهر بزنند. انگشت اشاره ام مثل بقبه جوهری شود. خودم واقعی رای بدهم. به مامان گفتم من رای واقعی می‌خوام! - وا چه حرفا جلوتر یک پیر زنی با چادر گل گلی با یک کاغذ مچاله از مردم کمک می‌خواست. هرکسی مشغول پرکردن کاغذ خودش بود. مادرم زد روی شانه ام و گفت: حاج خانم رو صدا کن. پایین چادر گلگلیش را کشیدم و گفتم خانم مامانم کارتون داره. مادرم گفت: میخواید براتون بنویسم؟ + آخ خدا خیرت بده. چادر مادرم را می‌کشم و می‌گویم: من بنویسم، من بنویسم‌. پیرزن خنده اش میگیرد و می گوید: ها مگه تو سواد داری بچه؟ حرصم میگیرد و تند جواب می دهم: پس چی! من کلاس سومم. تازه ضرب و تقسیمم بلدم. مادرم درمانده به حاج خانم نگاه میکند . انگار بخواهد عوض من با چشمهایش از او عذرخواهی کند. حاج خانم برگه را میگیرد جلوی صورتم و می‌گوید: اینا رو دیشب عروسم برام نوشته از روی همینا بنویس. مادرم شرمنده می‌گوید: ببخشید حاج خانم. خط دخترم خوبه ها. خودمم اخرش چک میکنم درست باشه. کاغذ را گرفتم و اسم و فامیل ها را با دقت نوشتم. مامان همی با انگشت اشاره میکرد که اینجا حالا عدد هایی که میگم رو بنویس‌. پيرزن که با کمی شک نگاهمان میکرد، عاقبت برگه را گرفت. چندبار تکرار کرد: خداخیرت بده. پیربشی الهی. و با یک ماچ آبدار رهایم کرد. من ولی در ابرها بودم. فردا صبح که مدرسه ها واقعی باز شوند می روم و به مریم و سارا می گویم من رای داده ام! نمی دانم بدون انگشت جوهری حرفم را باور می‌کنند یا نه! 🎀🎀🎀🎀🎀🎀 @golabbaton95