eitaa logo
🌻گل های آفتابگردان 🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
463 ویدیو
42 فایل
باسلام🌹 مرضیه الهی هستم. مربی تخصصی کودکان و مدرس مربیان پیش از دبستان و دبستان. شماره جهت تبلیغات و ارتباط با ادمین : ۰۹۱۷۶۱۹۱۶۵۸/ آیدی : @ baran1371 مطالب کانال : تربیت فرزند برای والدین ، دوستی با نوجوانان/ بازی، داستان و کاربرگ برای کودکان
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمت دوم داستان دردانه پدر https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 🏴🏴🏴 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام
16.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان شب چهارم : بزرگ مرد کوچک https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 🏴🏴🏴 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام
مسابقه شب چهارم 👇👇👇 کودکان و نوجوانان عزیز کلیپ داستانی شب چهارم ( بزرگ مرد کوچک ) را مشاهده کنند. در قالب یک معلم ، آن را برای دوستانشان تدریس کنند . (مبلغ شوند و داستان را برای دیگران آموزش دهند. ) از تدریس خود فیلم بگیرند یا صدای خودشان را ضبط کنند و به یکی از آیدی های زیر در ایتا ارسال کنند . @zahra_12368 یا https://eitaa.com/Pasalari324 به بهترین معلمان به قید قرعه جوایزی اهدا خواهد شد. هنگام ارسال فیلم تدریس به نکات زیر توجه شود . نام و نام خانوادگی سن نام گروه آدرس دقیق منزل و شماره تماس را هم بفرستند. مهلت ارسال آثار: تا هشت شب فردا 🏴🏴🏴 https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام
*ادامه قصه دردانه پدر*🌷 رقیه کوچولو و بقیه بچه ها منتظر عمو عباس بودن💐 عمو عباس با مشکی از آب اومد💦 و بچه ها خوشحال شدند از عمو تشکر کردن😍 ولی فردای اون روز دشمن ها😡 نگذاشتند اونا آب بخورند بچه ها تشنه شده بودن😔 اسب ها هم که آبی نخورده بودن دیگه توانایی حرکت کردن نداشتن 😔 امام حسین علیه السلام از عمو عباس خواستن که از یک رودی🏝 که آب شیرینی داره برای بچه ها و اسب ها آب بیاره 💦 عمو عباس هم مشک آب رو برداشتن و به سمت اون آب رفتن 🏝 حاکم قلدر😡 و سربازهاش از عمو عباس خیلی میترسیدن چون عمو عباس مرد قوی و شجاعی بود🌷
حاکم قلدر😡 به سربازهاش گفت جلوی آب رود شیرین بایستید 🏝نگذارید عباس از اونجا آب برداره 😔 عمو عباس و امام حسین علیه السلام مشغول جنگیدن با حاکم قلدر و سربازهاش شدن 😔 امام تعداد سربازهای دشمن خیلی خیلی زیاد بود 😱 حاکم قلدر عصبانی شد😡 و به سربازهاش گفت کی میتونه بره خیمه های امام حسین و عباس رو آتیش بزنه☄ کی میتونه وسایلهاشون رو بدزده😱 تا اونا هیچ خونه ای نداشته باشند تا مجبور بشن فرار کنن😭 چند نفر از سربازهای حاکم قلدر که خیلی بدجنس بودن 😡گفتن ما میتونیم بیاییم😒 و این کار رو انجام بدیم 😭 اما بچه ها کی دلش میاد بچه ها رو اذیت کنه😭 اما سربازهای حاکم قلدر این کار رو کردن😭 امام حسین علیه السلام و عمو عباس اونقدر با دشمن ها جنگیدن تا شهید شدن😭
رقیه کوچولو یادش به حرف باباش و عمو عباس افتاد🌹 که می گفتن رقیه جان وقتی میخوای از خونه بیرون بری یا وقتی نامحرمی کنارت هست موهات رو بپوشون 🌹گوشواره هات رو زیر روسری قایم کن🌹 رقیه میدونست باباش و عمو دیگه بر نمیگردن😭 و ممکنه سربازهای اون حاکم قلدر خیمه ها رو آتیش بزنن 🔥بخاطر همین روسریش رو محکم بست و گوشواره هاش رو زیر روسریش قایم کرد 🥀 رقیه سه ساله ما لباس بابا رو بغل کرده بود 😔دلتنگ بابا بود😭 دوست داشت دوباره باباش رو ببینه😭 دوست داشت باباش بیاد و بغلش کنه و اونو ببوسه😭 دلش برای بازی و قصه های عمو عباس تنگ شده بود 😔 همینطور که به فکر اینها بود چشم هاش رو بست و رفت پیش امام حسین و عمو عباس😭
داستان شب چهارم بزرگ مرد کوچک 👇👇👇👇 میون سربازهای مرد قلدر یه مردی بود که رحم نداشت😡 خیلی بی رحم و نامهربون بود 😡همه دوستاش و آشناهاش میدونستن اون خیلی بی رحمه ولی خودش نمیدونست😏 این مرد اومده بود تا امام حسین علیه السلام و یارانش رو شهید کنه😱 آخه خیلی دلش میخواست از حاکم جایزه بگیره😭 وقتی روز جنگ شد☄ در دشت کربلا یارای امام حسین علیه السلام از گرما و تشنگی بی تاب شده بودن😭 چون دشمن جلوی اون آب شیرین ایستاده بود تا امام حسین علیه السلام و یارانش نتونن از اون آب بخورن😭 توی اردوگاه امام حسین علیه السلام همه تشنه بودند کوچک ها بزرگ ها بچه ها مرد ها و خانم ها همه و همه خسته و تشنه شده بودن😔 اون روز یاران امام حسین علیه السلام با تشنگی با دشمن ها جنگیدن اونقدر جنگیدن تا شهید شدن😭 بعد از یاران امام 💐نوبت خانواده امام بود😱 پسر بزرگ ‌امام به میدان رفت و شهید شد😭 برادرزاده اش که خیلی نوجوان بود به میدان رفت و شجاعانه جنگید و شهید شد 😭. عمو عباس به میدان رفت با شجاعت زیاد با کلی از سربازهای دشمن جنگید🌷 ولی چون تعداد سربازهای دشمن هزاران نفر بود😱 عمو عباس هم شهید شد😭 . حالا امام حسین علیه السلام بود که باید وارد میدون میشد😔 اون مردی که خیلی بی رحم بود صبرش تموم شد دلش میخواست امام حسین علیه السلام رو بکشه و بره پیش حاکم قلدر و جایزه بگیره😭 امام حسین علیه السلام رفتن کنار خیمه و گفتن پسر کوچکم علی اصغر رو بیارید تا باهاش خداحافظی کنم❤️ .
نوزاد کوچک امام حسین علیه السلام مثل همه تشنه بود 😔و بی قراری می کرد 😔 امام حسین علیه السلام از تشنگی نوزادشون خیلی ناراحت بودن و قلبشون به درد اومده بود😭 از طرفی هم اون مرد بی رحم😡 لحظه به لحظه به امام حسین علیه السلام نزدیک تر میشد😱 تیرش رو داخل کمانش گذاشت😱 و بلند بلند خندید😭 تیرش رو به طرف امام حسین علیه السلام گرفت😭 امام حسین علیه السلام داشتن صورت نوزادشون رو نوازش میکردن که اون مرد بی رحم تیر رو به طرف امام پرتاب کرد😱 اما تیر به گلوی نوزاد خورد😭😭 دست های امام پر از خون شد و چشم هاشون پر از اشک شده بود😭 قلبشون پر از درد بود😔 امام حسین علیه السلام خون هایی که توی دستشون بود به آسمون پاشیدن و گفتن خدایا از این مردم ستمگر انتقام ما رو بگیر😭 اون مرد بی رحم یک تیر دیگه آماده کرد که به امام حسین علیه السلام بزنه 😱 امام حسین علیه السلام به بدن پسرشون نگاه کرد و گفت من این غم رو تحمل میکنم چون خدا این اتفاق رو دیده و میدونه دشمن ما چقدر بی رحم و ظالم هست😔
امام حسین به خیمه برگشتن 😔یکی از دخترهای امام جلو اومد و گفت بابا ، علی اصغر آروم شده دیگه بی تابی نمی کنه بهش آب 💦دادید که ساکت شده😭 امام حسین علیه السلام گفت دخترم بیا برادرت رو بگیر او با تیر دشمن شهید شده 😭 اون مرد بی رحم عصبانی تر شد چون باید صبر میکرد تا امام از خیمه بیرون بیان😔 کشتن امام حسین علیه السلام برای اون مرد بی رحم‌خیلی سخت بود چون صبرش تموم شده بود😱 اون مرد قلب و رحم نداشت همه میدونستن ولی خودش نمیدونست😒 خودش نمیدونست که می خواد چه کسی رو به شهادت برسونه😔
فعالیت های ویژه کودکان سه تا شش سال 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام 🏴🏴🏴
پرینت کاربرگ ، رنگ آمیزی آن و ارسال آنها کنار چهره فرزندتان به این شماره در ایتا یا وات ساپ ۰۹۱۷۶۱۹۱۶۵۸ 🏴🏴🏴 https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام
کاردستی امشب : درست کردن گهواره حضرت علی اصغر علیه السلام 👇👇👇 🏴🏴🏴 https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام
مرحله اول https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام 🏴🏴🏴
مرحله دوم https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام 🏴🏴🏴
مرحله سوم https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام 🏴🏴🏴
مرحله پایانی https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام 🏴🏴🏴
🏴 روز شمار محرم ☑️امروز ۴ محرم الحرام۱۴۴۳ ◾▪️فتوای شریح قاضی به قتل امام حسین علیه السلام در این روز. ابن زیاد با استناد به فتوایی که از شریح قاضی گرفته بود، در مسجد کوفه خطبه خواند و مردم را به کشتن امام حسین علیه السلام تحریص کرد. ◾▪️او در سخنرانی خود میگوید: شما مردم کوفه همگی قوم ابوسفیان را آنطور که باید می‌شناسید، یزید را می‌شناسید و تمام سخاوت‌ها و بخشندگی‌های این قوم بزرگ را دیده‌اید،حالا یزید از شما مردم درخواستی دارد و باید او را اجابت کنید. ◾▪️عبیدالله ادامه میدهد: بار دیگر یزید سخاوت خود را ثابت کرده و مبلغی را فرستاده که بین شما اهالی کوفه تقسیم کنم تا با خیال راحت زن و فرزندان خود را رها کنید و به جنگ با حسین بروید. ◾▪️در آخر او هدایا و طلاهایی را که یزید فرستاده بود بین مردم تقسیم و تعداد بی شماری را راهی جنگ با سپاه حسین کرد ◾▪️سپس گفت به مردم شام نیز اطلاع دهید که هرکس بخواهد به جنگ حسین برود به همین مقدار از عطایای یزید برخوردار خواهد شد. به دنبال آن ۱۳هزار نفر در قالب ۴ گروه كه عبارت بودند از شمر بن ذی الجوشن با۴۰۰۰نفر، یزید بن ركاب كلبی با ۲۰۰۰نفر، حصین بن نمیر با ۴۰۰۰نفر و مضایر بن رهینه مازنی با ۳۰۰۰نفر که در مقابل لشکر امام حسین(ع) صف‌آرایی کردند. ۱.الوقایع الحوادث:ج۲ص۱۲۴٫ https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه جان سوز حر بن یزید ریاحی با نوای حاج میثم مطیعی https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 🏴🏴🏴 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام
21.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام حسین برای جنگ نرفتند اما ...... کلیپ مخصوص نوجوانان https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این همه درس خوندیم چی شد ؟؟ 😕 تا کی قراره این وضع ادامه پیدا کنه این کلیپ مخصوص نوجوانان است https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم مراسم شب پنجم 🏴🏴🏴 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام
37.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان شب پنجم : آزاد مرد https://eitaa.com/joinchat/3068133508C37c80eac00 🏴🏴🏴 دوستان کوچک امام حسین علیه السلام
*قصه شب پنجم* کاروان امام حسین علیه السلام به طرف کوفه میرفتند💐 اونا به دنبال یک جایی برای استراحت بودند🌷 ولی همه جا صحرا بود و خشکی😔 یکدفعه چیزهایی دیدن🥀 فکر کردن نخلستان هست🌴 ولی وقتی نزدیک شدن بجای درخت و سایه و خرما سرنیزه های هزاران مرد جنگی رو دیدن🏹 در اونجا هزار سوار مسلح نزدیک میشدند🏇 ولی فرماندشون مردی خوب و جوانمرد بنام حر بود😍 با اینکه جوانمرد بود اما یکی از فرمانروایان اون حاکم قلدر بود 😔اومده بود تا امام و یارانشون رو پیش حاکم قلدر ببره😱 اما سربارهاش تشنه و خسته بودن امام وقتی تشنگی اونها رو دید از یارانش خواست به اونها آب بده تا سیراب بشند🌷
اونها از آبی که همراه کاروان امام حسین علیه السلام بود نوشیدند💦 و سیراب شدن 😊 اونشب حر به خیمه های امام و یارانش نگاه کرد و با خودش گفت😇 داخل این خیمه ها چه اتفاقی میفته بچه های کوچکی که باهاشون هستن چکار میکنن 🤔 خسته اند ؟ خوابیده اند ؟ غذا دارند ؟ مریض نیستن ؟ حر به این چیزها فکر میکرد و ناراحت بود 😞 فردای اون روز یکی از سربازهای حاکم قلدر برای آقای حر یک نامه آورد📜 حاکم قلدر 😡نوشته بود حر وقتی نامه به دستت رسید امام رو داخل یک بیابون بی آب و علف نگه دار😨 این سرباز هم پیشت می‌مونه که ببینه دستورم رو انجام میدی یا نه😰
آقای حر پیش امام حسین علیه السلام رفت و نامه رو خوند📜 امام گفت بگذار ما به یکی از دهکده هایی که همین نزدیکی ها هست بریم🏝 امام میخواست خانواده و یارانش رو به جایی ببره که پناهگاهی داشته باشه🌹 اما حر گفت حاکم برام جاسوس گذاشته نمیتونم بگذارم شما برید😔. حر به همون سربازی اشاره کرد که کنارشون ایستاده بود و داشت به حرف هاشون گوش میداد🧐 کاروان امام حسین علیه السلام رفتن تا به یک سرزمین خشک و بی آب و علف رسیدن🥀. یکی از یاران امام ایستاد و دور ها رو نگاه کرد نه پناهگاهی بود😔 نه سایه بانی😔 نه آبی💦 به امام گفت اگر درگیری و جنگ شروع بشه اینجا جای مناسبی برای زن ها و بچه ها نیست😱 دشمن خیلی راحت ما رو محاصره میکنه😱 حالا بهترین موقع هست به دشمن حمله کنیم 👌 اگر سربازهای اونا بیان، جنگیدن باهاشون خیلی سخت میشه😱
امام نگاهی به سپاه حر انداختن و گفتن🌹 من جنگ رو شروع نمیکنم🌷 چند دقیقه بعد یک سرباز دیگه از طرف حاکم قلدر اومد😡 ایندفعه نامه ای برای امام حسین علیه السلام آورده بود📜 حاکم قلدر 😡توی نامه نوشته بود ای حسین یا با من بیعت میکنی یا تو رو میکشم😔. امام وقتی نامه رو خوندن نامه رو انداختن پایین📜 سرباز که منتظر جواب نامه بود به امام گفت جواب نامه رو میدید🧐 امام گفتن این نامه جواب نداره🌹 وقتی حاکم قلدر 😡شنید که امام به نامه اش جواب نداده نمیدونست چکار کنه😏 با خودش گفت او با خانواده و یاراش داخل صحرای بی آب و علف محاصره شده اما حاضر نیست با حاکم بزرگ بیعت کنه که جون سالم به در ببره خیلی عجیبه😱
حاکم قلدر 😡 سریع به فرمانده جنگ گفت برو و حسین و یارانش رو بکش😱 سپاه دشمن به طرف اردوگاه امام حرکت کرد😔وقتی به اونجا رسیدن اولین کاری که کردن این بود که ۵۰۰ سرباز همراه با اسب🏇 به طرف رود آب شیرین🏝 فرستاد و نگذاشت یاران امام حسین علیه السلام آب بردارن💦 سپاه دشمن داشت خودشو برای حمله آماده میکرد😔 امام حسین علیه السلام برادرش عمو عباس رو فرستادن تا جلو حمله اونها رو بگیره🌷 امام به برادرش گفتن به اونها بگو امشب رو به ما فرصت بده 🌷نماز بخونیم و دعا کنیم🌷 فردا یا تسلیم میشیم یا می جنگیم 😔 فرمانده جنگ پیام امام رو شنید قبول کرد که صبر کنه و جنگ رو به فردا بندازه 🥀 فردای اون روز وقتی حر دید که فرمانده میخواد جنگ رو شروع کنه 🏇ازش پرسید واقعا میخوای با امام بجنگی؟😱با امام حسین علیه السلام ؟ با پسر پیامبر؟😔 فرمانده جنگ گفت بله که میجنگم🏇 توی جنگ همشون رو میکشم🏇 حر به خیمه های امام حسین علیه السلام نگاه کرد🥀 به خیمه هایی که انگار هم رو بغل کرده بودن و مثل دهکده کوچک منتظر حمله گرگ ها بودن😔 حر از کنار فرمانده دور شد و به صف سربازها نگاه کرد🌷سی هزار نفر مرد جنگی😭 بعد به یاران امام حسین علیه السلام نگاه کرد فقط ۷۲ نفر بودن و چندتا خیمه که داخلش زنها و بچه ها بودن😭 که از تشنگی بیقرار بودن😔.
نگاه حر به آسمون و پرنده هاش بود🕊 که انگار یک نفر داشت بهش میگفت جنگ به زودی شروع میشه چه بلائی سر اونها میاد😔 صدای یکی از سربازها بود که باهاش حرف میزد 🏇حر با شنیدن حرف های او نگران شد و نگاهش به پرنده ای بود که بالای سر سپاه امام بال میزد🕊 دلش لرزید و گفت چه بلائی سر بچه ها میاد 😔 این سوال آرامش رو ازش گرفته بود و خیلی نگرانش کرد 🌷 حر از یکی از سربازها پرسید امروز به اسبت آب💦 دادی؟ اون سرباز فهمید آقای حر میخواد تنها باشه خندید و گفت الان میرم بهش آب میدم💦 . سرباز از یک طرف رفت و حر از یک سمت دیگه🌹 حر به سپاه امام نزدیک شد یک نفر از یاران امام حسین علیه السلام اون رو دید و گفت اینجا چکار داری☺️ میخوای با ما حمله کنی حر لرزید نمیتوانست درست حرف بزنه😔 اون مرد بهش گفت چی شده تو که شجاع ترین مرد کوفه هستی اما حالا داری میلرزی چی شده؟ 🌷 آقای حر لرزان و بریده بریده گفت اِاِاِحساااس میکنم که بِبِین بهشت و جهنم گیر کردم اگه منو بسوزونن من بهشت رو انتخاب میکنم😍 حر این حرف ها رو زد و سریع سوار اسبش شد به سرعت به طرف امام حسین علیه السلام حرکت کرد🏇 توی راه میگفت یعنی خدا توبه من رو قبول میکنه ؟🤲 یعنی امام حسین علیه السلام من رو میبخشه من امام رو ناراحت کردم😔