eitaa logo
مسائل و شبهات دینی و روز جامعه
78 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
43 فایل
پاسخ گویی ب شبهات و مسائل شرعی و روز جامعه، بهرام گل احمدی در صورت نیاز به پی وی بنده پیام بفرستید 09148049034
مشاهده در ایتا
دانلود
روزمان را با آغاز کنیم 🌟⛰صبر یعنی پیگیریِ اهدافی که برای خودمان ترسیم کرده‌ایم؛ صبر یعنی با روحیه حرکت کردن و ادامه دادن المدثر ✅وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ ✅ﻭ [ ﺑﺮ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ] ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻲ ﻭﺭﺯ .(٧) ۱۳۹۹/۰۱/۰۳ 👈سخنرانی نوروزی امام خامنه ای خطاب به ملت ایران ✴خداوند برای مقابله‌‌ی با دشمنی‌ها به پیغمبر دستورالعمل داد؛ از اوّل بعثت، خدای متعال پیغمبر را امر به صبر کرد. در سوره‌ی مدّثّر که جزو همان سوره‌های اوّلِ بعثت است، میفرماید: وَ لِرَبِّکَ فَاصبِر؛ صبر کن برای خدای خودت. در سوره‌ی مزّمّل که آن هم جزو همان سوره‌های اوّل قرآن است، میفرماید که «وَ اصبِر عَلیٰ ما یَقولون». در جاهای دیگرِ قرآن هم مکرّراً این معنا هست. در دو جا [میفرماید]: وَ استَقِم کَماٰ اُمِرت؛ استقامت کن؛ هم در سوره‌ی هود هست، هم در سوره‌ی شوریٰ هست. بنابر‌این، دستورالعمل وارد شده.  حالا صبر یعنی چه؟ صبر به معنای نشستن و دست روی دست گذاشتن و انتظارِ نتایج و حوادث را کشیدن نیست؛ صبر یعنی ایستادگی کردن، مقاومت کردن، محاسباتِ درست خود را و محاسباتِ دقیق خود را با خدعه‌گریِ دشمن تغییر ندادن؛ صبر یعنی پیگیریِ اهدافی که برای خودمان ترسیم کرده‌ایم؛ صبر یعنی با روحیه حرکت کردن و ادامه دادن؛ این معنای صبر است. اگر چنانچه این ثابت‌قدم بودن و مقاومت کردن، با عقل و تدبیر و مشورت همراه بشود -همچنان که در قرآن هست «اَمرُهُم شوریٰ بَینَهُم»- قطعاً پیروزی نصیب خواهد شد. بنده البتّه با قاطعیّت عرض میکنم که ملّت ایران ملّت صبوری است؛ نشان داده‌اند که صبر دارند. ما مسئولین البتّه گاهی بی‌صبری کرده‌ایم، ولی ملّت نه؛ ملّت کاملاً صبور بوده‌اند ✍ 🇮🇷
حاج آقای ‍ قرائتی: بزرگواری تعریف میکرد: پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ، در شش سالگی که کمی خواندن و. نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست ( در بزم غم حسین مرا یاد کنید ) بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟ روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!! وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد : در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد ، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم!! ناگهان پدرت گفت: حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد. من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !! بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد. گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته، آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم. وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد : آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند، من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است حواله‌ی آقا امام حسین علیه السلام است ، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید، و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
یکی از رفقا رفته بود سایت دیوار یه اطلاعیه همینطوری زده بود که یه خونه هست با ۱۰ میلیون پیش و ۲۰۰ اجاره تو قم... میگفت در عرض ده دقیقه ۶۰ نفر تو چت، پیام دادن ما خونه میخوایم و چهار نفرم زنگ زدن... 🔻نفر اولی که زنگ زد گفت طلبه‌ام با دوتا بچه‌، یک هفتس جا نداریم و تو جمکرانیم. تو رو خدا بده بما. 🔻نفر دوم خانوم یکی از شهدای مدافع حرم بود که گفت تا آخر ماه باید تخلیه کنم. 🔻سومی، گفت بدش من ۴۰ میلیون. یعنی چهار برابر قیمت. می‌گفت ۵ تا بچه دارم هر جا رفتم خونه بهم ندادن. 🔻نفر چهارم گفت اثاثیه‌م تو کوچه‌س تا جا پیدا کنم. این اتفاق همزمان بود با این قضیه که فردی در تهران شناسایی شد، حدود ده‌هزار منزل مسکونی خالی داره. فقط خالی‌هاش انقدره... حضرت نوح (ع)، حدود ۲۵۰۰ سال عمر کرد. که حدود ۹۵۰ سالش دوران نبوتش بود. بهش گفتن آخه یه خونه‌ای چیزی بساز، می‌فرمود، دنیا خیلی کوتاهه، ارزش ساختن خونه نداره. میگن اواخر عمر یه آلونک ساخت وقتی می‌خوابید، پاهاش بیرون آلونک قرار میگرفت. وقتی هم ملک‌الموت اومد جانش رو بگیره، گفت میتونم برم تو سایه؟ وقتی رفت تو سایه فرمود، کل عمرم اندازه همین فاصله که از آفتاب اومدم تو سایه گذشت. یکی نبود بگه، آخرالزمان یه سری آدما میان، شاید ۷۰سال هم عمر نکنن. بعد یه سریاشون میرن بُرج میسازن، یه سری ده‌هزارتا ده‌هزارتا خونه خالی دارن... یه داستان زیبا هم خاتمه بحثم بگم تو یه روستایی یه آدم مومنی کلی زمین و باغ و گوسفند داشت. قحطی اومد همه چیشو از دست داد. دیدن اصلا ناراحت نیست. بهش گفتن چرا بیخیالی؟ گفت تا الان خدا با این باغ و گوسفندا روزیمو میداده، از الان به بعد هم میده. خدا باید الان فکر کنه چجوری روزیمو بده. من چرا ناراحت باشم. تو رزق و روزی به خدا اعتماد کنیم... ✍ حسین دارابی
🔹 شیخ حسین انصاریان در خاطره ای از  رحمت الله علیه اینگونه نقل می کند: یک‌ روز بعدازظهر تلفن زنگ زد، برداشتم و دیدم استاد باکرامت، عالم کم‌نظیر، فیلسوف الهی، علامهٔ جعفری است. به من گفت: حسین، کاری نداری؟ گفتم: نه، امرتان؟ گفت: بلند شو به خانهٔ ما بیا! خب از این‌ طرف تهران، شرق به غرب، حدود بلوار آیت‌الله کاشانی رفتم. تنها بود، گفت: چه خوب شد آمدی! امشب دوازده شب دارند من را به‌خاطر بیماری به بیمارستان می‌برند، احتمال می‌دهم برنگردم؛ تو را خواستم تا یک چیزی به تو بدهم و یک چیزی بگویم. یک پولی را درآورد و به من داد و گفت: این را چهار قسمت کن و بعد از رفتن من، هر جا خودت صلاح دیدی که هزینه شود، هزینه کن. گفتم: چشم! گفت: پس آنچه که می‌خواستم به تو بدهم، دادم؛ اما یک چیزی می‌خواهم به تو بگویم. تو من را می‌شناسی و از سال پنجاه با هم رفیق بوده‌ایم، درست است؟ گفتم: بله! گفت: رفت‌وآمد هم با هم زیاد داشته‌ایم؛ جای این را من غیر از تو نداشتم که بگویم، وگرنه می‌گفتم. خیلی استاد دانشگاه با من و خانواده‌ام رفیق هستند، ولی جای‌ آن تو هستی. فرمود: من تا الآن نماز قضا ندارم، روزهٔ قضا ندارم، حج را رفته‌ام و در عبادتم بدهی ندارم؛ اما همهٔ عباداتم را که دارم می‌روم، اینها را کنار گذاشته‌ام و گفته‌ام بروید، نمی‌خواهم پیش من باشید؛ هیچ امیدی به شما ندارم! این یک مسئله بود. چند سال در قم درس خوانده‌ام، بعد به نجف رفته‌ام و بزرگ‌ترین استادها مثل آقا‌ شیخ‌ مرتضی طالقانی، آیت‌الله‌العظمی خوئی، این آدم کم‌نظیرِ در علم را دیده‌ام. الآن که می‌خواهم به خارج بروم، به عمر تحصیلم هم گفته‌ام کنار بروید که هیچ امیدی به شما ندارم؛ اما خیلی طلبه و دانشگاهی را درس داده‌ام و بالاخره آنها با زبان من با اسلام، با حکمت و با قرآن آشنا شده‌اند. حالا که 73-74 ساله هستم، به آنها هم گفته‌ام دارم می‌روم، شما هم من را رها کنید و کنار بروید که ابداً به شما امیدی ندارم. بعد به من گفت: حسین، می‌دانی امیدِ صد درصد من به قیامتم که هیچ نگرانی‌ای ندارم، به چیست؟ گفتم: نه استاد! گفت: فقط به  است. 📆 سالروز درگذشت علامه و فیلسوف محمدتقی جعفری (ره) گرامی باد.
20 - Menshavi [Hamd] [Baghare 1-4] - @TelavatZibaQuran.mp3
8.06M
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴿۱﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۲﴾ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴿۳﴾ مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ﴿۴﴾ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ﴿۵﴾ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ﴿۶﴾ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ ﴿۷﴾ 🧡 تلاوت زیبا و بی نظیر سوره مبارکه فاتحه و آیات 1 تا 4 سوره مبارکه بقره با صدای ملکوتی استاد محمد صدیق منشاوی 💌 صبح شما منور به نور قرآن 🌺 💌هدیه به روح مؤمنین 🌺
است ثانیه هایمان بوی دلتنگی میدهد چه مهمانان ساکتی هستند رفتگان نه بدستی ظرفی آلوده میکنند نه به حرفی دلی را تنها به فاتحه قانعند شادی روح تمام اموات و 🍃🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃 💔فاتحه کبیره بسته هدیه اموات💔 💫1 مرتبه سوره حمد 💫1مرتبه سوره توحید 💫1مرتبه سوره ناس 💫1مرتبه سوره فلق 💫1مرتبه سوره کافرون 💫7مرتبه سوره قدر 💫3مرتبه آیه الکرسی ✨شادی روحشان صلوات✨ 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
نامه ای به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🍃🌹 🌷🍃🇮🇷
🔰 هشت جمله طلایی از رهبر انقلاب درباره بسیج به مناسبت فرارسیدن «هفته بسیج»
*خواب بودم نیمه شب در بسترم* سایه ای افتاد ناگه بر سرم *خواب بر چشمم هنوز تحمیل بود* سر بلند کردم که عزرائیل بود *رنگ از رخسار گلگونم پرید* آب پیشانی به دامانم چکید *دست و پایم سست، تن خیس از عرق* خِس خسی در سینه، جانم بی رمق *التماسش کردم و گفتم : امان* گفت : امر است از خدای آسمان *زندگانی بر سرت پایان گرفت* از تو باید این دقیقه جان گرفت *گفتمش : مال و منالم مال تو* تا رها یابم من از چنگال تو *گفت : نه هنگامه ی هجران توست* آنچه داری سهم فرزندان توست *سالها از عمر خود دادی هدر* از گناهان کاش می‌کردی حذر *آن همه فرصت چه کردی تا کنون* حال فرصت از کفَت آمد برون *کن وداع با خانمان و زندگی* رَو به عُقبی با چنین شرمندگی *گفتم أشهد ، جان من تسلیم شد.* روح من دست ملَک تقدیم شد *سخت جانم را برون آورد مَلَک* ناله‌ام افتاد در گوش فلک *لاشه ای دیدم زمن در بستر است* چشمهایش بسته و گوشش کر است *صبح شد دیدم عیال و خانمان* آمدند بر بسترم گریه کنان *دخترم می زد به صورت : کای پدر* زود بستی از میان بار سفر *آن طرف تر خواهرم خون می‌گریست* داد می زد این مصیبت چیست؟ چیست؟ *یک نفر آمد لباسم را درید.* آن دگر گفتا که تابوت آورید *غسل میّت دادنم خویشان من* در کفن پیچیده کردند جان من *سوی قبرستان روان کردند مرا* اهل منزل صد فغان کردند مرا *زین پس از آنان سرایم دور بود.* بعد از این‌ها منزل من گور بود *بردَنم در قبر نهادند در لحد* قبر شد منزلگه من تا ابد *خاک را بسیار بر من ریختند.* خود دعایی کرده و بگریختند *آن زمان من بودم و تنگی گور* ظلمتی گسترده بی یک ذره نور *ناگهان آمد صدای گفتگو* دو مَلَک ، با گرز دیدم روبرو *گفت برخیز ای فلان ابن فلان* لحظه‌ی پرسش رسیده ست این زمان *اولین پرسش : بگو ربّ تو کیست؟* دومین پرسش : بگو دین تو چیست؟ *سومین پرسش : که بود پیغمبرت؟* کو نماز و روزه ، حجّ اکبرت؟ *مانده بودم در جواب آن دو من* مهر خاموشی مرا بُد بر دهن *رَبّ؟ نمیشناسم نکردم طاعتش* دین؟ نکردم پیروی یک ساعتش *بی جوابم چون بدیدند آن زمان* برسرم کوبید با گرزی گران *آنچنان گرزی که آتش در گرفت* شعله هایش گور من را بر گرفت *وامصیبت این چه حال است ای خدا* ناگهان آمد به گوشم این ندا *بنده ی من : حُبّ دنیا داشتی* عمر جاویدان به خود پنداشتی *حُبّ عیش و نوش و ثروت بود تورا* پیروی از نفس و شهوت بود تورا *بر نماز خویش کاهل می‌شدی* روزه می‌آمد تو غافل می‌شدی *دست یاری با شیاطین داشتی* بی خیالی از برِ دین داشتی *غافل از یاد خدا بودی کنون* از عذاب سخت کی آیی برون *در غل و زنجیر کردند پای من* پس نشان دادند به من مأوای من *یک در از دوزخ برایم باز شد.* ناله و درد و فغان آغاز شد. *ضجّه‌ها کردم خدایا الأمان* شعله ای برخاست بند آمد زبان *آه ، دیدم ناله ام بی حاصل است* دیدم آنجا منزل این جاهل است *آرزو کردم که : ای کاش این زمان* بر بگردم ساعتی را در جهان *تا تن از دوزخ دمی راحت کنم* بی نهایت سجده و طاعت کنم *آرزویم بود این ، اما چه سود* راه برگشتی برای من نبود. *نشرش صدقه است*