eitaa logo
گلبرگ ازدواج
7.5هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
18 فایل
🌸همراهان گرامی این کانال صرفاً جنبه آموزشی در زمینه ازدواج و مراحل قبل و بعدش را دارد لطفا درخواست هایی مبنی معرفی مورد برای ازدواج و نظایر آن را نفرمایید ارتباط با مدیریت: @basirat71 تعرفه و رزرو تبلیغات: @Tabligh_monaseb
مشاهده در ایتا
دانلود
گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_سی_ودوم 🌸 از آموزش و پرورش برای ایوب نامه آمده بود ک
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 💠 نفس های ثانیه ای ایوب جزئی از زندگیمان شده بود. تا آن وقت از شیمیایی شدن فقط این را می دانستم که روی پوست تاول های ریز و درشت می زند. دکتر برای تاول های صورتش دارو تجویز کرده بود. با اینکه دارو ها را می خورد ولی خارش تاول ها بیشتر شده بود. صورتش زخم می شد و از زخم ها خون می آمد. 💕 ریشش را با تیغ زد تا زخم ها عفونت نکند. وقتی از سلمانی به خانه برگشته بود خیلی گرفته بود. گفت: "مردم چه ظاهر بین شده اند، می گویند تو که خودت جانبازی، تو دیگر چرا؟؟" 🍄 بستری شدن ایوب آنقدر زیاد بود که بیمارستان و اتاق ریکاوری مثل خانه خودم شده بود. از اتاق عمل که بیرون می آوردنش نیمه هوشیار شروع می کرد به حرف زدن: "شهلا من فهمیدم توی کدام دانشگاه معتبر خارجی، پزشکی تدریس می شود. بگذار خوب بشوم، می رویم آنجا و من بالاخره پزشکی می خوانم." عاشق پزشکی بود. شاید از بس که زیر تیغ جراحی رفته بود و نصف عمرش را توی بیمارستان گذرانده بود. 🌴 چند بار پیش آمد که وقتی پیوند گوشت به دستش نگرفت خودش فهمید عمل خوب نبوده. یک بار بهش گفتم: + ایوب نگو، چیزی از عملت نگذشته صبر کن شاید گرفت. سرش را بالا انداخت. مطمئن بود. دکتر که آمد بالای سرش از اتاق آمدم بیرون تا نماز بخوانم. وقتی برگشتم تمام روپوش دکتر قرمز شده بود. 🍁 بدون اینکه ایوب را بیهوش کند با چاقوی جراحی گوشت های فاسد را بریده بود. و کمی بعد به جایی رسید که دیگر گوشت دست خود ایوب بود و خون، ملافه ی زیر ایوب و لباس دکتر را قرمز کرده بود. ایوب از حال رفته بود که پرستارها برای تزریق مسکن قوی آمدند. 😢 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈با ما همراه باشید.... هر روز ، ساعت 15 🌷 @golbarg_ezdevaj
💕 اگر مشکل مالی دارید؛ حسابی به شوهرتون "قوت قلب" بدید بهش "اعتماد به نفس" بدید 💕 بهش بگید: من به تو ایمان دارم تو میتونی از پس مشکلات بربیای @golbarg_ezdevaj
☑️ خیلی از بی اعصابی ها به خاطر مسائل مالیه ‼️اگر اهل نباشید و همیشه شوهرتان را مجبور به اضافه كاری کنید‌، ‼️تاوان سنگینی مثل به هم خوردن آرامش زندگی خواهید پرداخت! 💕 @golbarg_ezdevaj
هیچ کس تا به امروز، با اگر و اما و شاید به خواسته‌هایش نرسیده است. اگر واقعا خواهان موفقیت هستید باید سلطان "بایدها" باشید، نه بنده "شایدها" 🆔 @golbarg_ezdevaj
و برای به مردان مؤمن بگو: چشمان خود را(از نگاه به نامحرم) فروگیرند و دامن خود را حفظ نمایند. این برای پاک ماندن آنان بهتر است. خداوند به آنچه انجام می دهند آگاه است. نکته ها کلمه «یغُضُّوا» از ریشه «غض» به معنای کاستن و پایین آوردن است. چنانکه لقمان به فرزندش می فرماید: «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِک» یعنی صدایت را پایین بیاور و با صدای بلند صحبت نکن. در اینجا نیز مراد از «غض بصر» بستن چشم نیست، بلکه پایین آوردن نگاه است، به گونه ای که انسان نامحرم را ببینند. مراد از «فُرُوجٍ» عورتین است که باید آن را از نگاه دیگران پوشاند. البتّه مراد از حفظ فروج در دیگر آیات قرآن، حفظ از زناست، ولی در این آیه، بر اساس روایات، حفظ از نگاه است. 🍃روایاتی درباره نگاه🍃 🍀*حضرت علی علیه السلام فرمود: «لکم اول نظرة الی المرئة فلا تتبعوها بنظرة اخری و احذروا الفتنة»[2] نگاه اوّل مانعی ندارد ولی ادامه نگاه اشکال دارد، زیرا سبب فتنه می شود. 🍀* در حدیثی می خوانیم: تمام چشم ها در قیامت گریان است مگر سه چشم: چشمی که از ترس خدا بگرید، چشمی که از گناه بسته شود و چشمی که در راه خدا بیدار بماند.[3] 🍀*در «صحیح بخاری» می خوانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جلو راه مردم ننشینید. برخی گفتند: ما ناچاریم از نشستن. فرمود: پس حقّ آن را ادا کنید. پرسیدند حقّ آن چیست؟ فرمود:«غض البصر و کف الاذی ورد السلام و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر» ترک چشم چرانی و مردم آزاری، جواب دادن به سلام دیگران، امر به معروف و نهی از منکر. 🍀*حضرت عیسی علیه السلام فرمود: از نگاه به نامحرم بپرهیزید که بذر شهوت را در دل می نشاند و همین برای دچار شدن انسان به فتنه کافی است.[4] 🍀* امام علی علیه السلام فرمود: «العین رائد القلب» چشم، دل را بدنبال خود می کشد. «العین مصائد الشیطان»چشم، کمینگاه شیطان است. و چشم پوشی بهترین راه دوری از شهوات است.[5] 🍀*پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «النظر سهم مسموم من سهام ابلیس فمن ترکها خوفا من الله اعطاه الله ایمانا یجد حلاوة فی قلبه»[6] نگاه بد، تیری از تیرهای مسموم شیطان است. هر کس از ترس خدا چشم خود را فرو بندد، خداوند به او ایمانی می دهد که از درون، شیرینی آن را احساس می کند. 🍀*پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: هرکس چشم خود را از حرام پر کند، در قیامت چشم او از آتش پر خواهد شد مگر اینکه توبه کند.[7] ✨✨ گلبرگ ازدواج ✨✨ ✨✨ @golbarg_ezdevaj ✨✨
گلبرگ ازدواج
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ #شهید_ایوب_بلندی #قسمت_سی_وسوم 💠 نفس های ثانیه ای ایوب جزئی از زندگیمان شده
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 🌵دوست نداشت کسی جز من کنارش باشد. مادرش هم خیلی اصرار داشت اما ایوب قبول نکرد. وقتی خانه بود کنار رختخواب و بساط چایش، همیشه کتاب بود. از هر موضوعی،کتاب می خواند. یک کتاب دو هزار صفحه ای به دستش رسیده بود که از سر شب یک لحظه ام آن را زمین نگذاشته بود. گفتم: + دیر وقت است نمیخوابی؟ سرش را بالا انداخت + مگر دنبالت کرده اند؟ _ باید این را تا صبح تمام کنم. صبح که بیدار شدم، تمامش کرده بود. با چوب کبریت پلک هایش را از هم باز نگه داشته بود. تا دوساعت بعد هنوز جای دوتا فرورفتگی کوچک، بالا و پایین چشم هایش باقی مانده بود 🌺 با همین اراده اش دوباره کنکور شرکت کرد. آن روزها در دانشگاه آزاد تبریز زبان انگلیسی می خواند. گفتم: + تو استعدادش را داری که دانشگاه دولتی قبول شوی. ایوب دوباره کنکور داد کارنامه قبولیش که آمد برای زهرا پستش کردم. او برای ایوب انتخاب رشته کرد. ایوب زنگ زد تهران... _ چه خبر از انتخاب رشته م؟ + تو کاری نداشته باش داداش ایوب، طوری زده ام که تهران قبول شی. واقعا هم قبول شد. 🌹مدیریت دولتی دانشگاه تهران بالاخره چند سال خانه به دوشی و رفت و آمد بین تهران و تبریز تمام شد. برای درس ایوب آمدیم تهران. ایوب مهمان خیلی دوست داشت. در خانه ما هم به روی دوست و غریبه باز بود. دوستان و فامیل برای دیدن ایوب آمده بودند. ایوب با هیجان از خاطراتش می گفت. مهمانها به او نگاه می کردند و او مثل همیشه فقط به من... 🐚 قبلا هم بارها به او گفته بودم چقدر از این کارش معذب می شوم و احساس می کنم با این کارش به باقی مهمان ها بی احترامی می کند. چند بار جابه جا شدم، فایده نداشت. آخر سر با چشم و ابرو به او اشاره کردم. منظورم را متوجه شد. یک دور به همه نگاه کرد و باز رو کرد به من 🍄 از خجالت سرخ شدم. بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه دوست داشت مخاطب همه حرف هایش من باشم.😍 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈با ما همراه باشید.... هر روز ، ساعت 15 🌷 @golbarg_ezdevaj
دوستیِ قبل از ازدواج ممنوع⛔️ ❣ازدواج در سرنوشت انسان نقش بسیار مؤثری دارد که بهترین راه خوشبخت شدن در این عرصه، رسیدن به همسر خوب از راه "اصولی ازدواج" است نه روابط نادرست! 💞💞💞 @golbarg_ezdevaj
🌹"نامزدی" با همه شیرینی اش، دوران پرتنشی است. و اگر شما روش سازنده ای برای مقابله با تعارضهایتان به کار نبرید، ممکن است به سرعت از یکدیگر فاصله بگیرید. و عطای این ازدواج را به لقایش ببخشید. اگر تعارض حل نشود، به رشد خود ادامه می دهد و کم کم رابطه را از هم می پاشد. 🆔 @golbarg_ezdevaj
🌷رفتارها و گفتارهای خطا و اخلاق بد خانواده همسر نباید بر دوش همسر گذاشته شود و او را مقصر دانست و مؤاخذه کرد. همچنین نباید به صرف تقصیرات خانواده او، کانون گرم خانواده را متلاشی کرد. @golbarg_ezdevaj
👇👇 برخي از والدين، هنگام ازدواج جوانان به همه مشكلات «اقتصادي، شغل، مسكن، سربازي و...» فرزندشان فكر مي‌كنند مگر به خود مشكل مجرد بودن!!! 👈 يعني نمي‌دانند كه نياز عاطفي و جنسی دو نياز بسيار اساسي است كه اگر ارضا نشود پشت سد خودشان، سِيلی از مشكلات مانند: روابط و دوستي‌هاي نامشروع، پرخاشگری، وابستگی عشقی مرضي، اعتياد و...به همراه دارد. 👈 مردي كه براي فرزندش تصميم مي‌گيرد كه الان نبايد ازدواج كني؛ دقيقاً مثل اين است كه به او بگويد تو گرسنه هستي نبايد تا وقتي من نگفته‌ام غذا بخوري چون تو هنوز متوجه نيستي من وقت خوردن را مي‌گويم. اين يعني «ميل خود» را «حق» دانستن. ✅ برخي از اين والدين مي‌گويند: زوج‌هاي زيادي را ديده‌ايم كه به دليل نداشتن شغل مناسب كارشان به طلاق كشيده‌شده است و ما مي‌گوييم: ما هم مجردان زيادي را ديده‌ايم كه با داشتن شغل و وضع مالي خوب آلوده به مواد، و...شده اند و آرامش رواني ندارند. بنابراین نباید منتظر ماند تا همه چیز در حد کمال شود و ازدواج کرد چون نقص‌های دیگری سبز می شود. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃 @golbarg_ezdevaj
🌹خوشبختی بیرون از شما نیست 💟در قلب شماست 🌺 در احساس شماست ✨و شما خالق این هستید 🆔 @golbarg_ezdevaj
❤️ بسم رب الشهدا ❤ 🌸 روز به دنیا آمدن فرزند سوممان، ایوب امتحان داشت، این بار کنارم بود. خودش من را بیمارستان رساند و بعد رفت سر جلسه ی امتحان. وقتی برگشت محمد حسن به دنیا آمده بود. حسن، اسم برادر شهید ایوب بود. 💕 چند وقتی بود توی شرکت پایانه های کل کشور، کاری گرفته بود. هر بار می آمد خانه، یا دستش گل و شیرینی بود یا چیزی که شنیده بود برای مادر و فرزند خوب است مثل جگر. برایم جگر به سیخ می کشید و لای نان می گذاشت. لقمه ها را توی هوا می چرخاند و با شیطنت می خندید.😊 تا لقمه به دستم برسد. می گفت: "خانم یک وقت فکر نکنی این ها را برای تو درست کردم، نخیر همه اش برای بچه است.. 🌼 به تلفن های وقت و بی وقتش از سر کار عادت کرده بودم. حال تک تک مارا می پرسید. هرجا که بود، سر ظهر و برای نهار خودش را میرساند خانه. صدای بی وقت موتورش هم یعنی دلش تنگ شده و حضوری آمده حالمان را بپرسد. 🍀 وقتی از پله ها بالا می آمد، اگر خانم نصیری، همسایه مان توی راهرو بود نصف خبرهای خودش و محل کارش را برای او می گفت. به بالا که می رسید من می دانستم درباره ی چه اتفاقاتی از او سوال کنم. 💠 دم در می ایستاد و لیوان آبی می خورد و می رفت می گفتم: + "تو که نمیتوانی یک ساعت دل بکنی، اصلا نرو سر کار" شب ها که برمی گشت، کفشش را در می آورد و همان جلوی در با بچه ها سرو کله میزد. 🌷 لم میداد کنار دیوار و پشت سر هم می گفت که چای و آب می خواهد. لیوان لیوان چای می خورد. برای همین فلاسک گذاشته بودم تا هر وقت اراده کند، چای حاضر باشد. می گفت: "دلم می خواهد تو آب دستم بدهی. از دست تو مزه ی دیگری می دهد. می خندیدم: + "چرا؟مگر دستم را توی آن آب میشویم؟ ☺️😘 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈با ما همراه باشید.... هر روز ، ساعت 15 @golbarg_ezdevaj