سرت گرم است و جای خالی من را نمی بينی
نمی آيد به چشم هيچ كس افتــادنِ مویی...
#حسين_زحمتکش
@golchine_sher
علی طاقت نخواهد داشت درد بی شمارش را
که برده غصه ی زهرا تب صبر و قرارش را
علی آن کهکشان استقامت خم نشد هرگز
که عالم دیده عزم رزم تیغ استوارش را
عجب رزمی که میرقصد به تیغ اش رعد طوفان ها
عرب حیرت نموده برق زین شاهوارش را
صدای همهمه در عرش میپیچد که دُلدُل هم
به شیهه خواست تا مفتون کند کهنه سوارش را
غزل گل میکند از دیدن خیبر تبار عشق
عرب دیده است قدرت را و مشق افتخارش را
نه تنها نخل ها بر پینه ی دستش غزل خواندند
که هر شب بوسه ها تر کرده اشک سایه سارش را
چه شب های زیادی خسته بر سجاده ها خوانده
به اشک چشمهایش مدح شوق کردگارش را
چه شد حالا که پشت در خمیده سروِ مردانه
چه شد که در نیاورد از غلافش ذوالفقارش را
مگو زهرا به پشت در شکست و گوشه ی خانه
علی سر روی زانو داردو ای وااای ....یارش را.....
نگو که پیش چشم غیرتش یاسی لگد خورده
چه رفته بر علی وقتی که می دیده نگارش را
چه صبری دارد آقایم که می دیده است محبوبش
به درد خویش پنهان کرده بغض آشکارش را
عجب صبری علی دارد قلم بنویس در تاریخ
غلاف و دست و سیلی و سکوت داغدارش را
چه عشقی در علی فریاد میکرده که اینگونه
تمام هستیش را داده حتی اعتبارش را
نشسته خار در چشم و گرفته دست بر زانو
به اشکی روی دیده نقش زد دریا کنارش را ....
چه رفته بر علی که بانویش را قد کمان دیده
چه گفته بر پیمبر او که اینک یادگارش را.....
چه رفته بر علی وقتی که دیده رنگ زهرا را
اگر چه زیر چادر کرده پنهان انکسارش را
نمی فهمم زبانم لال بادا چون که مولایم
به پیش خویشتن دیده، شکسته نو بهارش را
که پیش چشم خود دیده پریشان گیسوی زینب
که پیش چشم خود دیده نگاه خیس و تارش را
به پیش چشم خود دیده به استیصال، درد او
به وقت شانه کردن درد های بیشمارش را
نگو عجل وفاتی فاطمه رحمی به حیدر کن
که دانه دانه دیده قلب خونین انارش را
به دندان گیر شاعر تو زبان را و فقط بنویس
یقین می آید و پیدا کند سبز مزارش را
#زینب_حسامی
@golchine_sher
از سکوت محض خانه تا هیاهویی که نیست
راه می افتد خیال ناب مه رویی که نیست
بیقرارم میکند با چشمهای مست و من...
چشم میدوزم به چشم مست آهویی که نیست
التماس از طاقت انگشتها میبارد و...
میکشم دست نوازش روی گیسویی که نیست
لذتی دارد میان اینهمه بی همدمی
دستها را حلقه کردن دور بازویی که نیست
راه رفتن... شعر خواندن، تا کنار پنجره
آب پاشیدن به سر تا پای شب بویی که نیست
دلخوشم با این جنون و باز بالا میبرم
پیک هفده سالگی های پر از اویی که نیست
برف پارو میکند تیغ از چروک صورت و...
شانه می افتد به جان خرمن مویی که نیست
مینشینم پیش او با ظاهری آراسته
بی هوا سر میگذارم روی زانویی که نیست
هر چه میخواهم نخوابم، باز خوابم میبرد
با نوازشهایِ دستِ ماه بانویی که نیست
عاشقی یعنی همین... یعنی خیال و حسرت و...
عمر خود را بخش کردن بر لب جویی که نیست
#محمد_رضا_نظری
@golchine_sher
زندگی مجموعه ای از رنج و حسرت های ماست
آه از این دنیا که لبریز از شکایت های ماست
کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می زدیم
این که تنهاییم، تاوان خجالت های ماست
از خدا می خواستم جام شراب عشق را
این خمار غصه تاثیر عبادت های ماست
از دویدن های ما این چرخ، چرخیدن گرفت
آه، بازار زمین گرم از مصیبت های ماست
بیقراری های من؛ حاضرجوابی های دوست
شعرهای خواجه سرشار از حکایت های ماست
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
این قلب ترک خورده ی من بند به مو بود
من عاشق او بودم و او عاشق "او" بود
باشد که به عشقش برسد هیچ نگفتم
یک عمر در این سینه غمش راز مگو بود
من روی خوش زندگی ام را که ندیدم
هر روز دعا کرده ام ای کاش دو رو بود
عمر کم و بی همدم و غرق غم و بی تو
چاقوی نداری همه دم زیر گلو بود
من زیر سرم سنگ لحد بود و دلم خوش
او زیر سرش نرم شبیه پر قو بود
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher
«روی ماندن هیچکس شرطبندی نکن»
نصیحتی از کسی که شرطش را باخته است!
#محمود_درویش
@golchine_sher
زندگی را
بسپارید به شعر
خودش آرام و روان میگذرد...
#احسان_حق_شناس
@golchine_sher
کورم کن و برو که پس از رفتنت عزیز
دیگر کسی به درد تماشا نمیخورد...
#حسین_گلچین
@golchine_sher
دارم دوباره شعر ِتو را میکنم مرور
ای عشق،ای الهه ی زیباتر از غرور
تو با تمام حادثه ها فرق میکنی
پیغمبری که در دل من کرده ای ظهور
در خاطرم عزیزی و هی تازه میشوی
در خاطرات کهنه ی من کرده ای خطور؟!
زیباتر از همیشه تو را دوست دارم و
دست حسودهای زمان باشد از تو دور
عاشق شدن مقدمه ی زندگانی است
هرگز مخواه عاشق چیزی ...شوم به زور!
حرفی درون سینه ی من جا نمانده است
جز سیبهای خنده وجز اشکهای شور!
با هر بغل دوباره به آغوشم آمدی
بیهوده نیست ،اینکه تو را میکنم مرور... .
#صفیه_قومنجانے
@golchine_sher
داشت در یک عصر پاییزی زمان میایستاد
داشت باران در مسیر ناودان میایستاد
با لبی که کاربرد اصلیاش بوسیدن است
چای مینوشيد و قلبِ استکان میایستاد
در وفاداری اگر با خلق میسنجیدمش
روی سکوی نخستِ این جهان میایستاد
یک شقایق بود بین خارها و سبزهها
گاه اگر یک لحظه پیش دوستان میایستاد
در حیاط خانه گلها محو عطرش میشدند
ابر، بالای سرش در آسمان میایستاد
موقع رفتن که میشد من سلاحم گریه بود
هر زمان که دست میبردم بر آن، میایستاد
موقع رفتن که میشد طاقت دوری نبود
جسممان میرفت اما روحمان میایستاد
از حساب عمر کم کردیم خود را، بعدِ ما
ساعت آن کافه یک شب در میان میایستاد
قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل
باز با این حال میگفتم بمان، میایستاد
ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
نه چرا آهسته، باید ساربان میایستاد
باید از ما باز خوشبختی سفارش میگرفت
باید اصلاً در همان کافه زمان میایستاد
#کاظم_بهمنی
@golchine_sher
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
مثل ستاره در شب یلدا که بیدریغ
تا صبح میدرخشد و زیباست مادرم
یک سینه درد دارد و آهی نمیکشد
از بس که مثل کوه شکیباست مادرم
هر روز مهربانتر و هر روز تازهتر
مثل نگاهِ ساکت باباست مادرم
چشمش به غنچههای جوانش که میخورد
لبریزِ خندههای شکوفاست مادرم
شبهای بیکسی چه کسی مینوازدم؟
هرجاست اشکهای من، آنجاست مادرم
هر شب پس از نماز، دعا میکند مرا
در فکر روزهای مباداست مادرم
پهلوش مینشینم و لبخند میزند
تنهاییاش در آینه پیداست مادرم
سیراب میشوم به صدایش که میرسم
مانند آبهای گواراست مادرم
بازی کودکانه زمینم اگر زند
باکیم نیست، گرم تماشاست مادرم
از ماجرای هاجر و سارا سؤال کن
در قصههای مریم و حواست مادرم...
رازیست نانوشته الف لام میم عشق
حرفی که تا همیشه معمّاست مادرم
«آهسته باز از بغل پلّهها گذشت»
اما کسی ندید چه تنهاست مادرم
#مهدی_جهاندار
@golchine_sher
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ایی بند نشد
لب تو میوه ی ممنوع، ولی لب هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس! هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
#فاضل_نظری
@golchine_sher