می چرخد و رَد می شود ازصبح نشابور
پیداست دراین خلسه طلوع شب انگور
باچنگ ودف این پیرعجب زمزمه دارد
من این همه دلتنگم واو این همه مسرور
درحنجره اش نیست به جزصل علی عشق
درزمزمه اش نیست به جز حی علی نور
چشمم به رسولی ست سراسیمه برآن کوه
ازدست که خورشیدگل انداخته برطور؟
دنبال که این پیرچنین غرق غبارست؟
اقبال می آید مگرازجاده ی لاهور
بنگرچه سماعی ست درآن تیغ به کف ها
شیرین دهنان جامه درانند ازآن شور
آن شب شکنان راهمه اقبال به جام است
ازسکرغزل های که انداین همه مخمور؟
"ازخواب گران،خواب گران،خواب گران خیز!"
این تن تَتَنِ کیست تراویده به طنبور
دشمن پس دروازه ومردان همه درخواب
ناگاه نبستندچرا راه به تیمور؟
درسایه ی شمشیربه فردوس توان رفت
درسایه ی شمشیربه آن روضه ی مستور
ازاوبشنو فلسفه ی وحدت ازاین ساز
پرهیزکن ازکثرت وآن زخمه ی ناجور
درباد،ورق می زنم"اسرارخودی "را
"برگشته ام امشب به خود"ازجاده ی لاهور
#محمدحسین_انصاری_نژاد
#عضوکانال
#تقدیم_به_اقبال_لاهوری
@golchine_sher