آمد..! به چشمهام جهان خوشقیافه شد
یک خاطره به خاطره هامان اضافه شد
وقتی که دست بر سر تنهایی ام کشید
موهای زیر روسری ام بافه بافه شد...
سلطان قلب من که به تختش جلوس کرد
کنج اتاق گوشه ی دارالخلافه شد
خندید و غم که در دل من خانه کرده بود
از دست خنده های من و او کلافه شد
باور نداشت هیچکس اینقدر عاشقیم
باور نکردنی شد و باور خرافه شد
عشق آمد و زبان به تسلای ما گشود
باقی حرف ها همه حرف اضافه شد
#سیده_تکتم_حسینی
@golchine_sher
دیدی گذشت آن همه آشفتگی پری؟
دیدی خودت در آینه دیدی که بهتری
دیدی سپیده سر زد و آخر به سر رسید
شب های بی ستاره و بی ماه و مشتری
او تکیه گاه محکم تنهایی ات نبود
باید که می گذشتی از آن شانه سرسری
حالا قلم به دست بگیر و بیافرین
با واژه های تازه مضامین دیگری
جای غزل قصیده ی مردافکنی بگو
از زن.. زنی رها شده از حس دلبری
باید زنی جديد زنی بخش ناپذیر
از تکه تکه های خودت در بیاوری
حالا به جای آه خودت را صدا بزن
با تارهای زخمی این لهجه ی دری
گردآفرید باش و بپوشان لباس رزم
بر قامت نشسته به پیراهن زری
آری درون آینه خود را نگاه کن
در این لباس تازه چقدر از همه سری
حالا کمی بخند.. چرا گریه می کنی؟
غم دیو کوچکی ست.. نترس از غمت پری..
#سیده_تکتم_حسینی
@golchine_sher
رفتی رها کردی مرا تنها، خداحافظ
تنها کس تنهایی ام، زهرا خداحافظ
دیروزهایم با تو پر بودند از لبخند
از غربت امروز تا فردا خداحافظ
گفتم خداحافظ، ولی دل کندن آسان نیست
آخر مگر کم می شود غم با خداحافظ؟
دنیای من، بعد از تو دنیا را نمی خواهم
تا وعده ی دیدار آن دنیا خداحافظ
ای مهر جاری، پاکی بی شک، زلال محض
اوج نجابت، عشق بی پروا، خداحافظ
مستمسک شب های بی پایان غم هایم
امن و امانم، عروة الوثقی، خداحافظ
از این جهنم زود می آیم به دنبالت
می بینمت در جنت الماوی، خداحافظ...
#سیده_تکتم_حسینی
لَعنَ اللهُ قَاتلِیکِ وَ ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ وَ غَاصِبی حقِّکِ
یا مُولاتِی یا فاطمَةُ الزهرا...
@golchine_sher
هم آتشم شور و شرار و تاب با من
هم مهربانیهای نرمِ آب با من...
گُرد آفریدم حربهها در چنته دارم
با یک نظر دل بردن از سهراب با من...
تا چشمه خواهی رفت و تشنه خواهی آمد
از عشق خواهی شد ولی سیراب با من
این قلب تو این چشم من فکر چه هستی؟
تو دل به این دریا بزن قلاب با من
امشب چه خوابی دوست داری تا ببینی؟
من شهرزادم قصههای ناب با من
از دیدنم پرهیز کن ای روح سرکش
گرگینه* خواهی شد شب مهتاب با من....
#سیده_تکتم_حسینی
@golchine_sher
بگو به عقربه ها موقع دویدن نیست
که شب همیشه برای به سررسیدن نیست
به خواب گفته ام امشب که از سرم بپرد
شبی که پیش منی، وقت خواب دیدن نیست
من از نگاه تو ناگفته حرف می خوانم
میان ما دو نفر گفتن و شنیدن نیست
نگاه کن به غزالان اهلی چشمم
دو مست رام که در فکرشان رمیدن نیست
بگیر از لب داغم دو بیت بوسه ی ناب
همیشه شعر سرودن که واژه چیدن نیست
برای من قفس از بازوان خویش بساز
که از چنین قفسی میل پر کشیدن نیست
تو آسمان منی، جز پناه آغوشت
برای بال و پرم وسعت پریدن نیست
#سیده_تکتم_حسینی
@golchine_sher
هوای گریه در این ایستگاه سنگین است
سکوت سرد تو و بغض راه سنگین است
تو خیره می شوی اما مرا نمی بینی
نگاه می کنی و این نگاه سنگین است
غرور له شده ام را چرا نمی فهمی ؟
برای من که زنم گریه ، گاه سنگین است
برای من که نمی بخشی ام نمی دانــی
چقدر پاسخ ایـن اشتبـاه سنگین است
قبــول،قلب تو را من شکستــه ام اما
قبول کن که قبول گناه سنگین است
به روی شانه ی من کوه غصه گاهی هیچ
و گاه بار غمی قدر کاه سنگین است
نبودن تو ، غـم من ، هجوم دلتنگی
چقدر خلوت این ایستگاه سنگین است
#سیده_تکتم_حسینی
@golchine_sher
بارها در گورهایِ دسته جمعی دفن شد...
آرزوهایِ به غارت رفتهیِ اجدادیام...
#سیده_تکتم_حسینی
@golchine_sher
دیدی گذشت آن همه آشفتگی پری؟
دیدی خودت در آینه دیدی که بهتری
دیدی سپیده سر زد و آخر به سر رسید
شب های بی ستاره و بی ماه و مشتری
او تکیه گاه محکم تنهایی ات نبود
باید که می گذشتی از آن شانه سرسری
حالا قلم به دست بگیر و بیافرین
با واژه های تازه مضامین دیگری
جای غزل قصیده ی مردافکنی بگو
از زن.. زنی رها شده از حس دلبری
باید زنی جديد زنی بخش ناپذیر
از تکه تکه های خودت در بیاوری
حالا به جای آه خودت را صدا بزن
با تارهای زخمی این لهجه ی دری
گردآفرید باش و بپوشان لباس رزم
بر قامت نشسته به پیراهن زری
آری درون آینه خود را نگاه کن
در این لباس تازه چقدر از همه سری
حالا کمی بخند.. چرا گریه می کنی؟
غم دیو کوچکی ست.. نترس از غمت پری..
#سیده_تکتم_حسینی
@golchine_sher
هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم
پرم از حس دلگیری که نامش را نمی دانم
تو اقیانوس سرشار از تلاطم های آرامی
و من دریاچه ی اشکی که دایم رو به طغیانم
بزن نی باز غوغا کن،بزن دف شور برپا کن
به هر سوزی بگریانم،به هرسازی برقصانم
ببین آیینه وار از حس تصویر تو لبریزم
تو آرامی من آرامم،پریشانی پریشانم
اگر شعری نوشتم رونویسی از نگاهت بود
که این دیوانگی ها را من از چشم تو می خوانم
#سیده_تکتم_حسینی
@golchine_sher
به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟
سر به تایید تکان دادی و گفتی آری !
عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود
او که از جان خودت دوست ترش می داری
ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من
بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری
من عروس توام ای از من و آغوشم دور
خطبه را گریه من می کند امشب جاری
زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده
زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری
گله ای نیست به تنهایی خود دل بستم
به -غزل گریه- هر روز به شب بیداری
روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست
مثل تنهایی من قد بلندی داری . . . !
#سیده_تکتم_حسینی
@golchine_sher
#حضرت_ام_البنین_س_مدح
▪️السَّلامُ عَلَیکِ یَا أُمَّ البُدُورِ السَّوَاطِع
▪️سلام بر تو ای مادر ماههای درخشان
(فرازی از زیارتنامه حضرت امالبنین)
به درگاه حیدر دو زانو نشین است
ادب از کرامات او خوشهچین است
سرش بر شکوه بلندای عرش است
اگر چشم او از ادب بر زمین است
چنان مادری بوده آموزگارش
اگر که ابالفضل او اینچنین است
خیالش پس از مرگ جمع است زهرا
که گنج علی نزد فردی امین است
به تکریم او باید از جای برخاست
که او هر کسی نیست، ام البنین است..
#سیده_تکتم_حسینی
@golchine_sher
گشود پنجره ها را، بهار را بو کرد
چراغ محتضری در اتاق، سوسو کرد
به جای خالیِ او خیره ماند، تنها بود
پرنده از دل ساعت دوید، کوکو کرد
جنون ِ حرف زدن داشت با کسی که نبود
و باز هم به زن توی آینه رو کرد:
_«چه پوستی ترکاندی! چقدر عوض شدهای!
بگو چگونه به تنهاییات دلت خو کرد؟
چقدر دور شدید از هم و نمیداند
چه کارها که دل تو به خاطر او کرد»
به گریه گفت به دیوار و در، به پنجرهها
_«جهان روشنمان را بهقدرِ پستو کرد»
نشست و ابر دلش را کمی سبکتر کرد
و مثل نور درخشید و باز جادو کرد
نه یک زن او، که زنانی کثیر در خود شد
ترانه گفت، غذا پخت، آب و جارو کرد
همین که خواست کمی فارغ از جهان باشد
جنین کوچک او در دلش هیاهو کرد...
#سیده_تکتم_حسینی
@golchine_sher