eitaa logo
گلچین شعر
14.3هزار دنبال‌کننده
831 عکس
285 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
جای مهتاب،به تاریکی شب ها تو بتاب من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند @golchine_sher
عاشقم، اهل همین کوچه‌ی بن‌بست کناری که تو از پنجره‌اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجره‌ی باز کجا؟ من کجا؟ عشق کجا؟ @golchine_sher
نه کسی منتظر است، نه کسی چشم به راه… نه خیالِ گذر از کوچه ی ما دارد ماه! بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟ وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه...! @golchine_sher
سحر با من درآمیزد كه برخیز نسیم گل به سر ریزد كه برخیز زرافشان، دختر زیبای خورشید سرودی خوش برانگیزد كه برخیز @golchine_sher
خار خندید و به گل گفت سلام و جوابی نشنید خار رنجید ولی هیچ نگفت ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود دست بی رحمی نزدیک آمد، گل سراسیمه ز وحشت افسرد لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید صبح فردا که رسید خار با شبنمی از خواب پرید گل صميمانه به او گفت سلام... "گل اگر خار نداشت دل اگر بی غم بود اگر از بهر كبوتر قفسی تنگ نبود، زندگی،عشق،اسارت،               همه بی معنا بود" @golchine_sher
من روزِ خویش را با آفتابِ روی تو کـز مشرق خیال دمیده‌ست آغاز می‌کـنم... من با تو می‌نویسم و می‌خوانم من با تو راه می‌روم و حرف می‌زنم وز شوقِ این محال که دستم به دست توست من جای راه رفتن پرواز می‌کنم.....! @golchine_sher
پنداشتی که یادِ تو، این یادِ دلنواز، درتنگنای سینه فراموش می شود؟ @golchine_sher
عاشقم اهل همین کوچه‌ی بن‌بست کناری که تو از پنجره‌اش پای به قلب من دیوانه نهادی تو کجا ، کوچه کجا ؟ پنجره‌ی باز کجا ؟ من کجا ، عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ...!؟ @golchine_sher
دوست دارم همه عالم را لیک هیچ کس را نه به اندازه تو @golchine_sher
تاج از فرق فلک برداشتن جاودان آن تاج بر سرداشتن در بهشت آرزو ره یافتن هر نفس شهدی به ساغر داشتن روز در انواع نعمت‌ها و ناز شب بتی چون ماه در بر داشتن صبح از بام جهان چون آفتاب روی گیتی را مُنوَّر داشتن شامگه چون ماه رویا آفرین ناز بر افلاک اختر داشتن چون صبا در مزرع سبز فلک بال در بال کبوتر داشتن حشمت و جاه سلیمانی یافتن شوکت و فَرِّ سکندر داشتن تا ابد در اوج قدرت زیستن ملک هستی را مسخر داشتن بر تو ارزانی که ما را خوش‌تر است لذَّت یک لحظه «مادر» داشتن @golchine_sher
بیمار خنده‌های توام بیش‌تر بخند خورشید آرزوی منی گرم‌تر بتاب... @golchine_sher
به تو می اندیشم ای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو می اندیشم همه وقت همه جا من به هر حال که باشم به تو می اندیشم تو بدان این را، تنها تو بدان تو بیا تو بمان با من، تنها تو بمان جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب من فدای تو به جای همه گل ها تو بخند. @golchine_sher
شبی در دامن مهتاب دیدم که همچون بخت من در خواب بودی تو را با ماه سنجیدم به خوبی بسی زیباتر از مهتاب بودی! @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکلمه شعر کوچه   گرامی زادروز شاعر مهر و دوستی  @golchine_sher ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌
پیمان شکست یار و به عهدش وفا نکرد من انتظار عاطفه از گل نداشتم آواره سر به کوچه و صحرا گذاشتم غم، با روان من چه بگویم چه‌ها نکرد...! ‌ @golchine_sher
تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد نسیم روحِ تو در باغِ بی‌جوانه‌ی من... @golchine_sher
بگذار ، که بر شاخه ی این صبح دلاویز بنشینم و از عشق سرودی بسرایم آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال ، پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز ? سیمرغ طلایی پرو بالی ست که چون من از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست پرواز به آنجا که سرود است و سرورست آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح رویای شرابی ست که در جام بلور است ? آنجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است ، آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد چشمم به تماشا و تمنای تو باز است ! من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است راه دل خود را ، نتوانم که نپویم ? هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم ! او ، روشنی و گرمی بازار وجود است در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست او یک سرآسوده به بالین ننهادست من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست ? ما هردو ، در این صبح طربناک بهاری از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت با دیده جان ، محو تماشای بهاریم ? ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم ، ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ، بگذار که سرمست و غزل خوان من و خورشید بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم  @golchine_sher
قناری ها سرود صبح می خوانند! من آنجا چشم در راه توأم ناگاه تو را از دور می بینم که می آیی تو را از دور می بینم که می‌خندی تو را از دورمی بینم، که می خندی و می آیی! نگاهم باز، حیرانِ تو خواهد ماند! سراپا چشم خواهم شد، تو را در بازوان خویش خواهم دید! سرشک اشتیاقم، شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد! تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت!  برایت شعر خواهم خواند برایم شعر خواهی خواند!   تبسم های شیرین تو را با بوسه خواهم چید و گر بختم کند یاری در آغوش تو ای افسوس سیاهی تار می بندد! چراغ ماه، لرزان از نسیم سرد پاییز است! هو؛ آرام، شب؛ خاموش   راه آسمان ها باز! زمان در بستر شب، خواب و بیدار است . . .  @golchine_sher
تو را با ماه سنجیدم به خوبی، بسی زیباتر از مهتاب بودی...! @golchine_sher
او سفر کرد و کس نمی داند من در این خاکدان چرا ماندم؟ آتشی بعد کاروان ماند من همان  آتشم که جا ماندم @golchine_sher
به تو می‌اندیشم ای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو می‌اندیشم همه وقت همه جا من به هر حال که باشم به تو می‌اندیشم تو بدان این را،  تنها تو بدان تو بیا تو بمان با من،  تنها تو بمان جای مهتاب به تاریکی شب‌ها تو بتاب من فدای تو به جای همه گل‌ها تو بخند. @golchine_sher
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه‌ی شراب بیمار خنده‌های تو‌ام بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرم‌تر بتاب @golchine_sher
تو از آیین انسانی چه می‌دانی؟ اگر جان را خدا داده‌ست چرا باید تو بستانی؟ چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را به خاک و خون بغلطانی؟ گرفتم در همه احوال حق‌گویی و حق‌جویی و حق با توست ولی حق را ــ برادر جان ــ به‌زور این زبان نافهم آتش‌بار نباید جست! اگر این بار شد وجدان خواب آلوده‌ات بیدار تفنگت را زمین بگذار ‌ @golchine_sher
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم  شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم  در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت شب و صحرا و گل و سنگ همه دلداده به آواز شباهنگ یادم آید تو به من گفتی: از این عشق حذر کن! لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب آیینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است! تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن با تو گفتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم "حذر از عشق؟" ندانم نتوانم اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت.... اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم نرمیدم رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم.... بی تو اما  به چه حالی من از آن کوچه گذشتم... @golchine_sher
بگذار، که بر شاخه این صبح دلاویز بنشینم و از عشق سرودی بسرایم آنگاه، به صد شوق، چو مرغان سبکبال پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم @golchine_sher
نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار ... خوش به حال چشمه ها و دشتها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز @golchine_sher
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپيد برگهای سبز بيد عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اينک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ها و دشتها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نيمه باز خوش به حال دختر ميخک که می خندد به ناز خوش به حال جام لبريز از شراب خوش به حال آفتاب ای دل من گرچه در اين روزگار جامه رنگين نمی پوشی به کام باده رنگين نمی بينی به جام نقل و سبزه در ميان سفره نيست جامت از آن می که می بايد تهی است ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار گر نکوبی شيشه غم را به سنگ هفت رنگش میشود هفتاد رنگ @golchine_sher
عاشقم اهل همین کوچه‌ی بن‌بست کناری که تو از پنجره‌اش پای به قلب من دیوانه نهادی تو کجا ، کوچه کجا ؟ پنجره‌ی باز کجا ؟ من کجا ، عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ...!؟ @golchine_sher
تو کیستی که من این‌گونه بی‌تو بی‌تابم شب از هجوم خیالت نمی‌برد خوابم تو کیستی که من زِ هر موج تبسم تو بسان قایق سرگشته روی گردابم ...! @golchine_sher
زندگی، گرمی دل های به هم پیوسته‌ست تا در آن دوست نباشد همه درها بسته‌ست در ضمیرت اگر این گُل ندمیده‌ست هنوز، عطر جان‌پرور عشق گر به صحرای نهادت نوزیده‌ست هنوز دانه‌ها را باید از نو کاشت... آب و خورشید و نسیمش را از مایه‌ی جان خرج می‌باید کرد رنج می‌باید برد دوست می‌باید داشت! با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد با سلامی که در آن نور ببارد لبخند دست یکدیگر را بفشاریم به مهر جام دل‌هامان را مالامال از یاری‌، غمخواری بسپاریم به هم بسراییم به آواز بلند : ـ شادی روی تو ! ای دیده به دیدار تو شاد باغِ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست تازه، عطر افشان گلباران باد... @golchine_sher