عمریست روی دیده به اغیار بسته ام
این دیده را به خاطر دلدار بسته ام
فرقی نمی کند چو منی مرگ وزندگی
وقتی که رشته بر گره ِدار بسته ام
گوهرشد از فروغ تو این شیشه های اشک
چندی ست دُرِّ ثمین بر انظار بسته ام
با خوردنِ می از لب خونِ جگر خوشم
دل از ترحم دل غمخوار بسته ام
سر رفته تنگی دل؛ اندوه بی کران
چشم امید سمت تو بسیار بسته ام
قد می کشی ز عالمِ بالا به ناکجا
خم گشته تاک را به دیوار بسته ام
پا در گِلم بسوی تو در سنگزارِ درد
بر بادِ صبح حادثه پندار بسته ام
خال لب و خم ابرو یا چال گونه ای
من دل به گوشه ی چشمی بیمار بسته ام
از آبِ مانده تهِ جو باید حذر کنم
حالا که دل به دو رودِ سرشار بسته ام
تا هرزه گردیِ چشمت در روی گلرخان
پای نگاه تو را با اخطار بسته ام
بی حد مزن تو پیاله از ساغر هوس
تا هفت خط نشوی این مقدار بسته ام
#اکـــرم_نورانی
#عضوکانال
@golchine_sher
داشت در یک عصر پاییزی زمان میایستاد
داشت باران در مسیر ِناودان میایستاد
با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است
چای مینوشيد و قلب استکان میایستاد
در وفاداری اگر با خلق میسنجیدمش
روی سکوی نخست این جهان میایستاد
یک شقایق بود بین خارها و سبزهها
گاه اگر یک لحظه پیش دوستان میایستاد
در حیاط خانه گلها محو عطرش میشدند
ابر، بالای سرش در آسمان میایستاد
موقع رفتن که میشد من سلاحم گریه بود
هر زمان که دست میبردم بر آن، میایستاد
موقع رفتن که میشد طاقت دوری نبود
جسممان میرفت اما روحمان میایستاد
از حساب ِعمر کم کردیم خود را، بعدِ ما
ساعت آن کافه یک شب در میان میایستاد
قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل
باز با این حال میگفتم بمان، میایستاد
ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
نه چرا آهسته، باید ساربان میایستاد
باید از ما باز خوشبختی سفارش میگرفت
باید اصلا در همان کافه زمان میایستاد
#کاظم_بهمنی
@golchine_sher
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم
اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم
آسمانم شوی و تا به سرم زد بپرم:
با نگاه پر از احساس تو درگیر شوم
حس خوبیست نفس های تو را لمس کنم
آنقدر سیر ببوسم...نکند سیر شوم؟
درد اگر از تو به اعماق وجودم برسد
حاضرم دم نزنم تا که زمینگیر شوم
باید ابراز کنم نیت رویایم را
باید از زاویه ی شعر تو تفسیر شوم
یک غزل باشم و تا مرز جنونت بکشم
پر از آرایه و اندیشه و تصویر شوم
اولین تار سفید سرمن را دیدی
حس خوبی است در آغوش خودت پیر شود
#صنم_نافع
@golchine_sher
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشورهی ما بود، دل آرام جهان شد
در اوّل آسایشمان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادنمان بود خزان شد
زخمی به گل کهنهی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم، دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کورهی کوچک،
شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چهها کرد و چنان شد
ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد
جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر
رفت و همه ی دلخوشیام یک چمدان شد
با هر که نوشتیم چهها کرد به ما گفت
مصداق همان وای به حال دگران شد
#حامد_عسکری
@golchine_sher
کفر من و دعای تو فرقی نمی کند
حرف کسی برای تو فرقی نمی کند
ای آسمان که بر سر من گریه می کنی
حال من و هوای تو فرقی نمی کند
دیگر چرا سیاه نپوشم که بخت من
با رنگ چشمهای تو فرقی نمی کند
محکوم مرگ عشق خودی، گریه کن! بخند!
پایان ماجرای تو فرقی نمی کند
حرف از جدایی است: بخوان یا سکوت کن
این شعر با صدای تو فرقی نمی کند
اصلاً قرارنیست فدای کسی شوی
من می شوم فدای تو فرقی نمی کند
خالی ست صندلی تو گیرم گذاشتم
یک دسته گل به جای تو - فرقی نمی کند
این قصه را برای من از ابتدا بخوان
با اینکه انتهای تو فرقی نمی کند
با اینکه پیش چشم تو در باد گم شدن
با سوختن به پای تو فرقی نمی کند
گفتم چرا نمی رسم؟ آنگاه جاده گفت:
این جمله با «چرا»ی تو فرقی نمی کند
دیوار سنگی است که تکرار می کند:
برگرد! حرفهای تو فرقی نمی کند!
من در شبم تو نیمۀ روزی در این جهان
عید من و عزای تو فرقی نمی کند
ای معبد خراب شده! با وجود من
آرامش فضای تو فرقی نمی کند
من عاشق تواَم به خدا دوست دارمت
حتی اگر برای تو فرقی نمی کند...
#محمدسعید_میرزائی
@golchine_sher
بنشین عزیز ، اینقدر آتش به پا نکن
دل را به سوزِ عاشقیت مبتلا نکن
بر شانه ات نریز شب زلفِ بسته را
کوهی بلا برای دلم دست و پا نکن
رحمی اگر به حال پریشان نمی کنی
این کار را برای رضای خدا نکن
ای چارشنبه سوریِ هر روز خاطرم
ما را درون شعله ی غم ها رها نکن
یوسف اگر برای زلیخا نمی شوی
کنعان سینه را همه ماتمسرا نکن
از دور دست هم شده نوری به من بپاش
ماه مرا ز برکه ی قلبم جدا نکن
خورشید باش و بر شب طولانی ام بتاب
بخت سپید را شب بی انتها نکن
#جواد_مهربان
@golchine_sher
هدایت شده از رباعی_تک بیت
افتاده چه چای از دهن بعد از تو
خشکیده درخت و هر چمن بعد از تو
ترکیدن یک انار را می فهمی
شد قصه ی چشمهای من بعد از تو
#نوروز_رمضانی
@robaiiyat_takbait
صبح آمده تا که نغمه پرداز شود
عشق آمده تا پنجره ات باز شود
برخیز و غزل بخوان به وقتِ گل سرخ
تا روز تو عاشقــــــــــانه آغاز شود
#شهراد_میدری
@golchine_sher
يک نگاه ساده، بيش از اين هوايى نيستم
در خودم غرقم، به فکر آشنایی نیستم
با توأم تا با منی، پس با منی تا با توأم
مثل تو در قید و بندِ باوفایی نیستم
دوستت دارم... ولی بسیار از آن بیشتر
عاشقت هستم؟... نه! تا این حد فدایی نیستم!
تا که یادم بوده اهل خواهش چشم توأم
حال، با این وصف، پیدا کن کجایی نیستم!
شعرِ نازل دارم از سوی تو، تکفیرم نکن
تا ابد پیغمبرم، فکر خدایی نیستم
با تو آری، با تو نه، با تو چنان، با تو چنین
هیچ، در گیر و کش چون و چرایی نیستم
گرچه عمری آرزو کردم رها باشم، ولی
چون رهایی ربط دارد با جدایی... نیستم
#مهدی_فرجی
@golchine_sher