eitaa logo
گلچین شعر
14.5هزار دنبال‌کننده
874 عکس
302 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
مشكل اينجاست كه شب ها دقيقاً دلتنگ آن هایی ميشويم كه براى فراموش كردنشان جان كنديم ! @golchine_sher
من با تو به چشم آمدم و هیچ نبودم چون سایه عدم بود سراپای وجودم بر غیرت من عیب مگیر ای همه خوبی وقتی که به اندازه‌ی حُسن تو حسودم تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست دیدی که گشودی در و من پر نگشودم من "نغمه‌ی نی" بودم و چون "مویه‌ی عشاق" با آه درآمیخته شد، بود و نبودم یک عمر برای تو غزل گفتم و افسوس شعری که سزاوار تو باشد نسرودم @golchine_sher
از خانه بیرون می زنم اما كجا امشب شاید تو می خواهی مرا در كوچه ها امشب پشت ستون سایه ها روی درخت شب می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب می دانم اری نیستی اما نمی دانم بیهوده می گردم بدنبالت چرا امشب ؟ هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف ایكاش می دیدم به چشمانم خطا امشب هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه بشكن قرق را ماه من بیرون بیا امشب گشتم تمام كوچه ها را یك نفس هم نیست شاید كه بخشیدند دنیا را به ما امشب طاقت نمی آرم تو كه می دانی از دیشب باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب ای ماجرای شعر و شبهای جنون من آخر چگونه سركنم بی ماجرا امشب @golchine_sher
با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا بی ریا کشید حتی براش جای کفن بوریا کشید در خون کشید قافیه ها را ، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت "خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" اوکهکشان روشن هفده ستاره بود خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ... پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ... خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ... شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ... در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس... @golchine_sher
بگذار مثل کاغذی تاخورده باشم پروانه ای لای کتابی مرده باشم ای زندگی! آخر در آغوشش کشیدم باید چه چیزی بر سرت آورده باشم... حتی تصور هم نمی کردی که یک روز از آدمی مانند او دل برده باشم یادش پر از لبخندهای بی دلیل است اخر چرا از رفتنش آزرده باشم مثل غباری شاد باشم یا بخواهم یک قله اما ساکت و افسرده باشم مادر چرا شیون؟ مگر تا یاد او هست من می توانم؟ می توانم مرده باشم؟ @golchine_sher
عاشقی دربه‌دری داشت نمی دانستم پشت دیوار دری داشت نمی دانستم داشت از پیچ و خمِ کوچه‌ی ما رد میشد قاصدک بدخبری داشت نمی دانستم جز خزانی که به سرسبزی ما رحم نکرد باغبان هم تبری داشت نمی دانستم ماهِ دربندِ پر از معجزه ی پنهانم زخمِ شق القمری داشت نمی دانستم بر خلاف همه ی باورمان، نحسی عمر خوشیِ مختصری داشت نمی دانستم این شبِ سرد زمستانی سر تا سر درد بعد‌ِ مرگم سحری داشت نمی دانستم! @golchine_sher
آرام بگیر اِی دل و کم گریه کن اِی چشم! انگار نفهمیدی و انگار ندیدی... @golchine_sher
طی کرده‌ایم عمرِ گرامی به این طریق جانی‌جدا به‌زحمت و جسمی‌جدا به‌رنج... @golchine_sher
روز وصلش باید از شرم آب ‌گردیدن ‌که ما در فراقش زندگی ‌کَردیم و جانی داشتیم... @golchine_sher
قسم به شب که شنیده است های های مرا کسی نداشت در این شهر غم هوای مرا میان گریه ی من روزگار می خندد نشسته است به شادی چرا عزای مرا!؟ همیشه دست دلم در حنای تقدیر است گره زده است به اندوه ماجرای مرا درست لحظه ی آخر دَمِ سپیده ی صبح رسیده یک نفر از ره گرفته جای مرا چقدر در تب مرگم ولی نمی شنود خدا، دعای پر از سوز ربنای مرا دخیل بسته ام امشب در آرزوی وصال مگر که مرگ دهد آخرش شفای مرا... @golchine_sher
کنار چشمه ای بودیم در خواب تو با جامی ربودی ماه از آب چو نوشیدیم از آن جام گوارا تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب به من گفتی که دل دریا کن ای دوست همه دریا از آن ما کن ای دوست دلم دریا شد و دادم به دستت مکش دریا به خون پروا کن ای دوست به شب فانوس بام تار من بود گل آبی به گندمزار من بود اگر با دیگران تابیده امروز همه دانند روزی یار من بود @golchine_sher
دورِ دورم از تو اما با خیالت زنده ام با غزل های تو و با قیل و قالت زنده ام یک زنم ، یک زن که در یک شهر دیگر روزها ساده با امواج رویای محالت زنده ام می رسم رد می شوم یک قهوه می نوشم ، تورا پیش خود حس می کنم با شور و حالت زنده ام دم به دم انگار می پرسی که می خواهی مرا پاسخم را خوردم اما با سوالت زنده ام آه سرمای عجیبی هست شالت را بپیچ خاطرت باشد که زیر دست و بالت زنده ام آی خانم فال می خواهی؟ دل من می تپد "یوسف گمگشته بازآید" به فالت زنده ام خوب می دانم که می آیی خودت گفتی به من ساده ام با وعده های ماه و سالت زنده ام @golchine_sher