eitaa logo
گلچین شعر
14.9هزار دنبال‌کننده
916 عکس
310 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
حالِ و احوال جهان زار و اَسفناک نبود اینچنین غم به دلِ عالم افلاک نبود کینه؛ شمشیر شد و خورد به ایوانِ بقیع هیچ شرمندگی از آیهٔ "لولاک" نبود گنبد آوار شد و ریخت به هم گلدسته این خرابی که در اندازهٔ إدراک نبود مادرش هرزه و نام پدرش نامعلوم ذاتِ آنکس که چنین کرد جفا؛ پاک نبود شیعه گریان؛ به امامانِ خودش داد سلام تا به این حد دلش آزرده و غمناک نبود ناسزا گفت به زوّار و خدایا ایکاش... دشمنِ آل علی(ع) این همه هتاک نبود پشت دیوار؛ به زیرِ قدم ِ زائر، کاش- جایِ سنگِ مرمر؛ یکسره خاشاک نبود حرمی داشت برای خودش اینجا، روزی... اینچنین خلوت و بی نوحه و پژواک نبود دور تا دورِ مزارش به خدا داشت ضریح این همه دور و برِ قبرِ حسن(ع)؛ خاک نبود! @golchine_sher
دلم را برده ام جایی که با خود کوه غم دارد بدون روضه چشم از غربتش همواره نم دارد تراوش می کند غم از سکوت حاکم اینجا نفس غم می کشد دل ،لاجرم غم بازدم دارد مزار پنج خورشید است اما خاکی و ساده کبوترها فراوانند زائر هرچه کم دارد همیشه بی حرم خواندند اینجا را ولی عمریست درون قلب ما این قطعه از جنت حرم دارد نه سقاخانه ای،ایوان طلایی، گنبدی، اما عجب دارالشفایی از دم اهل کرم دارد اگر ویرانه شد از کینه ی آل سعود اینجا به دست شیعه روزی بارگاهی محترم دارد @golchine_sher
مات چشمان توأم؛ اما دلم درگیر نیست از تو ای‌یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست این شکاف پشت پیراهن شهادت می‌دهد هیچ‌کس در ماجرای عشق بی‌تقصیر نیست از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی: رفیق! آنچه در «تعریف» ما گفتی کم از تحقیر نیست هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان در پریشان بودنت این «آه» بی تاثیر نیست قلب من! با یک تپش برگشت گاهی ممکن است آن‌قَدَر ها هم که می‌گویند گاهی دیر نیست @golchine_sher
هدایت شده از احمد ایرانی نسب
📖 آموزش شعر ترم بهار و تابستان ۱۴۰۳ کارگاه هوای شعر ▪️آموزش و نقد شعر ▪️بداهه سرایی ▪️شعرخوانی ▪️حافظ خوانی و صائب خوانی ▪️طرح مباحث آموزشی و کاربردی بر مبنای اشعار هنرجویان و شاعران ▪️سرایش و تألیف کتاب شاعران مازندران میزبان و مدرس: احمد ایرانی نسب چهارشنبه ها ساعت ۱۷ الی ۱۹ ساری، میدان امام خمینی(ره)، بلوار دانشجو، حوزه هنری استان مازندران حضور برای علاقمندان به ادبیات آزاد است @ahmadiraninasab
قصد رفتن کرده اما شک ندارم با خودش ساکنان شهــــر ما را هم مهاجر می‌کند... @golchine_sher
نیمه‌شب بود، دلم گفت: قلم بردارم یا‌علی گفته و در جاده قدم بردارم کوله‌بار سفرم هر چه سبک‌تر، بهتر دست از این سفرۀ بی‌برکت غم بردارم شک ندارم که برات سفرم را آن شب که دگرگون شده، رفتم که علم بردارم... روضه‌خوان گفت به من راه حرم نزدیک است با دل سوخته گر چند قدم بردارم دم در پیرزنی گفت که چشمش کم‌سوست باید آن‌جا کمی‌از خاک حرم بردارم در دلم شوق زیارت به خودم می‌گفتم: صحن ایوان طلا پیش پیمبر دارم آه، اما حرمش گنبد و گلدسته نداشت... @golchine_sher
امشب غزلم قصه ی زیبای نگار است مقصود من از کعبه فقط گیسوی یار است این عشق نگارم همه ی بود و نبودم القصه جهان بی نفسش یک شب تار است از روز ازل خال لبش علت خلقت از پرتو او چرخ جهان بر سر کار است این خال لبش رمز حیاتست برایم هم گرد رهش سرمه ی چشمان خمار است افسوس که پنهان شده از چشم دلم او بر روی دلم پوششی از جنس غبار است بی شک که غریب الغربا زینت نامش از غربت او رنگ دلم رنگ انار است او گم شده؟ هرگز!!! که منم گم شده در خود هجران شده ای بر سر هر کوی و دیار است او هست امامم و منم غرق تباهی من مثل زمین لرزه و او عین قرار است @golchine_sher
شور دیدارت اگر شعله به دل‌ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب، اما نه! شب که این‌قدر نباید به درازا بکشد خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل، یکدل شده با عشق، فقط می‌ترسم هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد یکی از ما دونفر کشته به دست دگری است باش تا کار من و عقل به فردا بکشد زخمی کینه‌ی من! این تو و این سینه‌ی من من خودم خواسته‌ام کار به اینجا بکشد حال با پای خودت سر به بیابان بگذار پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد @golchine_sher
غُرَّنده چو شیرِ بیشه هستی حالا هم در رگ و جان و ریشه هستی حالا ای خون که به پاسِ میهنت سبز شدی خوشرنگ تر از همیشه هستی حالا @golchine_sher
ای آن که تمنای دل اهل ولایی سر تا به قدم جلوه ای از نور خدایی از فتنه گران نیست مرا دلهره تا تو؛ بر مسند فرماندهی کل قوایی @golchine_sher
باید امشب کمی خودم باشم ،دورتر از حوالی چشمت بافتی زیر و رو ی دل را با ،نقشه ی ریز قالی چشمت پیچ و تاب طلایی گیسوت مثل نیلوفری است درکندو مثل زنبور روی نیلوفر ، خیره ام رو به شالی چشمت با من انگار آشنا بودند مردمی در هوا ی پرچین ها مژه هایت شراب می نوشید در هوای اهالی چشمت صبح ها در هوای بارانی ، بین بال و پر کبوترها در هوایی که بوی حافظ داشت خوانده ام بیت عالی چشمت مثل خاکی که بو ی نم دارد ، دل من دست بر قلم دارد عطر هل های تازه دم دارد ،، چای های ذغالی چشمت باز باتو ستاره سوسو زد،مثل الماس های ریزی که می درخشند رو ی تاریکی ، در کنار لیالی چشمت مانده ام بی قرار و دلواپس در کنار کسی که رویایی است نشد این بار... ، مانده ام حالا پرسه زن در حوالی چشمت @golchine_sher
گرچه حالم را نمی فهمی نگاهم را بفهم قطره های اشک‌ِ سرد بی گناهم را بفهم لرزشِ پیوسته ای دارد صدای هق هقم های هایِ گریه در هنگام آهـم را بفهم روزگار سرد و تاریکی دچارم شد رفیق بختک ِ افتاده بر بخت ِ سیاهم را بفهم با زبان اشکِ نم نم با تو میگویم سخن معنیِ نا گفته هایِ در نگاهم را بفهم می تراود بغض های شعرم از چشم قلم‌ در غزل ها شکوه های گاه گاهم را بفهم قصد همراهی ندارد کفشم از دلخستگی قصه هایِ نا رفیقِ نیمه راهم را بفهم درنبودت پیش‌چشم‌ ناکسان‌ضایع شدم لااقل‌ بانو عسل حالِ تباهم را بفهم @golchine_sher