هیچ میدانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟
هیچ میدانی کز این عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم؟
#فروغ_فرخزاد
@golchine_sher
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچ کس نیست
#فروغ_فرخزاد
@golchine_sher
آه! ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسهها سوزانده ای
هیچ در عمق دو چشم خامشم
راز این دیوانگی را خوانده ای
هیچ میدانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
هیچ میدانی کز این عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم
گفتهاند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان میدهد
آری اما بوسه از لبهای تو
بر لبان مردهام جان میدهد
هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاینسان تو را جویم به کام
خلوتی میخواهم و آغوش تو
خلوتی میخواهم و لبهای جام
فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از باده ی هستی دهم
بستری میخواهم از گلهای سرخ
تا در آن یک شب تو را مستی دهم
آه! ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسهها سوزانده ی
این کتابی بی سرانجامست و تو
صفحه ی کوتاهی از آن خوانده ای
#فروغ_فرخزاد
@golchine_sher
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
#فروغ_فرخزاد
@golchine_sher
شادم که در شرار تو میسوزم
شادم که در خیال تو میگریم
شادم که بعد وصل تو، باز اینسان
در عشق بیزوال تو میگریم
پنداشتی که چون ز تو بُگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست؟
امّا چه گویمت که جز این آتش
بر جان من، شرارهی دیگر نیست
شبها چو در کنارهی نخلستان
کارون ز رنج خود به خروش آید،
فریادهای خستهی من گویی
از موجهای خسته به گوش آید
شب لحظهای به ساحل او بنْشین
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظهای به سایهی خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بینی
من با لبان سردِ نسیم صبح
سر میکنم ترانه برای تو
من، آن ستارهام که درخشانم
هر شب در آسمانِ سرای تو
غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو، پیکر صحراها
من، آن کبوترم که به تنهایی
پر میکشم به پهنهی دریاها
در دل چگونه یاد تو میمیرد؟
یاد تو، یاد عشق نخستین است
یاد تو، آن خزان دلانگیزیست
کو را هزار جلوهی رنگین است...
#فروغ_فرخزاد
@golchine_sher
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان میکنم ویرانهای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان میکنم کاشانهای را
#فروغ_فرخزاد
@golchine_sher