هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر و مادر 👌
ریشه های زندگی ان
اگر میخواهید واقعا یک آدم موفق باشید؛ سعی کنید که این هشت ویژگی را در خودتان حفظ کنید:
۱- عمل گرا باشید. (اگر تصمیمی میگیرید بهش عمل کنید، روش وایسید.)
۲- بی سر و صدا زندگی کنید و برای هر موفقیت یا شکست کوچک دادار دودور راه نندازید.
۳- دائم در حال یادگیری چیزهای جدید باشید.
۴- هیچوقت خودتان را با کسی که سه قدم از شما عقب تر یا جلوترست مقایسه نکنید.
۵- انعطاف پذیر باشید؛ یعنی برنامه ریزی داشته باشید ولی بَرده برنامتان نباشید.
۶- سعی کنید همیشه خوشبین باشید.
۷- دنبال افراد و موقعیت هایی باشید که راه را برای رسیدن به هدف های شما هموار میکنند.
۸- یک گوشتان را در کنید و دیگری را دروازه، در مقابل کسانی که زیر گوشتان آیه یأس میخوانند.
📝
کلماتی که زندگیم رو تغییر داد
از خانوم ماریا سوسا (Maria Sosa)درمانگر معروف میامی آمریکا میخوندم که می گفت یه سری جملات به شکل عجیبی کیفیت زندگیتون رو بالا میبره:
اهمیت شنیدن
"بهم بیشتر بگو، باهام در مورد احساسی که داری حرف بزن، شاید نتونم حرفی بزنم که آرومت کنه، اما میخوام بدونی کنارتم، اینجام برای تو و بهت گوش میدم."
عذر خواهی درست
"من اشتباه کردم و میپذیرمش حالا تو بگو باید برای جبران چیکار کنم؟!"
قدردانی
"من ممنونم بابت تموم تلاش و توجهی که به رابطمون داری، میدونم این جز بدیهیات نیست و باید بخاطرش قدردان باشیم."
اهمیت گفت و گو
"ما نیاز داریم در موردش حرف بزنیم، هرچقدر حرف زدن به رابطمون کمک میکنه، نگفتن احساسات و ناراحتیامون بهش ضربه میزنه."
اهمیت نوازش
"گاه و بی گاه همو در آغوش بگیرید، شاید ندونید اما آغوش تموم هورمون های آرامبخش رو توی بدنتون ترشح میکنه"
حد و مرز
"نه امروز وقتش رو ندارم، یه موقع دیگهای بهتر میتونیم همو ببینیم."
پذیرش خود و دیگری
"من تو رو همینجوری که هستم پذیرفتم و دوست دارم اما باید بدونی نمیتونم نیازهای خودم رو هم نادیده بگیرم!"
......
من لیاقت اینو داشتم هرموقع نیازت داشتم کنارم باشی چون خودم برات همینطوری بودم.
من لیاقت اینو داشتم هر روز حالم پرسیده بشه و بهم چندتا پیام کوچیک از طرف تو داده بشه، چون خودم نگران حالت بودم.
من لیاقت اینو داشتم حرف راست بشنوم، چون هیچ وقت بهت دروغ نگفتم.
من لیاقت اینو داشتم یه یادگاری کوچیک ازت داشته باشم، چون هرموقع پول دستم بود به این فکر میکردم تو چی لازم داری تا برات فراهم کنم.
من لیاقت اینو داشتم اولویتت باشم، چون برای تو از همه چیز و همه کس میزدم.
من لیاقت اینو داشتم از طرف تو دوست داشته شده بشم، چون با تمام وجودم عاشقت بودم.
من لیاقت اینو داشتم که برات با بقیه فرق کنم چون حساب تو برام از بقیه جدا بود.
من لیاقت اینو داشتم توجه بی حد و اندازه تو همیشه باهام باشه چون من حتی ریز ترین خصوصیاتتو حفظ بودم.
من لیاقت اینو داشتم برام تایم گذاشته بشه همونجوری که من توی شلوغ ترین حالتم به یادت بودم.
نپرس چرا میخوام رهات کنم.
تو تنها کسی هستی که وقتی می خندی خوشگلی، گریه می کنی خوشگلی، عصبانی می شی خوشگلی، استرس داری خوشگلی، خسته ای خوشگلی، و اون وقتایی که اصرار داری که اصلا قیافت خوب نیست، اون وقتا از همیشه خوشگل تری.
به قول لوئیس بونوئل:
"هر فردی بهترین هم که باشد، اگر زمانی که باید باشد، نباشد، همان بهتر که نباشد."
یه جا یه تعریف قشنگی از اشک خوندم که میگفت:
"و اشک تاوانی است که چشمها، باید بابت درست ندیدن بپردازند."
به اندازه کافی برات احترام قائلم که باهات صحبت کنم و مشکلاتمونو حل کنیم.
من به اندازه ای بهت ارزش دادم که تورو به بقیه ترجیح بدم.
من اونقدری بهت اعتماد دارم که آیندمو با تو بسازم.
من اونقدری بهت نزدیکم که بهترین دوستت باشم بیشتر از این که فقط یک پارتنر باشم.
من به اندازه کافی دیوونه هستم که هرجا میری و هرکار میکنی کنارت باشم. مهم نیست که چه زمانی باشه.
و در آخر من اونقدری دوستت دارم که کنارت بمونم و نذارم احساس تنهایی کنی.
اگه لطف کنی موقع خوابیدن، بیدار شدن، غذا خوردن، درس خوندن، اهنگ گوش کردن، حموم رفتن، سیگار کشیدن، بیرون رفتن، کار کردن، سر کلاس، همیشه و همه جا نیای توی مغزم ممنونت میشم. من نمیتونم دست از فکر کردن بهت وردارم. روانیم کردی بذار دو دقیقه تمرکز کنم و لحظه رو زندگی کنم. اه.
رژیم غذاییت صرفاً اون چیزایی که میخوری نیست.
اون چیزیه که چشمات ازش تغذیه میکنن و میبینن، اون چیزیه که به خورد گوشهات میدی، اون آدماییه که باهاشون وقتتو میگذرونی.
درمورد اون چیزایی که به شکل عاطفی، روحی و فیزیکی به خورد به بدنت میدی، آگاه باش.
📝
چه کسی باور میکند که
عمر خاطـره بیشتر از عمر زخـم است؟
👤غاده السمان
- با آنان که ناامیدت نموده بودند چگونه تا کردی؟
+هیچ، گذشتم.
انگار که هرگز نبودهاند.
🪴🌻
هیچوقت دلخوشی کسی رو
ازش نگیرید این دلخوشی میتونه :
🌼
یه سلام یه احوالپرسی
یه حواسم بهت هست
🍃
یه صدای گرم و دوستانه
🍃
و یه حس خوب باشه...
🌸
♥️🍃
شاید برای دنیا فقط یڪ نفر باشی،
اما برای من همه دنیایی..♡
🔴مناظره ملانصرالدین با دانشمندان...
روزی سه دانشمندان برجسته به شهر آمدند و ادعای علم و نبوغ کردند و بر این باور بودند که هیچ یک از عالمان این شهر نمیتواند به سوالات آنها جواب بدهد.
حاکم شهر که احترام زیادی برای دانشمندان خود قائل بود، دانشمندان شهره خود را دعوت کرد تا آنها را با دانشمندان غریبه رو در رو کند.
در میان دانشمندان و عالمان شهر، ملانصرالدین را هم دعوت کرده بودند که همراه با خره خود در مجلس حاضر شده بود.
یکی از دانشمندان از ملانصرالدین پرسید: مرکز کره زمین کجاس؟
ملانصرالدین جواب داد همینجا که میخ طویله را بر زمین کوبیده ام.
دانشمند پرسید: از کجا بدانم که درست میگویی؟
ملا گفت: خب اندازه بگیرید.
دانشمند که پاسخی برای آن نیافت ساکت ماند.
دانشمند دیگر از ملا پرسید: چه تعداد ستاره در آسمون هست؟
ملا جواب داد به تعداد موهای خرم.
دانشمند پرسید: از کجا بدانم راست میگویی؟
ملا گفت: بشمار.
دانشمند دوم هم که جوابی نداشت ساکت ماند.
دانشمند سوم از ملا پرسید که چه تعداد ریش در صورت من وجود دارد؟
ملا نصرالدین گفت: به تعداد موهای دمه الاغم.
دانشمنده سوم گفت: تعداد ریش من بیشتر است.
ملا گفت: اثبات این کاره آسانیس تک تک دانه مویی از ریش تو و دمه الاغ من میکنیم هر کدام زودتر به پایان رسید حق با اوست که جواب درست را گفته.
دانشمند سوم نیز جوابی دیگر پیدا نکرد و حاکم شهر جایزه ایی ارزنده به ملانصرالدین داد.
🍃🌸🍃🌼@golchintap
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸
🔴بهلول و استاد...
روزی بهلول داشت از کوچه ای میگذشت شنید که استادی به شاگردهایش میگوید: من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
اول اینکه میگوید خدا دیده نمیشود. پس اگر دیده نمیشود وجود هم ندارد.
دوم میگوید: خدا شیطان را در آتش جهنم میسوزاند در حالیکه شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
سوم هم میگوید: انسان کارهایش را از روی اختیار انجام میدهد در حالیکه چنین نیست و از روی اجبار انجام میدهد.
بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد.
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت: ماجرا چیست؟ استاد گفت: داشتم به دانش آموزان درس میدادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد میکند.
بهلول پرسید: آیا تو درد را میبینی؟
گفت: نه
بهلول گفت: پس دردی وجود ندارد. ثانیا: مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک است پس در تو تاثیری ندارد.
ثالثا: مگر نمیگویی انسانها از خود اختیار ندارند؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت
🍃🌸🍃🌼 @golchintap
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸
🔴فوت كوزه گری...
استاد كوزه گري بود كه خيلي با تجربه بود و كوزه هاي لعابي كه ميساخت خيلي مشتری داشت.
شاگردي نزد وي كار ميكرد كه زرنگ بود و استاد به او علاقه داشت و تمام تجربه هاي كاري خود را به او ياد داد.
شاگرد وقتي تمام كارها را ياد گرفت. شروع به ايراد گرفتن كرد و گفت: مزد من كم است. و كم كم زمزمه كرد كه من ميتوانم بروم و براي خودم كارگاهي راه اندازي كنم و كلي فايده ببرم.
هر چه استاد كوزه گر از او خواهش كرد مدتي ديگر نزد او بماند تا شاگردي پيدا كند و كمي كارها را ياد بگيرد تا استاد دست تنها نباشد، پسرک قبول نكرد و او را دست تنها گذاشت و رفت.
شاگرد رفت و كارگاهي راه اندازي كرد و همانطور كه ياد گرفته بود كاسه ها را ساخت و رنگ كرد و روي آن لعاب داد و در كوره گذاشت. ولي متوجه شد كه رنگ كاسه هاي او مات است و شفاف نيست.
دوباره از نو شروع كرد و خاک خوبتر انتخاب كرد و در درست كردن خمير بيشتر دقت كرد و بهترين لعاب را استفاده كرد و آنها را در كوره گذاشت ولي باز هم مشكل قبلي بوجود آمد.
شاگرد فهميد كه تمام اسرار كار را ياد نگرفته است.
نزد استاد رفت و مشكل خود را گفت و از استاد خواهش كرد كه او را راهنمائي كند.
استاد از او پرسيد كه چگونه خاک را آماده ميكند و چگونه لعاب را تهيه ميكند و چگونه آنرا در كوره ميگذارد. شاگرد جواب تمام سوالها را داد.
استاد گفت: درست است كه هر شاگردي بايد روزي استاد شود ولي تو مرا بي موقع تنها گذاشتي. بيا يکسال اينجا بمان تا شاگرد تازه هم قدري كار ياد بگيرد و آن وقت من هم تو را راهنمایی خواهم كرد و تو به كارگاه خودت برو.
شاگرد قبول كرد يكسال آنجا ماند ولي هر چه دقت كرد متوجه اشتباه خودش نميشد. يک روز استاد او را صدا زد و گفت: بيا بگويم كه چرا كاسه هاي لعابي تو مات است.
استاد كنار كوره ايستاد و كاسه ها را گرفت تا در كوره بگذارد به شاگردش گفت: چشمهايت را باز كن تا فوت_و_فن كار را ياد بگيري.
استاد هنگام گذاشتن كاسه ها در كوره به آنها چند فوت ميكرد. بعد از او پرسيد: ”فهميدي“. شاگرد گفت: نه. استاد دوباره يک كاسه ديگر برداشت و چند فوت محكم به آن كرد و گرد وخاكي كه از آن برخاسته بود به شاگرد نشان داد و گفت: اين فوت و فن كار است، اين كاسه كه چند روز در كارگاه ميماند پر از گرد و خاک ميشود، در كوره اين گرد و خاک با رنگ لعاب مخلوط ميشود و رنگ لعاب را كدر ميكند. وقتي آنرا فوت ميكنيم گرد و غبار پاک ميشود و لعاب خالص پخته ميشود و رنگش شفاف ميشود. حالا پي كارت برو كه همه كارهايت درست بود و فقط همين فوت را كم داشت.
🍃🌸🍃🌼 @golchintap
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸