سلام.. "ادب" مترجم عقله انسان به اندازه ی ادبش، عاقل، به اندازه ی عقلش، باشرف ،و به اندازه ی شرفش، با ارزشه 🌸🍃در عافیت و سلامتی باشید. 🍏🍏🍎🍎

◍⃟♥️ نگرانی؟؟ +آره خیلی پس زیاد بگو : حَسْبُنَا اللّه و نِعمَ الوَکیل

بستنی با روکش طلا در هند!!! چه عجب یه فروشنده نسبتا تمیز هندی دیدیم😊

چی رفت، چی به جاش اومد؟ 🌿 🔻آرد سبوسدار رفت👈دیابت اومد! 🔻نمک دریا رفت👈فشار خون اومد! 🔻فلفل خوردن رفت👈چربی خون اومد! 🔻سرمه رفت👈عینک و آب مروارید اومد! 🔻کندر جویدن رفت👈ضعف حافظه اومد! 🔻چای زعفران رفت👈ضعف اعصاب اومد! 🔻لباس پنبه ای رفت👈عفونت زنان اومد! 🔻چوب مسواک رفت👈خرابی دندان اومد! 🔻برگ چغندر رفت👈پوکی استخوان اومد! 🔻سبزی خوردن(تره)رفت👈کمخونی اومد! 🔻شکر سرخ رفت👈حساسیت، آلرژی اومد! 🔻سویق خوردن رفت👈ضعف عمومی اومد! 🔻سرکه طبیعی رفت👈نارسائی قلبی اومد

#محمد_خوش_آمدی😭 🎬 داستان زندگی کربلایی محمد اکبری، که با نگاه خاص سیدالشهدا توبه کرد و سوار بر کشتی نجات اباعبدالله شد. #امام_حسین_علیه_السلام ┈┄┅═✾•••✾═┅┄

به علت تنهایی با هرکسی نپرید گرسنگی دلیل کافی برای خوردن هر آشغالی نیست:)

موفقیت می خواهی؟ از این پس هیچ «چرا»یی نپرس! فقط «چطور» و «چگونه» بپرس. همین! هیچ آدم موفقی تو زندگیش از خودش نپرسیده :«چرا» اینجوری شد؟ بلکه همه موفق ها از خودشون می پرسند: چطوری و چگونه شرایطم رو بهتر کنم؟ تفاوت چگونه پرسیدن به جای «چرا» پرسیدن از زمین تا آسمونه توی «چرا» پرسیدن شما در گذشته خودتون و تجربیات قبل از این دنبال توضیح می گردید. توضیحی که دونستنش هیچ دردی از شما دوا نمی کنه و فقط احساس بی فایده دانستن بهتون میده اما توی «چگونه» پرسیدن شما دنبال راه حل می گردین و این راه حل الزاما توی گذشته نیست بلکه اکثر اوقات باید خلق بشه می خواهید موفقیت شوید؟ رازش خیلی ساده اس دیگه نپرسین «چرا» اینطوری شد بلکه بپرسین:«چطوری» می تونم اینطوری که مطلوبم نیست رو به شکلی که دوست دارم دربیارم.

مدیران محترم 🌹 خسته نباشید 🙏 از زحماتی که برای آرامش کانال میکشید بینهایت سپاسگزاریم 🙏

#داستان_شب 💫 ✍️پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و از سختی‌هایش می‌نالید؛ دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟ پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که باید آن‌ها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند، دو تا عقاب هم دارم که باید آن‌ها را هدایت و تربیت کنم. ماری هم دارم که آن را حبس کرده‌ام. شیری نیز دارم که همیشه باید آن را در قفسی آهنین زندانی کنم. بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم. مرد گفت: چه می‌گویی، آیا با من شوخی می‌کنی؟ مگر می‌شود انسانی این همه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند؟! پیرمرد گفت: شوخی نمی‌کنم، اما حقیقت تلخ و دردناکی‌ست. آن دو باز چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آن‌ها مراقبت کنم. آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم به سوی گناه کشیده نشوند. آن دو عقاب نیز، دستان منند، که باید آن‌ها را به کار کردن آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم. آن مار، زبان من است که مدام باید آن را دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او سر بزند. شیر، قلب من است که با وی همیشه در نبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند و آن بیمار، جسم و جان من است که محتاج هوشیاری مراقبت و آگاهی من دارد. این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده.

‏خدا هیچ‌وقت تو رو بی دلیل معطل نمی‌کنه؛ به زمان‌بندیش اعتماد کن! شب بخیر 💫