🖼 روسیه ، ایران را جایگزین کانال سوئز میکند
👈🏻 زبان دنیا...😁
🖋 کانال سوئز ، کانال جداکننده ی قاره ی آسیا از قاره ی آفریقاست 🌍
#روایت_پیشرفت
#روایت_دختران_دهه_هشتادی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
https://eitaa.com/joinchat/1564147745C6cf68ab6fa
هدایت شده از محمود نباتی
بسم الله الرحمن الرحیم
جهاد تبیین یک فریضه قطعی و فوری است
امام خامنه ای
با سلام و عرض ادب و احترام
جلسه تبیینی سیاسی پیروان ولایت شنبه سخنران جناب آقای رفعتی پور معاون سیاسی سپاه محترم امام زمان(عج) با بررسی مسائل سیاسی روز
زمان شنبه 3 تیر ساعت 20:30
مکان خیابان سروش مقابل مسجد الغفور خیابان صاحب الزمان مسجد صاحب الزمان (عج)
حضور تمامی علاقه مندان به جهاد تبیین را گرامی میداریم.
با تشکر نباتی
هدایت شده از hosein
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حمله وحوش طرفدار زن، زندگی، آزادی به هموطنی که در بازی تیم ملی والیبال ایران و آمریکا پرچم رسمی ایران را آورده بود!
▪️اینا همونایی هستن که از آزادی بیان و عقیده دم میزدن و حالا ذات پلیدشون نمایان میشه
🆘 @Roshangari_ir
● روبیکا: Rubika.ir/roshangari_ir
هدایت شده از روشنگری
اونا ک ازتون میخوان شهر و با بدنتون زیبا کنید چرا بهتون نمیگن ک یه عده مریض هم هستن دلشون میخواد همه جوره از این زیباییها استفاده کنند!؟
شما ب اختیار خودت با بیشعوری تمام، نقض قانون میکنی اینا اما مریضند و بی اختیار ب بی شعوری شما پاسخ اینچنینی میدن!
✍️ رضوانیپور
🆘 @Roshangari_ir
● روبیکا: Rubika.ir/roshangari_ir
هدایت شده از روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین فیلم از اعترافات زن هتاکی که به بانوی محجبه و فرزند خردسالش در رشت حملهور شده بود.
🆘 @Roshangari_ir
● روبیکا: Rubika.ir/roshangari_ir
هدایت شده از روشنگری
اقوام ایرانی در تاریخ ایران باستان چه میپوشیدند؛ مورخان و تاریخنگاران پاسخ میدهند
قائم مقام میراث فرهنگی در این خصوص نقلقولهایی از تاریخ نگاران آورد:
«استرا بون» تاریخنگار و جغرافیدان و مولف معروف یونانی می نویسد:
🔹ایرانیان اگر بخشی از بدنشان برهنه باشد آن را بیشرمی میدانند و همیشه بلند لباس می پوشند.
«جمیز لیور» تاریخنگار هم مینویسد:
🔹در نقش برجستههای نینوا، چهره زنها به ندرت دیده می شود و به موجب قانونی که حدود ۱۲۰۰ سال قبل از میلاد وضع شده بود، زنان شوهردار آشوری در ملاء عام روبنده به چهره داشتند و تن پوشش های چسبان را نوعی توهین و بیتمدنی میدانستند.
«ویل دورانت» در کتاب تاریخ تمدن مینویسد:
🔹در زمان داریوش، زنان طبقات بالای اجتماع جز در تخت روان و روپوشدار، از خانه بیرون نمیآمدند. در نقشهایی که از ایران باستان بر جای مانده، هیچ صورت زن دیده نمیشود. در موزه لوور پاریس مُهر سنگی استوانه ای مربوط به دوران هخامنشیان است که تعدادی با لباس و تاج و چادر زنان هخامنشی بر مسند شاهانه ای تکیه زده و ندیمههایش در مقابلش ایستاده اند و سرپوش به سر دارند.
🆘 @Roshangari_ir
● روبیکا: Rubika.ir/roshangari_ir
هدایت شده از AG AG
شلوارهای نپوشیده!
چند وقت پیش ، شبکه تلویزیونی SHOW TV ترکیه گفتگوی مردی ۶۵ ساله را نشون می داد . او می گفت :
بچه بودم ، بزرگترین آرزوم پوشیدن شلوار بود . اون موقع ها شلوارهای گل گلی می پوشیدیم. یک روز پدرم گفت : چون می خواهید مدرسه بروید ، براتون شلوار می خرم از همون شلواری که پسر کدخدا داره . ما سه برادر بودیم و رفتیم بیرون روستا کنار جاده تا پدرمون برگرده . دو نفرمون مدرسه می رفتیم ولی آخرین برادرم هنوز کوچیک بود و مدرسه نمی رفت اسمش رفعت بود . سه تایی نشستیم کنار جاده خاکی روستا و منتظر مینی بوس شدیم تا پدرم بیاید و شلوارمون را بیاره . برادر شش ساله ام رفعت همین جور کنار جاده ایستاده بود از من پرسید دوست داری شلوارت چه رنگی باشه؟گفتم سیاه . گفت من دوست دارم شلوارم آبی باشه ، برادر کوچکم بهمون پز داد که شماها با شلوارک مدرسه می روید ولی من از همون اول با شلوار بیرون می روم . بعدش پرسید که به نظرت پدر از کفش های بچه شهری ها هم میخره؟ گفتم : نه اگه بخره هم از کفش های پلاستیکی می خره . همین طوری با هم حرف می زدیم که دیدم مینی بوس از دور داره میاد.
پدرم اومد و با هم پاکت های خرید رو گرفتیم و خوشحال رفتیم خونه. برای من و او یکی برادرم شلوار و پیراهن و کفش پلاستیکی گرفته بود.
رفعت داخل پاکت ها را گشت و دید پدر براش چیزی نخریده. به پدرم نگاه کرد و گفت : پس من چی؟ پدر گفت : دفعه بعد که برم برات می خرم.
پولش کافی نبود که برای رفعت هم شلوار بخره! اما رفعت قبول نکرد. شب سر سفره شام فقط صدای گریه رفعت بود. خیلی ناراحت بود .فرداش از مدرسه که اومدم رفعت به من گفت : شلوار چقدر بهت میاد میشه بیاری منم بپوشم ؟ گفتم نه. خاکی میشه نمیدم. روز دوم هم گفت ندادم. روز سوم هم ندادم. اون موقع ها کفش هارو میذاشتیم زیر بالش وشلوار رو زیر تشک که اتو بشه. روز چهارم هم دوباره گفت چه بهت میاد بذار منم بپوشم ، گفتم اندازه تو نیست ، گفت دم پاهاشو تا میزنم تا اندازه بشه ، گفتم آخه کثیف می کنی . گفت : نه روی فرش می پوشم خاکی نشه. فقط یه بار توی آینه خودمو ببینم بهم میاد یا نه!
گفتم : عجب پسره سریشی هستی , باشه فردا که از مدرسه اومدم بهت میدم اما فقط ۵ دقیقه ، مراقب باش کثیفش نکنی والا حسابی کتکت می زنم . خیلی خوشحال شد ، شب روی یک تشک کنار هم خوابیدیم. نصف شب زد به شونه ام و گفت : الکی گفتی یا واقعاً شلوارتو میدی بپوشم؟! گفتم خیالت راحت باشه میدم بپوشی. حالا بگیر بخواب.
فردا صبح زود بیدار شدیم بریم مدرسه. رفعت هم اون روز صبح بیدار شد و گفت : زود از مدرسه برگرد! موقع رفتن دیدم دم در نشسته و منتظر برگشتن من موند!
زنگ سوم سر کلاس بودم. مدیر اومد در گوش معلم یه چیزی گفت و حالش عوض شد. بعد از چند دقیقه رو به من کرد و گفت"علیشان" تو برو خونه, بابات کارت داره. پیش خودم گفتم حتماً رفعت" الکی اومده گفته بابام کارم داره تا زودتر برم خونه و شلوارمو بپوشه! من اون موقع کلاس سوم ابتدایی بودم از مدرسه اومدم بیرون.
در مسیر خونه میدیدم که همه روستاییا هم به سمت خونه ما میرن . رسیدم دم در دیدم بردارم رفعت جلوی در نیست. وارد حیاط خونه شدم همه اهالی روستا جمع شده بودن و مادرم روی زمین افتاده بود و گریه می کرد و می گفت : بچه ی کوچک منو بدید.
تازه فهمیدم اتفاقی افتاده ، یکی از کشاورزان روستا با تراکتور از جلوی خونه ما رد میشده و رفعت بردار کوچیک منو ندیده و اونو زیر گرفته و مُرده!
دقیقا اون روزی که میخواستم شلوارمو بدم بپوشه رفعت مرده بود ، پدرم نتونست به ما دوست داشتن رو یاد بده. اون از دو سالگی خودش یتیم شده بود و از میان ۱۱ بچه دیگه پدرم کوچکترینشون بود.
ما در دوست داشتن مشکلی نداریم ولی در نشون دادن و ابراز کردن مهربانی و عشق و دوست داشتنمون مشکل داریم.
اون موقع ها عمو و مادر بزرگ و... داشتیم اما بلد نبودیم با بغل کردنشون بگیم که دوستشون داریم.
اون روز بابام جنازه برادرم را بغل کرد و با گریه گفت : رفعت پسرم من میخواستم ببرمت بازار خرید نه این که ببرمت تو مزار. پاشو بابا... پاشو با هم بریم خرید کنیم!
من اون موقع یک بچه ی ۹ ساله بودم . رفتم شلواری که پام بود رو درش آوردم و شلوار کهنه رو پوشیدم و شلوار تازه رو زدم زیر بغل و دویدم پشت تابوت و به دایی ام گفتم : رفعت امروز قرار بود شلوار منو بپوشه الان میشه بدم بپوشه؟ دایی ام گفت معلومه که نمیشه بدو برو.
در حالیکه من و همه بینندگان و مرد ۶۵ ساله ای که این داستان واقعی را تعریف می کرد و اشک میریختند ، گفت :
من امروز به جوانان اینو میگم اونایی که با هم قهر هستید و دعوا می کنید ، اونایی که با پدر و مادر و خواهر و برادرتون رفتار درستی ندارید. من یه زمانی برادر داشتم و شلوار نداشتم اما الان کلی شلوار دارم و برادرم رفعت را ندارم. از همین امروز برای ابراز علاقه به خانواده و دوستان تون خجالت نکشید!"