⬆️⬆️
توی منطقه عملیاتی رمضان محاصره شده بودیم
۱۵ نفری می شدیم
تشنگی فشار آورده بود
همه بی حال و خسته خوابمون برد
وقتی بیدار شدیم ، شهید فایده گفت:
بچه ها من خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم
حضرت با دست خودشون به من آب دادند و قمقمه ی شهیدی رو پر از آب کردند ...
سریع رفتم سراغ قمقمه ی یکی از بچه ها که شهید شده بود
دست زدیم ، پر از آب خنک بود
انگار همین الان توش یخ انداخته بودند...
همه ی بچه ها از اون آب سیراب شدند
از اون آب شیرین و گوارا
از مهریه ی حضرت زهرا سلام الله علیها...
راوی: غلامعلی ابراهیمی
📚 منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه ۲۸۴
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat️
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠 #شهدا_و_مبارزه_با_نفس
🌸 یـہ بـار دیـدم دسـت هادے بـہ طـور خـاصـے سـوخـتـہ ، ده روز بـعد دوبـاره هادے را دیدم ، بعـد از گـذشـت ده روز هـنوز زخــم هـادے بہتـر نشده بـود !
🌸 بـہ هـادے گـفتـم : ایـن زخـم پشـت دسـتـت براے چیـہ ؟ نمـےخـواسـت جواب بده و موضوع را عوض مے ڪـرد . بـالاخـره تونـستم از زیـر زبـان او حـرف بڪشـم !
🌸 گـفت : مدتـے قـبل ، در یڪـے از شـبہا خیلی اذیت شـده بـود . مےگـفت ڪـہ شیـطان با شهوت بـہ سـراغ مـن اومـده بـود .
« مـن هـم چـاره اے ڪـہ بـہ ذهنـم رسـید ایـن بـود ڪـہ دستـم را بسـوزونـم ! »
🌹 #شہـید_محـمد_هادی_ذوالفقاری
#روحـمـان_بـا_یـادش_شـاد
#بــا_ذڪـر_صلـوات
💠گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا💠
💠عضویت با👈09178314082💠
🌹شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌹
▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید
https://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
💠💠💠💠💠
🌷سلام ای شهید
شهید گمنام
ای فاتح خوبی ها، گمنام توئی یا من؟
دریادل بی پروا،گمنام توئی یامن؟
یک کوه صلابت بود،تابوت تو بر دوشم
هموزن شقایق ها،گمنام توئی یامن
من گم شده درخاکم،تو شهره درافلاکی
انصاف بده حالا،گمنام توئی یامن...😔
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
*"بسم الله الرحمن الرحیم*
*"ایستگاه دعا"*
✍ *امشب شب سیزدهم ماه مبارک رمضان است و خواندن "دعای مجیر" که یکی از دعاهای مهم و پرفضیلت است در طول سه شب از ماه رمضان (شب سیزدهم شب چهاردهم شب پانزدهم)وارد شده ان شاءالله خواندن این دعا فراموش نشود*
*در روایت دارد که هر کسی این دعا را در طول این سه شب بخواند گناهانش آمرزیده شود اگر چه به عدد دانه های باران و برگ درختان و ریگ بیابان باشد و برای شفای مریض و اَدای دِیِن و رفع هُمّ و غم سفارش شده*
*از خداوند متعال می خواهیم توفیق خواندن این دعا را به همه ی ما عنایت فرماید ان شاءالله*
*این دعا در اوایل مفاتیح الجنان هم آمده است*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
دعای مجیر.mp3
3.87M
🎵 دعای مجیر ...
ویژه ایام البیض (۱۳ و ۱۴ و ۱۵)ماه مبارک رمضان
🎤 با صدای دلنشین حاج مهدی سماواتی
هدیه به روح شهدا از جمله شهیدان #سعیدبیاضےزاده و #احسان_فتحے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
قبل ازدواج...💍
هر خواستگاری کہ میومد،🚶💐
به دلم نمےنشست...😕
اعتقاد و #ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...👌
دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ😇
نه بہ ظاهر و حرف..😏
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...😌
شنیده بودم چله #زیارت_عاشورا خیلی حاجت میده...
این چله رو #آیت_الله_حق_شناس
توصیه کرده بودن...✍
با چهل لعـن و چهل سلام...✋
کار سختی بود😁
اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...
ارزششو داشت،
واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم.
۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...
۴،۳روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم...
چهره ش یادم نیست ولی یادمہ...
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...💚
دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...
یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:
"حاجت روا شدے..."
به فاصله چند روز بعد اون خواب...
امین اومد خواستگاریم...🙂
از اولین سفر #سوریه که برگشت گفت:
"زهرا جان…❤
واست یه هدیه مخصوص آوردم..."
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
زهرا،
این یه تسبیح مخصوصه💕
به همه جا تبرک شده و...
با حس خاصی واست آوردمش...❤️😌
این تسبیحو به هیچکس نده!
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره...
بعد شهادتش…💔
خوابم برام مرور شد...
تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود...
✍ #همسرشهیدامین_کریمی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌸🌸🌸🌺🌺🌺
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#هر_دو_بدانیم
👈 لباسی که برای همسرت نپوشی تا شاد شود؛ به درد چه میخورد؟!!!
👈 اگر همسرت زیبایی و خوشتیپی تو را دوست دارد؛ چرا معطلی؟!!!
❎ چقدر بد است مرد یا زن در خانه بسته به شغل مثلاً بوی گازوئیل بدهد یا سر کلهاش از تدریس، گچی باشد یا همیشه بوی قرمه سبزی بدهد...!
👈 نه ادکلنی...
👈 نه کنار هم نشستنی...
👈 نه درک احساسات طرف مقابل...
✅ وقتی خانهاید، لطفا تلفن همراهتان را کنار بگذارید و زندگی کنید.
به خاطر خودتان و همسرتان...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#مخصوص_عقد_کرده_ها
🔴 گاهی ممکن است در دوران عقد یا بعد از آن از طرف خانواده همسرتان #وعده_ها و قول هایی از قبیل خریدن خانه، خرید سرویس طلا، خرید ماشین یا دیگر وسایل را بشنوید ولی در #موعد_مقرر عمل به آن وعده را از طرف مقابل نبینید.
❓در این مواقع چه باید کرد؟
✅ به هیچ وجه مسئله رو #علنی نکنید علی الخصوص در مقابل خانواده ی همسر
✅ در خلوت با همسر خود مطرح کنید ولی نه به شکل #طلب کارانه بلکه به صورت سوال و یادآوری
✅ به یاد داشته باشید که هیچ فرد عاقل و بالغی بابت #هدیه_ی_وعده_داده_شده طلبکار نمیشود پس به هیچ وجه در رفتار خود نسبت به خانواده ی همسر تغییری ایجاد نکنید تا بخواهید با رفتار منظور خود را برسانید.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از اشک
Mahdi_Rasouli_Sh8_Ramazan97.mp3
5.7M
🔊 اینقدر بخشش نکن دارم بد عادت می شوم...
🔹 مناجات با خدا به همراه روضه سیدالشهدا علیه السلام -
🎤حاج مهدی رسولی
🔹کانال اشک - پایگاه نشر روضه
Eitaa.com/Kanal_AshK
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
از توزیع برگه پسگیری سوال از رئیس جمهور در سفره شام تا تهدید نمایندگان توسط دولت
ذوالنوری، نماینده مردم قم درمجلس در گفتوگو با فارس:
🔹دولت از روز گذشته به شدت بسیج شده و استانداران کاملاً فعال شدند تا نمایندگان را از سوال منصرف کنند و بعضا برای پس گرفتن امضا نمایندهها را تهدید میکنند.
🔹به عنوان مثال استاندار با نماینده مجلس تماس گرفته و گفته که اگر تا امروز امضایت را پس گرفتی به خاطر رفاقت با ما بوده و اگر پس نگرفتی خودت میدانی.
🔹شب گذشته برخی از استانداران نشستی را برگزار کرده بودن و تعدادی نیز امشب جلسه دارند و در این جلسات مجمع نمایندگان استانهایشان را برای صرف شام دعوت کرده و میکنند.
🔹در یکی از این جلسات که شب گذشته برگزار شده بود برگههای چاپشدهای به اسم نمایندهها خطاب به آقای لاریجانی چاپ شده و بعد از افطار و شام در اختیار نمایندگان قرار گرفته بود با این مضموم که من نماینده فلان شهر سوالم از آقای رئیسجمهور را پس گرفتم و از نمایندگان میخواهم که این برگهها را امضا کنند.
🔹شب گذشته بیش از ۳۰ نفر از نمایندگان با من تماس گرفتند و عنوان کردند که ما خیلی در فشار هستیم با عملیات روانی به ما القا میکنند که دیگران امضایشان را پس گرفتند این موضوع تمام میشود و فردا شما میمانید و ما.
fna.ir/bml95k
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 نماینده مجلس کانادا:
من روزه میگیرم!
بعد به جوان ما در #فضای_مجازی میگویند: روزه برای سلامتی مضر است!
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
💢 سرابی به عنوان زندگی رویایی در غرب اما در واقعیت زندگی ذلت بار...
#خودفروخته
#شیفتگان_غرب
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
♨️ دروغ #آزادی و #دموکراسی توی غرب.. چیزی که آزاده، بی دینیه
#france #hijab #muslim #MaryamPougetoux #freedom #lie #democrasy #freedomofreligion
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴هنوز چشم امیدش به آمریکاست
اگر فکر میکنید روحانی بعد از برجام عبرت گرفته سخت در اشتباهید، هنوز هم امید داره به آمریکا
روحانی: شرایط آمریکا هم دائمی نیست،کسی نمیتونه بگه این شرایطی که الان در واشنگتن هست یک سال دیگر هم هست ، معلوم نیست تو انتخابات میان دوره ای کنگره چی میشه، انتخابات بعدی چی میشه
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۳۷
بدون اینڪہ در ذهنم بخواهم مشڪلش را حدس بزنم با لحنے ملایم میگویم:وقتے اومدم اینجا آشفتہ بودم اما حالا ڪہ دارم میرم آرومِ آرومم،ازشون بخواہ حلش میڪنن!
خواستم بروم ڪہ صدایش متوقفم ڪرد:شما انگار آشناے این شهیدید؟!
لبخندے روے لبانم نقش بست،دوبارہ بہ سمتش برگشتم: این جا تنها جاییہ ڪہ اول براے غریبہ ها پارتے بازے میڪنن.
متعجب نگاهم ڪرد،با بهت همانطور ڪہ چشم از صورتم نمے گرفت دست راستش را بہ سمت موهایش برد و ڪامل زیر روسرے اش داد.
با تردید بلند شد و بہ قبرِ هادے نگاہ ڪرد،سپس نگاهش را بالا برد و بہ عڪسش چشم دوخت.
همانطور ڪہ بہ عڪسش نگاہ میڪرد نشست،درست جایِ من!
ساڪت بود،میدانستم اولش برایش سخت است.
ڪم ڪم شروع ڪرد زیر لب چیزهایے گفتن،سپس اشڪانش جارے شدند باز هم مثلِ من!
مطمئن شدم هوایش را دارد!
قصد ڪردم براے رفتن،همانطور ڪہ از بین پرچم هایے ڪہ با باد میرقصیدند و مادرے ڪہ براے شهداے گمنام "لالایی" میخواند میرفتم چادرم را مرتب ڪردم و ڪامل روے شڪم برآمدہ ام ڪشیدم.
میخواستم باز هادے را مرور ڪنم،هربار برایم تازگے و مِهر داشت.
هادے یڪ تڪرار بے تڪرار است...
با عجلہ از بهشت زهرا خارج شدم،چادرم را با دست گرفتم تا زیر پایم نرود.
نگاهے بہ سمت چپ و راستم مے اندازم،ماشین هاے ڪمے رفت و آمد مے ڪنند.
از بین چند نفر ڪہ با لباس مشڪے بہ سمت در ورودے میرفتند میگذرم و دستم را براے ماشین ها بلند میڪنم.
تاڪسے زرد رنگے جلوے پایم ترمز میڪند،شیشہ را پایین میدهد.
همانطور ڪہ سرم را خم میڪنم مقصدم را میگویم.
بہ نشانہ ے مثبت سرش را تڪان میدهد و میگوید:سوار شو.
دوبارہ صاف مے ایستم و بہ سمت درِ عقب مے روم،دستگیرہ را میفشارم و سوار میشوم.
حرڪت میڪند،سرم را بہ شیشہ مے چسبانم و چشمانم را مے بندم.
میخواهم دوبارہ با هادے همسفر شوم...
ڪافیست تصورش ڪنم،قلم خودش عاشقانہ مینویسد...
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۳۸
رو بہ روے آینہ مے ایستم و مشغول مرتب ڪردن مقنعہ ام میشوم.
سر خوش از بہ هم خوردن خواستگارے دیروز،دستم را بہ سمت موهایم مے برم و ڪامل زیر مقنعہ ام میدهمشان.
_آیہ! بیا صُبونہ!
همانطور ڪہ در آینہ خودم را نگاہ میڪنم بلند میگویم:الان میام!
بہ تصویر خودم زل میزنم و زبان درازے میڪنم،مثل بچہ ها میگویم:دیدے نخواے نمیشہ!
سپس بہ سقف زل میزنم:مرسے ڪہ پا بہ پامے!
انگار فراموش ڪردم او همینجاست،ڪنارم.
از رگِ گردن نزدیڪتر،نہ پشتِ این سقفِ بے جان!
از آینہ فاصلہ میگیرم و بہ سمت ڪمد قدم برمیدارم.
در ڪمد را باز میڪنم و چادر ملے سادہ ام را بیرون میڪشم.
روے ڪتفم مے اندازمش و در همان حالت براے برداشتن ڪولہ ام خم میشوم.
صداے مادرم دوبارہ بلند میشود:آیہ! نمیخواے بیاے؟!
ڪولہ ام را برمیدارم و پر انرژے بہ سمت در مے دوم.
یڪ بندِ ڪولہ را روے دوشم مے اندازم و در را باز میڪنم،از چهارچوب در ڪامل خارج نشدہ بلند میگویم:سلام!
با قدم هاے بلند بہ سمت آشپزخانہ حرڪت میڪنم،مادر و پدرم پشت میز نشستہ اند.
نورا لیوانِ چاے بہ دست،بہ ڪابینت تڪیہ دادہ.
با لبخند بزرگے میگویم:صبح همگے بہ خیر!
نورا با شیطنت نگاهم میڪند و میگوید:ڪَبڪِت خروس میڪنہ!
بے توجہ بہ طعنہ اش میگویم:تا حالا ڪبڪ ندیدم ولے میدونم مثل خروس نمیخونہ!
مادرم میخواهد لقمہ اے داخل دهانش بگذارد ڪہ با دیدنِ من لقمہ بین دست و دهانش مے ماند:این چہ وضعشہ؟!
در حالے ڪہ وارد آشپزخانہ میشوم میگویم:گفتم وسایلمو بیارم دوبارہ نرم تو اتاق!
نورا با خندہ میگوید:اونوقت میگن ایرانیا تنبل نیستن!
براے نشستن پشت میز صندلے را عقب میڪشم:یاسین ڪو؟! تو اتاقم نبود!
مادرم لقمہ را داخل دهانش میگذارد و پاسخ میدهد:شب خواب بد دید اومد پیشِ من هنوز بیدار نشدہ.
با ولع نگاهے بہ میز مے اندازم،نان تستے برمیدارم و شڪلات صبحانہ را جلوے خودم میگذارم.
پدرم لیوان چایش را برمیدارد و میگوید:هوا سردہ اینطورے میخواے برے بیرون؟!
متعجب از حرفِ پدرم بہ مادرم و نورا نگاهے مے اندازم،سپس بہ چهرہ ے پدرم چشم مے دوزم:هوا زیادم سرد نشدہ!
چهرہ اش از دیروز ڪمے درهم است،از بہ هم خوردن خواستگارے ناراحت شدہ.
نگاهم را از پدرم میگیرم و مشغول شڪلات مالیدن بہ نان تستم میشوم.
نورا ڪنارم مینشیند و لیوانش را روے میز میگذارد.
مادرم انگار چیزے یادش مے افتد،در حالے ڪہ میخواهد از روے صندلے بلند بشود میگوید:اِ آیہ چاے نمیخورے؟!
سریع میگویم:نہ مامان جون میخواستم خودم میریختم.
متعجب نگاهم میڪند و دوبارہ مے نشیند،مثل اینڪہ خوشحالے ام را بیش از حد بُروز دادہ ام!
لقمہ را داخل دهانم میگذارم و بعد از چند هفتہ با لذت مشغول غذا خوردن میشوم.
نورا نگاهے بہ هر سہ یمان مے اندازد،با انگشت اشارہ چندتار مویے ڪہ روے صورتش ریختہ است را ڪنار میزند و میگوید:بابا!
پدرم بدون اینڪہ نگاهش ڪند آرام میگوید:بلہ!
نورا مِن مِن ڪنان میگوید:با طاها حرف زدیم میخوام امسال ڪنڪور شرڪت ڪنم!
پدرم جرعہ ے آخر چایش را مینوشد و میگوید:با خودتونہ! اختیار دارت شوهرتہ!
چشمان نورا برق میزنند با ذوق میگوید:یعنے میذارید؟!
پدرم همانطور ڪہ بلند میشود میگوید:گفتم ڪہ خودتو شوهرت میدونید!
سپس از آشپزخانہ خارج میشود.
با ذوق بہ نورا نگاہ میڪنم و ڪف دستِ راستم بہ سویش میگیرم با خندہ محڪم ڪفِ دست چپش را میڪوبد و میگوید:دو ڪنڪورے! رقیبِ سر سختت اومد!
_نہ خیر تو رقیبِ من نیستے رشتہ هامون فرق میڪنہ!
نورا از پشتِ میز بلند میشود،مادرم میگوید:ڪجا؟!
همانطور ڪہ بہ سمت اتاق خوابش میدود میگوید:بہ طاها زنگ بزنم.
ڪنجڪاو نگاهے بہ مادرم مے اندازم و میگویم:تلفن ڪہ تو پذیراییہ!
_طاها براش موبایل خریدہ!
زیر لب اوووویے میگویم و دوبارہ مشغول لقمہ گرفتن میشوم.
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
* دعایی که تمام گناهان را میآمرزد*
مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی بر خواندن دعای «مُجیر» در روزهای 13، 14 و 15 ماه رمضان تأکید داشتند، زیرا هر کس این دعا را در وقتش بخواند، گناهانش آمرزیده میشود، هرچند به عدد دانههاى باران، برگهاى درختان و ریگهاى بیابان باشد!
🎵 دعای مجیر ...
🎤 با صدای دلنشین حاج مهدی سماواتی
هدیه به روح جمیع شهدا و علما و پدران و مادران
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
💐💐💐
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
دعای مجیر.mp3
3.87M
🎵 دعای مجیر ...
ویژه ایام البیض (۱۳ و ۱۴ و ۱۵)ماه مبارک رمضان
🎤 با صدای دلنشین حاج مهدی سماواتی
هدیه به روح شهدا از جمله شهیدان #سعیدبیاضےزاده و #احسان_فتحے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۳۹
با تردید میگویم:مامان!
بہ صورتم زل میزند:بلہ!
صورتم را مظلوم میڪنم و آرام میگویم:میشہ با بابا حرف بزنے برم ڪلاس ڪنڪور؟!
مادرم سریع از روے صندلے میشود و همانطور ڪہ دستانش را در هوا تڪان میدهد میگوید:خدا خیرت بدہ میدونے نمیذارہ!
با ناراحتے میگویم:آخہ چرا؟!
_بہ دلیلِ چِ چسبیدہ بہ را! میدونے خوشش نمیاد تو اینجور محیطا باشے!
با لجبازے پاسخ میدهم:مگہ محیطش چطوریہ؟! چون مختلطہ و معمولا استاداش مردن؟ خب دانشگاهم همینہ،مدرسہ دخترونہ ڪہ نیس!
_فڪ ڪردے رضایت میدہ برے دانشگاہ؟!
_نہ! باید از خرداد ماہ دورہ بیوفتم تو مسجدا و پایگاهاے بسیج دنبال شوهر!
مادرم میخندد و میگوید:ڪوفت!
با بیخیالے میگویم:حوزہ علمیہ ے قمو یادم رَف! اصلا چطورہ برم آخوند شم؟!
با خندہ نگاهم میڪند:درد نگیرے! آخوند نہ! زنا طلبہ میشن!
خودم هم خندہ ام میگرد:حالا هرچے!
از تصور اینڪہ عمامہ روے سرم بگذارم خندہ ام میگرد،چہ بشوم!
خودم را در لباس روحانیون تصور میڪنم و سرم را روے میز میگذارم.
مادرم با نگرانے میگوید:چے شد آیہ؟! چرا گریہ میڪنے؟!
سرم را بلند میڪنم وقتے میبیند دارم از خندہ ریسہ میروم جدے میشود:فڪ ڪردم چت شد!
نمیتوانم جلوے خندہ ام را بگیرم با تحڪم ادامہ میدهد:پاشو برو مدرسہ ت دیر شد!
همانطور ڪہ بلند میشوم میگویم:داشتم خودمو با عبا و عمامہ تصور میڪردم.
مادرم هم خندہ اش میگرد:دیوانہ!
چادرم را مرتب سر میڪنم و بہ سمتش میروم.
در حالے ڪہ گونہ اش را میبوسم میگویم:خدافظ عشقم!
ڪولہ ام را روے دوشم مے اندازم و با سرعت بہ سمت در میدوم.
انگار پرواز میڪنم.
نمے دانند این "نشدن" چقدر برایِ من لذت بخش است!
_آیہ اگہ نمیتونے خودم برم!
همانطور ڪہ دڪمہ هاے مانتوے ڪرم رنگم را میبندم میگویم:وا مگہ چہ ڪاریہ نتونم؟! میخوام دوتا پارچہ بگیرم بیارم!
مادرم نگاهے بہ صورتم مے اندازد:آخہ تازہ از مدرسہ برگشتے خستہ اے!
_نہ!
_باشہ زود برو زود بیا!
_چشم.
شالِ قهوہ اے رنگم را از روے دستہ ے مبل برمیدارم:راستے مامان نورا ڪجاست؟!
بہ صفحہ ے تلویزیون چشم مے دوزد و میگوید:بیرون!
شالم را روے سرم مے اندازم:میدونم بیرون،ڪجایِ بیرون؟
دستم مے اندازد:هرجاے بیرون!
چادرم را روے سرم مے اندازم و میگویم:دستم انداختیا! موبایلتو میدے شاید لازمم شد!
انگشت اشارہ اش را بہ سمت ڪابینت میگیرد و میگوید:رو ڪابینتہ!
موبایل را از روے ڪابینت برمیدارم و خداحافظے میڪنم.
باید براے گرفتن پارچہ هاے سفارشے مادرم بہ محل ڪار پدرم بروم اما بهانہ است!
میخواهم بیرون بروم تا شاید آن پسرِ مرموز بہ سراغم بیاید!
خودش دیروز تماس گرفت و گفت باید حرف بزنیم.
امروز موقع رفتن و برگشتن از مدرسہ هر چقدر صبر ڪردم نیامد!
منتظرش هستم...
در حالے ڪہ بہ خودم و آب و هوا لعنت میفرستم وارد پاساژ میشوم.
هوا برعڪس چند ساعت پیش ڪمے سرد شدہ،همیشہ از سرما فرارے بودم.
مدام در دلم میگویم " چطورے میخوام تو این سرما برگردم"
و خودم هم خودم را سرزنش میڪنم"برف و تگرگ ڪہ نیومدہ ڪلا یہ بادہ!"
پاساژ ڪمے شلوغ است،چادرم را با دست میگیرم و آرام از بین جمعیت بہ سمت مغازہ ے پدرم میروم.
جلوے مغازہ مے ایستم،نفسے میڪشم و زیر لب میگویم:آخیش اینجا گرمہ!
_سلام خانم نیازے!
سرم را بلند میڪنم،بهنام شاگردِ پدرم است!
بدون اینڪہ نگاهش ڪنم آرام جواب سلامش را میدهم،همانطور ڪہ داخل را با دقت براے یافتن پدرم نگاہ میڪنم میگویم:بابا نیست؟!
و سپس وارد مغازہ میشوم.
طاقِ پارچہ اے روے میز میگذارد و میگوید:نہ! قرار بود بار بیارن یہ مشڪلے پیش اومد پیش پاے شما رفتن!
آهانے میگویم و ادامہ میدهم:قرار بود بابا پارچہ ڪنار بذارہ ببرم.
_تو همون بارا بود!
بادم خالے میشود،یعنے براے هیچ در این هوا آمدم اینجا؟!
با حرص میگویم:یعنے پارچہ ها نیست؟!
متعجب نگاهم میڪند و سریع نگاهش را از صورتم میگرد:نہ دیگہ!
نفسم را با شدت بیرون میدهم:باشہ!
بهنام بہ پشتِ سرم نگاہ میڪند و میگوید:سلام آقاے عسگرے!
با شنیدن نامِ عسگرے با خود میگویم هرچہ باشد دوستِ پدرم است و باید احترام بگذارم،براے سلام ڪردن سریع برمیگردم:سَلا...
با دیدنِ هادے عسگرے سلامم نصفہ مے ماند.
جدے نیم نگاهے بہ صورتم مے اندازد،لابد فڪر میڪند میدانستم اوست و سلام ڪردم!
بلوز توسے رنگے همراہ شلوار مشڪے تن ڪردہ،ڪالج هایش هم با بلوزش سِت است!
تعجب میڪنم،همچین مردانے زیاد در پسندِ پدرم نیستند!
بدون اینڪہ اجازہ بدهد سلامم را ڪامل ڪنم جدے میگوید:سلام!
سپس میرود!
از پشت نگاهش میڪنم،محڪم و باوقار قدم برمیدارد.
زیر لب میگویم:از خود راضے! نمیدونے من ازت فرارے ام آقا!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴مداحی سید مجید #بنی #فاطمه و #سید_رضا_نریمانی
📋 منم باید برم...
حرم مطهر امامرضا علیهالسلام
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat