💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۹۱
مطهرہ و فاطمہ میخواهند چیزے بگویند ڪہ اجازہ نمیدهم.
نمیخواهد اشتباهش را قبول ڪند از زور و بیراهہ استفادہ میڪند.
فاطمہ آرام میگوید:ممڪنہ نمرہ انضباطتو خیلے ڪم ڪنہ ها! ازش معذرت خواهے ڪن سر لج نیوفتہ!
پوزخند میزنم:مهم نیست! بذار ڪم ڪنہ! تا ڪے مسخرہ بازیا و ناعدالتیاشونو ببینیم و دم نزنیم؟!
_نیازے!
صداے خانم احدے،مدیر مدرسہ است!
برایشان دست تڪان میدهم و لب میزنم ڪہ بروند.
سرفہ اے میڪنم و چند تقہ بہ در میزنم.
_بیا تو!
با گفتن سلام وارد میشوم،خانم احدے پشت میزش نشستہ و محمدے هم ڪنارش ایستاده.
دخترے هم ڪہ با محمدے بحث ڪردہ بود ساڪت گوشہ ے دفتر ڪز ڪردہ.
احدے جدے میگوید:نیازے از تو انتظار نداشتم!
خونسرد میگویم:مگہ چیزے شدہ خانم؟!
محمدے پوزخند میزند و میگوید:اینجا ڪہ اومد زبونشو موش خورد! بیرون براے من مثل بلبل نطق میڪرد!
طعنہ میزند ڪہ ترسیدہ ام.
رو بہ احدے ادامہ میدهد:بیرون هرچے از دهنش دراومد بہ من گفت،خانم شما نمیفهمے،بلد نیستے،بقیہ رو دین زدہ میڪنے،منطقے نیستے،عصبے اے و هر حرفے ڪہ دلش خواست.
متعجب نگاهش میڪنم:من ڪے این حرفا رو زدم؟!
_یعنے من دروغ میگم؟!
با دقت و آرامش تمام حرف هایے ڪہ زدہ بودم براے احدے باز گو میڪنم و توضیح میدهم.
محمدے همچنان اصرار دارد حرف هاے من توهین هاے نابخشوندے ایست!
احدے هم این وسط گیر ڪردہ!
محمدے جدے بہ احدے میگوید:یا جاے اینا اینجاس یا جاے من!
احدے نگاهے بہ دخترے ڪہ گوشہ ایستادہ مے اندازد و میگوید:با اون ڪہ ڪار دارم! بخاطرہ نمایش قشنگش وسط مدرسہ! و اما تو نیازے...
سرفہ اے میڪند و ادامہ میدهد:از خانم محمدے عذر خواهے ڪن و بخواہ ببخشہ!
جدے میگویم:خانم احدے با تمام احترامے ڪہ براتون قائلم اما حرف ناحقے نزدم یا توهینے نڪردم ڪہ بخوام بابتش عذر خواهے ڪنم.
محمدے دندان هایش را روے هم مے سابد:میبیند چقدر پرروئہ!
احدے تشر میزند:نیازے! همین ڪہ گفتم!
بیخیال میگویم:براتون توضیح دادم و براے ڪارِ نڪردہ عذر خواهے نمیڪنم!
محمدے دست بہ سینہ میشود:تحویل بگیرید! باید یہ تنبیہ درست و حسابے بشہ تا بفهمہ بلبل زبونے چہ عواقبے دارہ!
احدے نفسش را بیرون میدهد و میگوید:مجبورم میڪنے ڪارے ڪہ دوست ندارمو انجام بدم! اما توقع این گستاخیو از تو نداشتم!
در دل میگویم گستاخے با حرفِ حق فرق دارد!
_یا از خانم محمدے عذر خواهے میڪنے و ایشون میبخشن یا یہ هفتہ اخراج با تعهد!
نفسے میڪشم و جوابے نمیدهم.
پنج شش دقیقہ ڪہ میگذرد میخواهد مثلا مرا بترساند،با دست بہ تلفن اشارہ میڪند:بگو اولیات بیان دنبالت!
محمدے با پوزخند نگاهم میڪند،توقع دارد الان بہ دست و پایش بیوفتم.
همانطور ڪہ بہ سمت میزِ محمدے قدم برمیدارم محڪم میگویم:با ڪمال میل!
و سپس مشغول گرفتنِ شمارہ ے خانہ میشوم!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۹۲
همانطور ڪہ روے تخت نشستہ ام با انگشت روے ملحفہ شڪل هاے عجق وجق میڪشم.
_چقدر من از دستِ تو حرص بخورم؟!
جوابے نمیدهم،مادرم وقتے سڪوتم را مے بیند عصبے تر میشود:انقدر میگے میخوام درس بخونم! درس بخونم! میدونے بابات بفهمہ چے میشہ؟! خودت بهونے دادے دستش!
از زمانے ڪہ تماس گرفتم و ماجرا را گفتم،یڪ بند حرص میخورد و غر میزند.
آرام لب میزنم:من پررویے یا بے احترامے نڪردم!
صدایش را ڪمے بالا میبرد:اما از نظر اونا ڪردے! میدونے چقدر رو نمرہ انضباطت تاثیر دارہ؟!
دوبارہ برگردے مدرسہ باهات سر لج میوفتن!
باز جوابے بہ جز سڪوت ندارم،از ڪارم پشیمان نیستم!
همانطور ڪہ در ڪمدم را باز میڪند میگوید:جواب باباتو چے بدم؟!
لبم را بہ دندان میگیرم،اگر بفهمد موقتا اخراج شدم حتما برایش بهانہ میشود!
احساس میڪنم معدہ ام میسوزد،یڪ لحظہ از ذهنم میگذرد فردا بہ مدرسہ برگردم و از محمدے عذر خواهے ڪنم!
اما سریع این افڪار مسخرہ را از ذهنم دور میڪنم.
نفس عمیقے میڪشم و بہ حرڪات مادرم خیرہ میشوم،داخل ڪمد دنبال لباس مناسب میگردد.
یڪے دو ساعت دیگر خانوادہ ے عسگرے از راہ میرسند،اصلا قدم نحسشان باعث اتفاقات امروز شد!
بوے غذاهایے ڪہ روے اجاق گاز در حال پختند دلم را بہ هم میزند!
مادرم پیراهن گلهبے رنگے بیرون میڪشد و ڪنارم روے تخت پرت میڪند:امشبہ رو چیزے بہ بابات نگو! بذار اینا بے سر صدا بیان و برن!
سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم.
چینے روے پیشانے اش مے اندازد و ادامہ میدهد:پاشو آمادہ شو!
بے حوصلہ میگویم:حالا زودہ!
_قیافہ شو نگا! شبیہ افسردہ هاس!
روے تخت دراز میڪشم و حق بہ جانب میگویم:مامان خانم! تو رو از مدرسہ اخراج ڪنن میزنے میرقصے؟! حالت گرفتہ نمیشہ؟! اونم بخاطرہ هیچ و پوچ!
با چهار انگشت دستش ضربہ ے آرامے بہ انگشتان پاے راستم میزند و میگوید:اینا رو بہ خودت بگو! دراز شدے ڪہ! پاشو!
با اڪراہ از جایم بلند میشوم و پیراهن را برمیدارم.
همانطور ڪہ بہ سمت در مے رود میگوید:زود آمادہ شو بیا ڪمڪم! نمیدونم این نورا و یاسین ڪجا موندن!
سپس از اتاق خارج میشود.
پیراهن را مچالہ و گوشہ ے اتاق پرت میڪنم!
خیلے اعصابم رو بہ راہ است،مهمانے امشب هم نورِ علے نور!
چند لحظہ بے حرڪت روے تخت مے مانم،یاد حرف هاے مادر هادے مے افتم؛بے اختیار میخندم!
امشب هم لباس مشڪے سادہ ام را بپوشم حتما دست پسرش را میگیرد و میرود!
زیر لب براے خودم میگویم:میدونستم همہ ے ڪاراش فیلمہ! فقط میخواد دست پسرشو یہ جا بند ڪنہ!
بے اختیار خودم را در آینہ نگاہ میڪنم.
براے اولین بار بہ چهرہ ام دقیق میشوم،صورتِ سفید و لبانِ صورتے ڪم رنگم ڪمے بے روحند!
اما برعڪس چشمانِ قهوہ اے ام،روح دارند!
بہ قولِ او روح دارند و مزہ!
مثل قهوہ هاے قاجارے!
جرعہ جرعہ نگاہ هایم را باید نوشید...
یڪ لحظہ خودم را با نازنین مقایسہ میڪنم!
قابل مقایسہ نیستیم.
نگاهم را از آینہ میگیرم و با رضایت ڪامل میگویم:من نمیخوام چشماے ڪسے اسیرم بشہ! دلشو میخوام ! اونم براے خودم نہ قیافہ م!
از روے تخت بلند میشوم و پیراهن را برمیدارم.
با ڪمے وسواس لباس مناسبے میپوشم،روسرے و چادرم را آمادہ روے تخت میگذارم و از اتاق خارج میشوم.
مادرم را میبینم ڪہ تلفن را بہ گوشش چسباندہ و با حرص گوشہ ے لبش را مے جود.
_چے شدہ؟!
تلفن را سر جایش میگذارد:نورا جواب نمیدہ!
سپس رو برمیگرداند و بہ طرف آشپزخانہ میرود:حالا خوبہ بهش گفتم تو اخراج شدے بیاد دلداریت بدہ!
چشمانم گرد میشود.
دنبالش راہ مے افتم و با حرص میگویم:حالا میذاشتے بیاد خونہ بعد میگفتے! تو رو خدا یہ متن بنویس بفرست شبڪہ ے یڪ و اخبار بیست و سے تیتر اصلے شون بزنن!
مادرم با لبخند نگاهم میڪند و جواب میدهد:نمیشہ! خبرو بہ بے بے سے فروختم!
سپس غش غش میخندد.
چشمانم را ریز میڪنم و دهنم را ڪمے ڪج:هہ هہ!
باشہ مامان خانم!
با دقت بہ پیراهن و شلوارم نگاہ میڪند و میگوید:روسرے چے برداشتے؟
_اون زمینہ شیریہ ڪہ گلاے ریز هم رنگ پیرهنم دارہ!
سرش را تڪان میدهد:خوبہ!
قاشق تمیزے از آب چڪان ظرف شویے بیرون میڪشد و میگوید:بیا ببین مزہ ے غذاها چطورہ!
_مگہ من تسترم؟ حتما مثل همیشہ عالیہ!
در حالے ڪہ در یڪے از قابلمہ ها را برمیدارد و قاشق را داخلش میبرد میگوید:هر وقت میخوایم خانوادہ ے عسگریو ببینیم تلخ میشیا!
شانہ اے بالا مے اندازم.
شیرین ترین تلخیِ دنیا!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
❣مناجات رمضان...
ای نفست هم نفس ِ"بیڪَسان"
جز توکسی نیست کَس ِ"بیڪَسان"
بیڪَسَم و هم نفس من"تویی"
رو به که آرم که ڪَس ِ من "تویی"
#الهی...
✍تمام سال یخ زده بودم،
و نشد شبی، از پیله دنیا پَــر بزنم!
و تــــو تابیدی!
تا فهمیدم برای پَـر زدن
باید قلبــ💔ـم را به تو بسپارم.
✨تمرین میکنم تا پروانه تو باشم...
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
هم اکنون #شهدای_گمنام شهر صدرا
شادی روح پاک و مطهرشون صلوات🌷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🌷🕊🌷
💥من فقط یک حاجت دارم
👌ماه رمضان آخر نمی دانم شب بیست و سوم بود یا شب نوزدهم.
رفتیم خانه مادرش افطاری، گفتیم شب احیا است سریع برگردیم که به مراسم برسیم، میخواستیم خداحافظی کنیم رفت آشپرخانه گفت: مامان من یک حاجت فقط آن هم بزرگ دارم امشب باید حاجتم را از خدا بگیری.
آن لحظه متوجه نشدم منظورش آرزوی #شهادتش است ولی پَکر شدم، بعد مادرش گفت انشاءالله خیر است، حالا حاجتت چیست؟ گفت: شما دعا کنید انشاءالله خیر است، شب قدری حاجت من را حتماً بگیری، بعد در راه سربه سر من می گذاشت که از آن حال و هوا بیرون بیاورد.
🌷 یک هفته بعد شهید شد.
#شهید_میثم_کهندل
#شهدا_را_یاد_کنیم_باذکر_یک_صلوات
http://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
در نشر لینک حذف نشود
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
🍃شهيد مدافع حرم رضا خرمى به روايت دختر گرامى شهيد
«بيتالمال و امانت»
حاضر بود جونش رو بده ولی چیزی از بیتالمال کم نشه. از وسایلی که ازشون موقع شهادت جامونده اینو بیشتر دوست دارم.
پلاکش رو زنجیر کرده بود به کلیدهای امانت محل کارش (کلیدهای موتور)
خودش یه دنیا حرفه...
یه دنیا درسه ...
این پلاک و باقی وسایل داخل جیب شهید پیدا شد.
موقع رفتن، موقع اینکه چمدون ببنده، دیدم بین یه پوتین خاکی و پوتین نو، پوتین خاکی و کهنه شو برد.
http://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
در نشر لینک حذف نشود
#سلام_شهید
شهید شدن،
#دل میخواهد!
دلی آنقدر قوی،
که بتواند #بریده شود از تعلقات؛
دلی که آرام، له شود زیر پایت،
به وقت #بریدن و رفتن،
به پای آرمانهایت...
و #شهدا،
بیدلترین دلدادگان هستند...
رزق #روز_بیست_و_دوم «رمضانالمبارک»
در محضر #شهدای_نبرد_با_اسرائیل
#سلام_روزتون_شهدایی
http://eitaa.com/golestanekhaterat