مادرم کرده سفارش که بگو اول ماه
بِـاَبی انت و اُمے 💞 #یااباعبدالله💞
حلول ماه #ربیع_اول تبریڪ و تهنیت
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
#قیمت_خودت_رو_میدونی❓
🍃رجبعلی خیاط : قیمت تو به اندازه خواست توسٺ ، اگر خدا را بخواهی قیمت تو بی نهایــٺـ✨ است و اگر دنیـا را بخواهی قیمت تو همان است که خواسته ای🌼🍂
#تلنگر
#قیمتت_چنده؟!
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
👇 #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم3 ✨✨✨ چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟! /3/ 💫💫💫💫💫💫💫💫💥 استاد پناهیان: بعضیا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم4
✅💠🌺
استاد پناهیان:
دستگاه تنظیم کننده ی روح شما نمازه.
آقای ابوعلی سینا وقتی میدید نمیتونه مسئله ای رو حل کنه می رفت یه مسجدی رو پیدا میکرد ، نماز میخوند و برمی گشت مسئله رو حل می کرد.
📱✨💠
ذهن وقتی نتونست خوب کارکنه
حتما نمازش ایراد داره!
نماز از روحش کم شده!
باید طرف بره چند واحد نماز به روحش تزریق کنه تا تعادل پیدا کنه!
✨💢✨
"بابا اصلا نماز فقط برای آخرت آدم نیست!!!"
نماز برای آبادکردن دنیای آدمه..
🌍🌺🌍
😒 حاج آقا نه! نماز ثمرش در آخرت نشون داده میشه، شما برس به آخرت!
✅ عزیزم شما اگه بنا باشه برای خدا و آخرت و غیب و اینا عبادت کنی، اول باید آدم معمولی و متعادل باشی که عبادت کنی، بندگی کنی.
آدم اگه بخواد درست عبادت کنه و به خدابرسه باید اول درست زندگی کنه.
💠💢💠
شما اگه میخوای درست زندگی کنی اول باید نماز بخونی.
باید نماز بخونی تا لذت ببری و از زندگی کیف کنی.
💢👇💢
بعدش با خدا رفیق میشی..
بابا تا کسی از زندگی خودش لذت نبره باخدا رفیق نمیشه که...
آدم در به داغون و بدعنق و بداخلاق که به سمت خدا نمیره
😡
همیشه با خودش و دیگران درگیره,
اول آدم باید درست زندگی کنه,
برای اینکه درست زندگی کنی اول باید نمازبخونی
یه نماز خوب!
نمازا خیلی وضعشون خرابه..
➖➖✅➖👆
حاج آقا چیکار کنیم نمازامون خوب بشه؟!
در قسمت های بعد...
💠💢💠💢?
🌸🌷
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سلام علیکم
ان شاءالله از #امشب ، با رمان عاشقانه/مذهبی #درحوالےعطریاس در خدمت دوستان هستیم.
#التماس_دعا🌷
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
#قسمت_اول
خدارو شکر کلاس تموم شد....
واقعا دیگه حوصله ام سر رفته بود،سریع وسایلامو جمع کردم اومدم بیرون پله ها رو تند تند دویدم و رسیدم به محوطه، نفس مو با خیال راحت دادم بیرون، سمت سمیرا که رونیمکت پشت به من بود راه افتادم،
آروم دستامو رو چشماش گذاشتم، سریع دستشو رو دستام گذاشت
-خودِ نامردتی!😕
با خنده دستامو از روی چشماش برداشتم و کنارش رو نیمکت نشستم
-حالا چرا نامرد؟!😄
در حالی که گوشیش رو تو کیفش می انداخت گفت:
_نیم ساعته منو اینجا کاشتی اونوقت میگی چرا نامرد😐
-خب عزیزم چکار کنم استاد مگه میذاشت بیام بیرون هی گیر داده بود جلسه ی آخر و چه میدونم سوال و ...😅
پرید وسط حرفم
-باشه باشه قبول، حالا پاشو بریم تا دیر نشده🙁
بلند شدیم راه افتادیم ..
هنوز چند قدم برنداشته بودیم که گفت: _نظرم عوض شد😆
چادرمو یه کم جمع کردم و گفتم:
_راجبه چی؟😟
-پسر خاله ی نردبونم!😜
زدم زیر خنده که گفت:
_در مورد کادو برای بابام دیگه😃
در حالی که میخندیدم گفتم:
_خیلی دیوونه ای سمیرا ..من نمیدونم اون پسرخاله ی بنده خدات آخه چه گناهی کرده اومده خاستگاری تو
روشو برگردوند و گفت:
_اییشش، ولش کن اونو ..فعلا تولد بابا رو بچسپ😇
سری تکون دادمو گفتم:
_والا چه میدونم به نظرم همون پیراهنی که اون روز دیدیم خوب بود همونو بگیریم
-آخه میدونی میترسم زیاد تو چشم نیاد .. مثلا قراره چشم فامیل رو دربیارما
لبخندی زدم و گفتم:
_امان از دست تو دختر!😊
#ادامہ_دارد....
🍃🌸🍃🌸🍃
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده حرام
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✔️ @golestanekhaterat
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #دوم
نیم ساعتی طول کشید تا خرید کنیم و برگردیم خونه....
خونه ی سمیرا سر کوچه بود،
بعد از خداحافظی باهاش راه افتادم سمت خونه ی خودمون،
یادِ سمیرا و خوشحالیش برای تولد باباش افتادم، لبخند تلخی 😒رو لبم نشست، باز این بغض چندین ساله قصد داغون کردن منو داشت،
در و آروم باز کردم و رفتم داخل حیاط، چشمامو بستم و با تمام وجود نفس کشیدم، 😇 یه نفس عمیق،
دلم میخواست تمامِ اون عطر ملیح
یــ🌸ــاس و به ریه هام بکشم ...
از حیاط دل کندم و رفتم داخل
-سلام مامان عزیــزم
مامان که مشغول ظرف 🍽شستن بود با مهربونی نگام کرد و گفت:
_سلام به روی ماهت گلم😊
با لبخند تکیه دادم به در آشپزخونه
-خوبین مامان؟
-بله که خوبم، وقتی دختر گشنه و خسته ام رو میبینم خوبِ خوب میشم😄
با اخم ساختگی گفتم:
انقدر قیافه ام داد میزنه گشنمه!😅
-از بس قیافت ضایع است!
برگشتم سمت محمد، با خوشحالی گفتم: _سلام، چه خبر یه بار زودتر از من رسیدی خونه😄
_علیک سلام، اگه گفتی چرا 😎
پریدم بالا و گفتم:
_خریدیش؟؟😍
سرشو تکون داد و گفت:
_اره خریدمش بالاخره😇
مامان شیر آب و بست و اومد کنارمون
- ولی من نگرانم😥
محمد با مهربونی نگاهی به مامانم کرد و گفت:
_آخه نگران چی مامان جان، باور کن دیگه راحتیم، هرجاهم خاستین برین من خودم درخدمتم😎✋
لبخندی زدم و گفتم:
_آره مامان خیلی خوبه که خودمون ماشین خریدیم دیگه نگران هیچی نیستیم😊
مامان فقط سرشو تکون داد..
نگرانی مامان رو میفهمیدم .. میدونستم با اومدن اسم ماشین خاطره ی تلخ تصادف دایی جلو چشماش میاد
#ادامہ_دارد....
🍃🌸🍃🌸
💌نویسنده: بانو گل نرگس
#کپی_بدون_نام_نویسنده حرام
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✔️ @golestanekhaterat