💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۹۵
نگاهم را از فرزانه میگیرم و ملتمس بہ چشمان مادرم خیرہ میشوم.
لبش را با زبان تر میڪند و مِن مِن ڪنان میگوید:والا....
مڪثے میڪند و نگاہ مطمئنش را بہ من مے دوزد سپس بہ فرزانہ.
_آیہ قصد ازدواج ندارہ!
نفسم را آسودہ بیرون میدهم.
فرزانہ همانطور ڪہ سعے دارد لبخند از روے لبانش نرود میگوید:چرا؟!
مادرم ڪمے مضطرب است:هم بخاطرہ درسش هم سنش براے ازدواج ڪمہ!
یڪتا سریع میگوید:هادے با درس خوندنش مخالف نیست ڪہ!
صداے محڪمِ هادے یڪتا را ساڪت میڪند:یڪتا! بهترہ جاے بزرگترا صحبت نڪنے!
همہ متعجب نگاهش میڪنیم،پوستِ سفیدش ڪمے سرخ شدہ و مردمڪ هاے چشمانش آرام و قرار ندارند.
فرزانہ براے هادے چشم غرہ میرود،یڪتا دلخور لبش را میگزد و سرش را پایین مے اندازد:عذر میخوام نباید دخالت میڪردم!
هادے ڪلافہ انگشتانش را میان موهایش میبرد و با گفتن با اجازہ از روے مبل بلند میشود.
همانطور ڪہ بہ سمت حیاط میرود میگوید:یڪم هوا میخورم میام.
فرزانہ سعے دارد ناراضے بودن هادے را پنهان ڪند:تا الان سرڪار بودہ خستہ س!
مادرم نگاہ معنادارے بہ فرزانہ میڪند:بعلہ!
فرزانہ میخواهد ادامہ بدهد ڪہ صداے زنگِ در بلند میشود،همانطور ڪہ از روے مبل بلند میشوم میگویم:من باز میڪنم!
بہ سمت آیفون میروم و جواب میدهم:بلہ؟
صداے نورا مے پیچید:منم!
سریع دڪمہ ے آیفون را میفشارم و رو بہ مادرم میگویم:نوراس!
مادرم سرش را تڪان میدهد و بہ فرزانہ میگوید:از صبح با یاسین رفتن بیرون الان اومدن! هر چے بزرگتر میشن دردسرشون بیشتر میشہ!
فرزانہ تایید میڪند:دقیقا!
در ورودے را باز میڪنم،هادے دستانش را داخل جیب هاے شلوارش بردہ و ڪنار دیوار درِ حیاط ایستادہ.
نورا در حیاط را باز میڪند و در چهارچوبش مے ایستد.
با صداے ضعیفے میگوید:مهمونا اومدن؟!
با لحن طلبڪارانہ اے میگویم:اولا سلام! دوما الان وقت اومدنہ؟!
نفس عمیقے میڪشد و میگوید:اگہ بدونے این یاسین جِزِ جیگر گرفتہ چہ بلایے سرم آورد!
هادے همانطور ساڪت پشت در ایستادہ،نورا ادامہ میدهد:نگفتے مهمونا اومدن یا نہ؟!
سرم را تڪان میدهم:آرہ!
میخواهم بگویم هادے پشت در ایستادہ اما نورا اجازہ نمیدهد،قیافہ اش را درهم میڪند و میگوید:دامادمونم اومدہ؟!
خون در صورتم مے دود،چشمانم را گرد میڪنم و لبم را میگزم.
_وا! چرا خودتو این شڪلے میڪنے؟!
هادے لبخندے میزند و چیزے نمیگوید،نورا همانطور ڪہ در را میبندد ادامہ میدهد:معشوقہ هاشم آوردہ؟! اون دختر چشم آبیہ و پسرڪِ بستنے خور!
با اتمام جملہ اش،چشمش بہ هادے مے افتد.
رنگِ صورتش مے پرد،هادے سر بہ زیر میگوید:سلام!
نورا دهانش را باز میڪند و نگاهش را میان من و هادے مے چرخاند.
چندبار دهانش را باز و بستہ میڪند تا چیزے بگوید اما نمے تواند!
بہ تتہ پتہ مے افتد:سَ....سلام!
با عجلہ در را باز میڪند و میگوید:این یاسین ڪجا موند؟!
سپس خارج میشود.
خجول لبم را میگزم،حالِ من بدتر از نورا!
_آیہ چرا نمے یاد داخل؟!
آرام میگویم:یاسین عقب تر موندہ،نورا رفت بیارتش!
میخواهم برگردم ڪہ هادے آرام میگوید:خانم نیازے!
جوابے نمیدهم،ادامہ میدهد:شمام راضے نیستید مگہ نہ؟!
نگاهے بہ جمع مے اندازم،در ظاهر باهم مشغول گپ و گفتگو اند اما شرط مے بندم تمامِ حواسشان اینجاست!
بدون اینڪہ نگاهش ڪنم لب میزنم:نہ!
_خوبہ!
میخواهم نیش بزنم:ولے برعڪس شما من معشوقہ ندارم! اگہ داشتم تا پاے جونم براے بہ دست آوردنش مے جنگیدم.
لبخند عجیبے رو لبانش نقش میبندد:منم دارم براش مے جنگم! نمیذارم این ازدواج سر بگیرہ.
دوبارہ براے رفتن قصد میڪنم ڪہ میگوید:از ماجراے نازنین بہ ڪسے چیزے نگید!
بہ سمتش برمیگردم،چند قدم بہ من نزدیڪتر میشود.
لبش را بہ دندان میگیرد و رها میڪند:من مشڪلے ندارم! حق دارید دیدہ هاتونو بہ خانوادہ تون یا خانوادہ م بگید،اما...
مڪث میڪند،با تردید ادامہ میدهد:چهرہ شو توصیف نڪنید و اسمشو نگید!
صدایش این بار رنگِ عجیبے میگیرد،هادے تنها ڪسے بود ڪہ صدایش هم رنگ داشت!
صدایش رنگِ آبے میگیرد:مخصوصا نگید چشماش آبے بود!
معما برایم حل میشود!
پس چشمانش را دوست دارد ڪہ همہ چیز را آبے میخواهد!
چیزے نمیگویم.
وقتے سڪوتم را میبیند نفس ڪوتاهے میڪشد،او هم ساڪت میشود.
این سڪوت برایمان بے معنے و ڪسل ڪنندہ ست اما بعدها از این سڪوت ها دوست داشتیم!
من در شبِ چشمانش غرق میشدم و او جرعہ جرعہ قهوہ ے نگاهم را مے نوشید،دیگر زبان چہ ڪارہ بود؟!
سڪوت را مے شڪنم:اون سنجاق سَر...
سریع میگوید:مهم نیست! یہ اشتباهے ڪردم!
بیخیال میگویم:درستہ! مهم نیست!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆
#لیلی_سلطانی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🌷خدایا...
آغوشت را نزدیک تر بیاور
میخواهم سرم را روی زانویت بگذارم
و زار بزنم همه ی این دل نگرانی ها
و زاری هایی
راکه مسببش، نبود تو بود
که گمت کردم در روزمرگی هایم ...
🌷خدایا!
امشب میخواهم بخوانمت
به همه صفات احدیتت....
#یا_رفیق_من_لا_رفیق_له
#یا_انیس_من_لا_انیس_له
#التماس_دعا...😭
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghel
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
گاهی خواب روزه دار عبادت نیست..
خیانت است...
درست مثل زمان راهپیمایی #قدس
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🕊🍃
سـال بعـد ...
ایـن ایـام ...
یڪ عـده را
با نام #شھـید میشناسند !
همان هایـے ڪه
میدانستند
چگونه بخواهند و بگیرند ... 💔:)
•/ #اللهم_الرزقنا_توفیق_الشھادت /•
🍃|• http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
جزء۲۳...التماس دعا.mp3
4.03M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙
🌹جزء بیست وسوم۲۳
🎤استاد معتز آقایے
💈حجم فایل : ۳/۸ مگابایت
🌷هدیه به شهیدان بانو #رزان_النجار و #طیبه_واعظے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
دعا روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اغسِلْنی فیهِ من الذُّنوبِ وطَهِّرْنی فیهِ من العُیوبِ وامْتَحِنْ قَلْبی فیهِ بِتَقْوَى القُلوبِ یا مُقیلَ عَثَراتِ المُذْنِبین.
خدایا بشوى مرا در این ماه از گناه و پاكم نما در آن از عیبها وآزمایش كن دلم را در آن به پرهیزكارى دلها اى چشم پوش لغزشهاى گناهكاران.
🌷🌷🌷🌷🌹🌹🌹🌹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🌷مهدی جــــــان(عج)
چشم من، چشم تو را
دید ولی دیده نشــد...
من همانم که پسندید
و پسندیده نشـــــــد...
کاش مورد پسند تو شوم
💕سیِّدی ومَولایْ الاَمان الاَمان
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود