eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.4هزار دنبال‌کننده
26هزار عکس
10.2هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#انس_با_قرآن هر روزیک صفحه از قرآن کریم سلامتی‌وتعجیل‌حضرت‌صاحب‌الزمان‌(عج) به نیابت از #شهــیدخیرالله_صفرےزاده قـرائت امـروز 👇سوره #بقره #صفحه_بیست_وهشت @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤ ️مہدے(عج)جانم 🍃 دیدن روے تو بر دیدہ جلا مےبخشد 🍃 قدم یار بہ هر خانہ صفا مےبخشد بدتر از درد جدایے بہ خدا دردےنیست خاڪ پاهاے تو گفتند دوا مے بخشد اللهم عجل لولیک الفرج http://eitaa.com/golestanekhaterat
#صـل‌الله‌علیڪ‌یاعـزیـزالـزهـرا✋ به هواے حـرمش مـےگـذرد ایـامَـم... کوه دردم که کند نام حسین آرامم... #دلتنگم‌دورتون‌بگردم💔 #زینت_پدر http://eitaa.com/golestanekhaterat
هرچند رفته ای و دل از مــا ، گسستہ اے ... پیـــوسته پیشِ چشـمِ خیـالم نشستہ اے ... #شهید_احسان_فتحی #صبحتون_شهدایی🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat
🍃🍃 🍃 سر رشته‌یِ شادیست، خیالِ خوش تو...! 🍃 🍃🍃 #شهید_سعید_بیاضےزاده #یادت‌صلوات‌برزبانم‌می‌آورد 💠 http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🍃🍃 🍃 سر رشته‌یِ شادیست، خیالِ خوش تو...! 🍃 🍃🍃 #شهید_سعید_بیاضےزاده #یادت‌صلوات‌برزبانم‌می‌آورد
به نام خدا در سال ۱۳۷۳ چشم به جهان گشود.۲۲ساله بود ودرحالیکه دروس سطوح عالی حوزه را درشهر مقدس قم به خوبی خوانده بود،عزم دیار عاشقان کرده واصرار بر اعزام به سوریه کرد.تادرماه مهمانی خدا توفیق پیدا کرد برای اولین بار به حرم حضرت زینب سلام الله علیهامشرف شود.این بار که ازسوریه بازگشت داغدار فراق رفیق شهیدش بود. او در عمر طلبگی خود خصوصیات ویژهای داشت که بدون اغراق ومبالغه آنهارا بیان میکنم به نحویکه برخی ازاین ویژگی ها قبل ازشهادتش در مدت کوتاه رفاقتمان ذهنم را مشغول کرده بود ومورد اذعان واعتراف همه دوستان وآشنایان اوست. به معنای حقیقی کلمه بی تعلق به دنیا بود وهیچگونه تعلق دنیوی نداشت نه به مال ونه به عناوین فریبنده دنیا وحتی به درس . اگر بنده درس را باتعلق میخوانم اما او برای خدا میخواند. این بی تعلقی به شدت او را بی تکلف ساخته بود وبسیار ساده و باصفا بود که هیچیک از دوستانش هیچگاه از بااو بودن معذب نبوده بلکه از همنشینی با اولذت میبردند. جهادی وتلاشگر بود وازهیچ خدمتی دریغ نمیکرد؛از اردوهای بی شمار جهادی اوگرفته تا تدارک جلسات شهداء،روایتگری و شجاعت های او در جبهه عراق وسوریه. متواضع بود ودرگیر عناوین نبود.بااینکه جزءنخبگان واستعدادهای برتر حوزه بود واساتیداو به استعداد والای ایشان اذعان داشتند اما به قول طلبه ها وجهه علمی برای خود نتراشیده بود. اهل اطمینان بود تردیدنداشت ودر تصمیمات مهمّش مصر و مطمئن بود. پاک و باتقوی بود ،بی صدا و آرام اشک مییریخت وقلب سوخته مسیر شهادت بود. سرانجام در ماه محرم به آرزوی قلبی خود رسید ودر شب جمعه به محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهداء علیه السلام مشرف شد وتمام دوستانش را انگشت به دهان گذاشت وپای خود را ازمنجلاب دنیا رهانید. یادش گرامی وراهش پررهروباد . . . متن از حجت الاسلام نیکو کلام از دوستان شهید . . . 🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat
#پیام_شهید📝 دوست داشت #گمنـام باشد😇 می‌گفت: « آی نمی‌دونی! چه لذتی داره آدم برای #خدا😍تکه‌تکه بشه و هیچی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش» در #جزیزه مجنون بہ آرزویش رسید💟 #شهید_محمدرضا_کارور🌹 🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat
براے تو هرڪس ڪه از سرگذشت نصیبـش شَوَد بهتـرین سرگذشت ســَرِ مـن فـداے سـرِ تـو حسیـن بہ عشــقِ تو عمـرم سراسر گذشت... 🌷شهدا را یاد کنیم باذکر صلوات تا نزد اباعبدالله (ع) مارایاد کنند... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📚 با تابیدہ شدن نور شدیدے بہ چشم هایم آهستہ چشم هایم را باز میڪنم. شدت نور بیشتر مے شود،چند بار آرام پلڪ میزنم و نالہ مے ڪنم. صداے مرد غریبہ اے مے پیچد:خانم نیازے! صداے من رو مے شنوے؟! تمامِ بدنم بہ خصوص سرم درد مے ڪند،چشم هایم را روے هم فشار میدهم. لب هایم خشڪ اند،چند لحظہ بعد چشم هایم را باز میڪنم و در اطراف چشم مے چرخانم. مرد مسنے با روپوش سفید در ڪنار دختر جوانے ڪہ مقنعہ و روپوش سفیدے بہ تن ڪردہ ڪنار تختے ڪہ رویش دراز شدہ ام ایستادہ اند و نگاهم مے ڪنند. میخواهم دست چپم را بلند ڪنم ڪہ در نیمہ ے راہ تیر مے ڪشد و آخم بلند مے شود. پرستار سریع دستم را مے گیرد و آرام روے تخت مے گذارد،مے گوید:مچ دستت مو برداشتہ عزیزم بلندش نڪن! چشم هایم را روے هم میفشارم و با صدایے گرفتہ میگویم:سرم دارہ منفجر میشہ! دڪتر با لحن نرمے مے گوید:طبیعیہ! سرت شڪستہ! سپس رو بہ پرستار ادامہ میدهد:تو سرمش مسڪن تزریق ڪن! پرستار چشمے مے گوید و از اتاق خارج مے شود،دڪتر انگشتش را زیر چشم چپم مے گذارد و چراغ قوہ اے را بہ سمت چشمم مے گیرد و روشن مے ڪند. سریع چشمم را مے بندم،مے گوید:تو دید مشڪلے ندارے؟ تارے؟ دو بینے؟ آرام مے گویم:نہ! _چشماتو باز ڪن! چشم هایم را باز مے ڪنم،ڪمے فاصلہ مے گیرد و دو انگشتش را نشانم مے دهد:این چند تاست؟! _دو تا! چهار انگشتش را نشانم‌ مے دهد:این؟! _چهار تا! لبخند میزند:خوبہ! حالت تهوع دارے؟ بہ زور مے گویم:نہ! ولے ڪل بدنم درد میڪنہ! نگاهے بہ سرمم مے اندازد و مے گوید:بدنت ڪوفتہ شدہ! تنها آسیب جدے اے ڪہ بہ بدنت وارد شدہ شڪستگے سرت و مو برداشتن مچ دست چپتہ! آرام مے گویم:خیلے وقتہ اینجام؟! لبخندش عمیق تر مے شود:شیش هفت ساعتے میشہ خانم خوش خواب! صورتم از درد جمع مے شود،لب میزنم:خانوادہ م؟! همانطور ڪہ بہ سمت در مے رود مے گوید:اتفاقا پشت در وایسادن! الان میگم بیان! از اتاق خارج مے شود،نگاهے بہ اطراف مے اندازم اتاق ڪوچڪے ڪہ دیوارهایش سفید رنگ و بے روح اند! تخت دیگرے با فاصلہ ے چند متر دور تر از تخت من در اتاق قرار گرفتہ و دختر جوانے رویش بہ خواب رفتہ! نگاهم بہ پاے گچ گرفتہ شدہ اش مے افتدد،سریع نگاهم را بہ سمت پاهایم مے ڪشانم و تڪانشان میدهم. ڪمے درد میگیرند،نفسے مے ڪشم و نگاهم را بہ دست باندپیچے شدہ ام مے دوزم. چند لحظہ بعد در اتاق باز مے شود و مادر و پدرم با عجلہ وارد مے شوند،چشم هاے مادرم سرخ شدہ و ورم ڪردہ. نگاهش ڪہ بہ من مے افتد اشڪ هایش بارش مے گیرند،با بغض مے گوید:الهے بمیرم! سرفہ اے میڪنم و آرام مے گویم:مامان! اشڪ هایش شدت مے گیرند،با قدم هاے بلند بہ سمتم مے آید و مے گوید:جانم؟! دستش را بلند مے ڪند میخواهد دستش را روے صورتم فرود بیاورد ڪہ پدرم سریع مے گوید:دست نزن الان ڪل بدنش درد میڪنہ! مادرم دستش را عقب مے ڪشد و با بغض مے گوید:خیلے درد دارے؟! لبخند ڪم رنگے میزنم:فڪر ڪنم! نمیدانم چرا بغض گلویم را مے فشارد؟! سعے میڪنم اشڪ نریزم! پدرم با شانہ هایے افتادہ و سر بہ زیر ڪنار مادرم مے ایستد،با صدایے گرفتہ مے پرسد:خوبے؟! مادرم با حرص جواب میدهد:آرہ! بہ لطف ڪاراے تو عالیہ! ببین چہ آتیشے تو زندگیمون انداختے مصطفے! صداے پرستار مے آید:خانم آروم! اینجا بیمارستانہ! مادرم با گوشہ ے چادرش اشڪ هایش را پاڪ میڪند،لب میزنم:تشنمہ! پرستار ڪنار تخت مے ایستد و بہ سُرم چشم مے دوزد،همانطور ڪہ با آمپولے بہ سُرم دارو تزریق میڪند مے گوید:فعلا آب نخور! رو بہ مادرم ادامہ میدهد:با دستمال نم لب ها و زبونش رو تر ڪنید! لبخندے بہ رویم مے پاشد و رو بہ پدرم مے گوید:لطفا برید بیرون! خانمتون اینجا هستن! پدرم نگاہ شرمگینے بہ من و سپس بہ مادرم مے اندازد و مے پرسد:پروانہ! چیزے لازم ندارید؟! مادرم بدون اینڪہ جوابش را بدهد روے صندلے ڪنار تخت مے نشیند و بہ من چشم مے دوزد. پدرم نفس عمیقے مے ڪشد و مے گوید:مامور پلیس منتظرہ الان میگم بیاد داخل براے... سریع مے گویم:بابا! اونے ڪہ اول باید ازش شڪایت ڪنم شهاب نیست! نگاهش را از صورتم مے گیرد و مشتش را محڪم مے فشارد،همانطور ڪہ با حرص لبش را مے جود مے گوید:میدونم چطور حالشو جا بیارم! سپس بدون حرف دیگرے از اتاق خارج میشود،رو بہ مادرم میگویم:فعلا نمیخوام با هیچڪس حرف بزنم حالم خوب نیست! ✍نویسنده:لیلے سلطانے http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📚 لبخند ڪم رنگے مے زند:باشہ عزیزم! مے نالم:ڪے میریم خونہ؟! از روے صندلے بلند مے شود و مے گوید:فردا مرخص میشے. من برم آب خنڪ و دستمال تمیز پیدا ڪنم! میخواهد بہ سمت در برود ڪہ مردد مے پرسم:اونم چیزیش شدہ؟! بہ سمتم سر بر مے گرداند:تو ڪُماست! خدا بگم... حرفش را ادامہ نمیدهد و نفسش را با حرص بیرون میدهد! ابروهایم در هم مے رود:اصلا نفهمیدم چے شد! هیچ جا رو نمے دیدم! مادرم با بغض مے گوید:از صبح دلم شور میزد! دوبارہ بہ سمتم بر مے گردد و آرام روے انگشت هاے دست سالمم را مے بوسد:خدا رحم ڪرد! سریع مے گویم:این چہ ڪاریہ مامان؟! دوبارہ چشمہ ے اشڪش مے جوشد:اگہ چیزیت مے شد من چے ڪار مے ڪردم؟! لبخند ڪم رنگے میزنم:فعلا ڪہ بیخ ریشتم و از دستم خلاص نشدے! اخم مے ڪند،میخواهد بہ سمت در برود ڪہ ڪسے چند تقہ بہ در میزند! مادرم با دست اشڪ هایش را پاڪ میڪند و مے گوید:بفرمایید! در باز میشود،روزبہ را میبینم ڪہ با چهرہ اے آشفتہ در چهار چوب در قد علم ڪردہ! چشم هایش نگران و خستہ بہ نظر مے رسند،روے پیراهن آبے روشنش ردے از خون نشستہ و آستین هایش را تا روے آرنج بالا زدہ،شلوار مشڪے رنگش هم خاڪے شدہ! چادر و ڪیفم را در دست گرفتہ و مادرم را نگاہ میڪند:بہ زور تونستم از پرستار اجازہ بگیرم بیام اینا رو بهتون بدم! سپس چادر و ڪیف را بہ سمت مادرم میگیرد:بفرمایید! مادرم لبخند میزند:ممنونم! امروز براے یڪ عمر من رو مدیون خودتون ڪردید! روزبہ لبخند ڪم رنگے میزند:این چہ حرفیہ؟! وظیفہ بود! مادرم ڪیف و چادر را روے میز مے گذارد و میگوید:من برم براے آیہ آب بیارم! روزبہ سرے تڪان میدهد و وارد اتاق مے شود،نگاهش را بہ من مے دوزد:حالتون خوبہ؟! آرام مے گویم:ممنون بعلہ! صدایش در سرم مے پیچد: "خانم نیازے! یڪے زنگ‌ بزنہ آمبولانس!" صورتم از شدت درد جمع مے شود اما مے گویم:شما با ماشین پیچیدید جلوے ماشین شهاب؟! چند ثانیہ سڪوت مے ڪند و لب هایش را روے هم فشار مے دهد. چند لحظہ بعد مے گوید:بلہ! البتہ مقصر تصادف من نبودم خود شهاب بود! آب دهانم را با شدت قورت میدهم،مے پرسم:شما از ڪجا فهمیدید؟! چند قدم نزدیڪتر مے شود و جدے مے گوید:من متوجہ نشدم! یعنے داشتم با ماشین مے رفتم دیدم دارید با شهاب صحبت مے ڪنید اما از ڪوچہ خارج شدم و رفتم! یڪے دو دقیقہ بیشتر از حرڪتم نگذشتہ بود ڪہ فرزاد بهم زنگ زد گفت از تو ساختمون دیدہ شما و شهاب دارید بحث میڪنید. وقتے از ساختمون اومدہ بیرون،نہ خبرے از شما بودہ نہ از شهاب! اولش فڪر ڪردہ بحثتون تموم شدہ و شهاب و شما رفتید اما وقتے دیدہ ڪیف و موبایلتون افتادہ روے زمین شڪ ڪردہ نڪنہ شهاب ڪارے ڪردہ باشہ! از من پرسید از ڪدوم سمت رفتم و ماشین شهاب رو توے اون مسیر دیدم یا نہ ڪہ گفتم نہ! گفت دور بزنم سمت خیابون پشتے و ماشین شهاب رو پیدا ڪنم! منم سریع دور زدم و با سرعت اومدم اون سمت ڪہ از دور ماشین شهاب رو دیدم داشت با سرعت مے روند! اول شڪ ڪردم،بهش ڪہ نزدیڪ شدم مطمئن شدم خودشہ! دیدم شما صورتتون رو گرفتید و جیغ مے ڪشید! خب فهمیدم وضعیت طبیعے نیست و یہ اتفاقے براتون افتادہ! چند بار براش بوق زدم نگہ دارہ اما وقتے من رو دید سرعتش رو بیشتر ڪرد. هرچے صداش زدم جواب نداد،مجبور شدم بپیچم جلوش. سرعتم رو ڪم ڪردم و دوبارہ چند بار براش بوق زدم اما باز توجہ نڪرد. بہ جاے اینڪہ سرعتش رو ڪم ڪنہ یا نگہ دارہ سرعتش رو بیشتر ڪرد و بہ ماشینم نزدیڪ شد،انگار میخواست از پشت بزنہ بہ ماشین ڪہ من بڪشم ڪنار و برہ! منم مجبور شدم ترمز ڪنم همین ڪہ ترمز ڪردم شهاب از پشت محڪم بہ ماشینم زد و این اتفاق افتاد! نفس عمیقے مے ڪشم و چشم هایم را مے بندم،در دل هزار مرتبہ خدا را شڪر میڪنم ڪہ این اتفاق افتاد! بہ ظاهر اتفاق بدے افتادہ اما براے من بهترین اتفاقِ بد زندگے ام بودہ! چشم هایم را باز مے ڪنم و رو بہ روزبہ مے گویم:ازتون ممنونم! هم از شما هم از برادرتون! سرش را تڪان مے دهد:خواهش میڪنم! هرڪس دیگہ اے هم بود همین ڪار رو مے ڪرد! میخواهد چیزے بگوید اما پشیمان مے شود! با انگشت اشارہ بہ چادر و ڪیفم اشارہ مے ڪند:ڪیفتون رو فرزاد آورد! منم همراهتون با آمبولانس اومدم اینجا چادرتون رو بهم دادن! لبخند ڪم رنگے میزنم:متشڪرم! لبش را بہ دندان مے گیرد و ڪمے نزدیڪتر مے شود،نگاهے بہ پیراهنش مے اندازم و با صداے گرفتہ مے گویم:شما ڪہ چیزے تون نشد؟! نویسنده:لیلی سلطانی http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸 اول که رفته بــوديــم گفتند كسی حق ورزش کردن نداره, يه روز يکی از بچه ها رفت ورزش کرد مامــور عراقـی تا ديــد اومـــد در حالي که خـــودكار و ‌کاغــذ دستش بــود برای نوشتن اسم دوستمـــون جــلو آمــد و گفت : ما اسمك؟ (اسمــت چيه؟) رفيقمـــون هم كه شــوخ بــود بــرگشت گفت : گچ پژ.. باور نمـی کنيد تا چــند دقيقه اون مامـــور عــراقـی هــر کاري کرد ايــن اســـم رو تلــفظ کنه نتــونست ول کرد گــذاشت و رفت و ما همينـطور مـی خنـديـديم. 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ جدید و ویژه موشکهای ضد اسرائیلی و ضد آمریکایی! و معرفی موشکهای انقلاب اسلامی جهت نشر حداکثری در شبکه های غیربومی و بومی تهیه و تنظیم مجموعه مرصاد حزب الله https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🕊🌹🕊 🌷فرق است میان کسی که در #انتظار_شهادت است و آنکه شهادت به انتظار اوست...🕊 #شهید_مدافع_حرم_امین_کریمی 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🎥تیزر/ "آیت الله جنتی" امشب در ۲۰:۳۰* 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
📚 قسمت_318 سریع بہ پیراهن و شلوارش نگاہ مے ڪند و مے گوید:نہ! نہ! حتما ڪنار شهاب بودم پیرهنم خونے شدہ! نگاهش را از پیراهنش مے گیرد و بہ صورتم مے دوزد،نگرانے و حالِ غریبے در چشم هایش موج مے زند! آرام مے گوید:فڪر ڪنم باید این ماہ رو ڪلا بهتون مرخصے بدم! لبخند تصنعے اے میزنم و چیزے نمے گویم،نفس عمیقے مے ڪشد و نگاهے بہ ساعتش مے اندازد:من دیگہ برم! نفسے مے ڪشم و مے گویم:بازم ممنون! ڪنار در مے ایستد و بہ سمتم بر مے گردد:فرزاد رفت مادر شهاب و خواهرش رو آورد! مادرش میخواد باهاتون صحبت ڪنہ ولے نمے دونم چرا مرددہ! خانم خوب و با اخلاقے هستن اجازہ بدید اول بیان باهاتون صحبت ڪنن بعد درمورد شڪایت ڪردن یا شڪایت نڪردن از شهاب تصمیم بگیرید! اخمے مے ڪنم و چیزے نمے گویم،میخواهد خارج بشود ڪہ انگار چیزے یادش مے افتد! لبخند عجیبے مے زند و بہ چشم هایم خیرہ میشود،با لحن نرمے مے گوید:فڪر ڪنم باید چندسال تو شرڪت بہ عنوان منشے بدون حقوق بمونید! گیج نگاهش مے ڪنم ڪہ ادامہ میدهد:خسارت ماشینم! آرام مے خندم و مے گویم:مگہ من بہ ماشین تون زدم؟! با لحن عجیب و لبخند نمڪینے مے گوید:بلہ! ابروهایم را بالا مے دهم ڪہ سریع مے گوید:خدانگهدار! زمزمہ مے ڪنم:خدانگهدار! از اتاق خارج مے شود! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مادرم همانطور ڪہ پاڪت آبمیوہ را بالاے لیوان مے گیرد مے گوید:بابات دارہ ڪاراے ترخیصت رو انجام میدہ! لیوان آبمیوہ را بہ سمتم مے گیرد و مے گوید:میتونے دستت بگیرے یا برات نے بیارم خودم بدم بخورے؟ نگاهے بہ لیوان مے اندازم و مے گویم:نمے خورم مامان! با اخم نگاهم مے ڪند:یعنے چے؟! از دیروز بہ هیچے لب نزدے! نفسے مے ڪشم و مے گویم:میلم بہ هیچے نمے ڪشہ! میخواهم بحث را عوض ڪنم! _میشہ بهم یہ آینہ بدے ببینم صورتم چہ شڪلے شدہ؟! مادرم مهربان نگاهم مے ڪند:صورتت چیزے نشدہ،یڪم ڪبود شدہ و خراش برداشتہ. بہ سمت ڪیفش مے رود و آینہ ے ڪوچڪے بیرون مے ڪشد،خودش آینہ را مقابل صورتم مے گیرد. با دقت خودم را نگاهم مے ڪنم،سرم باندپیچے شدہ. زیر چشم هایم بہ اندازہ ے یڪ بند انگشت گود افتادہ و ڪبود شدہ،گوشہ ے چشم راستم ڪبودے ڪوچڪے بہ رنگ سبز تیرہ و بنفش دیدہ مے شود! گوشہ ے لبم هم زخم ڪوچڪے برداشتہ،در اڪثر نقاط صورتم هم خراش هاے ڪوچڪے بہ چشم مے خورند ڪہ نشان از برخورد شیشہ هاے ریز با صورتم دارند! پوزخند مے زنم:چقدر خوشگل شدم! مادرم آینہ را ڪنار مے ڪشد و جدے مے گوید:چند تا زخم سطحے و ڪبودیہ ڪہ تا چند روز دیگہ خوب میشہ! براے خودت سخت نگیر! میخواهم چیزے بگویم ڪہ ڪسے در مے زند،مادرم صاف مے ایستد و چادرش را مرتب میڪند:بفرمایید! شالم را روے سرم مے ڪشم و صاف مے نشینم،چند لحظہ مے گذرد و در آرام باز مے شود. زنے پنجاہ و خوردہ اے سالہ،با روسرے زیتونے و چادر مشڪے بہ سر در چهارچوب در مے ایستد. نگاهے بہ صورت من و مادرم مے اندازد سپس سرش را پایین مے اندازد! چشم هاے سبزش رنگ آشنایے دارند! سرفہ اے مے ڪند و آرام مے گوید:سلام! مادرم اخم مے ڪند،گویے مے فهمد زنے ڪہ روزے شوهرش را با او شریڪ بودہ همین زن است! نفس عمیقے مے ڪشد و سرش را ڪمے بلند مے ڪند:میتونم بیام داخل؟! مادرم نگاهے بہ من مے اندازد،پرش پلڪش را مے بینم! اما سعے مے ڪند چیزے بہ رویش نیاورد و محڪم باشد! جدے مے گوید:شما؟! زن نگران نگاهے بہ راهروے بیمارستان مے اندازد و مے گوید:شیرین هستم مادرِ شهاب فراهانے! رنگ و روے مادرم مے پرد،آرام مے گویم:مامان جان میخواے تو برو ببین ڪاراے ترخیص چے شد! مادرم با اخم نگاهم مے ڪند:تو رو تنها بذارم؟! نگاهے بہ شیرین مے اندازم و آرام مے گویم:خیالت راحت! اخم غلیظے مے ڪند و با قدم هاے بلند و با فاصلہ از شیرین از اتاق خارج مے شود! شیرین با قدم هاے ڪوتاہ بہ سمتم مے آید و ڪنار تختم مے ایستد،سبزے چشم هایش را بہ چشم هایم مے دوزد. برعڪس چشم هاے شهاب ڪہ جنگلے وحشتناڪ بہ نظر مے رسند،سبزے چشم هایش آرامش بخش و مهربان اند! نگاهش را بہ سمت دست باند پیچے شدہ ام مے ڪشد و آرام مے گوید:حتما منو میشناسے! جوابے نمیدهم،ادامہ میدهد:من از ڪارهاے شهاب خبر نداشتم! اگہ خبر داشتم نمے ذاشتم هیچڪدوم از این اتفاق ها بیوفتہ و شهاب حتے از نزدیڪے تو و خانوادہ ت رد بشہ! دوبارہ بہ چشم هایم چشم مے دوزد،در چشم هایش هم زمان شرمندگے و غم و نگرانے و خشم موج مے زند! با لحنے سراسر از صداقت مے گوید:اولش ڪہ فهمیدم شهاب تصادف ڪردہ و تو ڪماست قلبم از هم پاشید! نفهمیدم چطور خودم رو رسوندم بیمارستان! نویسنده لیلی سلطانی http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📚 تعجبم وقتے بیشتر شد ڪہ فهمیدم با روزبہ تصادف ڪردہ،فرزاد آروم آروم همہ چیز رو برام تعریف ڪرد! انگار یڪے یہ سیلے جانانہ خوابوند تو گوشم! پسرے ڪہ نُہ ماہ تو وجود خودم پرورش دادم و بیست و هفت سال بزرگش ڪردم این پسرے نبود ڪہ فرزاد ازش تعریف مے ڪرد! شڪستم! میخواست حق خودش و مادر و خواهرش رو از یہ بے گناہ بگیرہ! از ڪیے ڪہ هیچ تقصیر و دخالتے تو اتفاقات گذشتہ نداشتہ! از اون لحظہ تا الان دیگہ براے دیدنش نرفتم،بہ جاے اینڪہ پشت شیشہ ے اون اتاق منتظر بهوش اومدن پسرم باشم نزدیڪ این اتاق بال بال زدم! اینا رو گفتم ڪہ فڪر نڪنے من آدم ڪینہ اے و دل سیاهے هستم و پسرم رو براے انتقام گرفتن بزرگ ڪردم! فقط منتظرم شهاب بهوش بیاد و ازش بپرسم چرا اینطورے من رو سرشڪستہ ڪرد؟! ڪجاے تربیتش اشتباہ ڪردم و ڪم گذاشتم؟! روزبہ گفت بیام باهات حرف بزنم فقط براے تصادف از شهاب شڪایت ڪنے نہ بہ جرم آدم ربایے و سوء قصد! اما اومدم بگم ڪہ تو حقتہ و مختارے! میخواے از شهاب شڪایت ڪنے یا نڪنے این رو بدون چہ شهاب بهوش بیاد و محاڪمہ بشہ چہ بهوش بیاد و محاڪمہ نشہ دیگہ سمت تو و خانوادہ ت نمیاد! قول شرف میدم دیگہ دور و برتون آفتابے نمے شہ و هیچ ڪارے باهاتون ندارہ! اومدم از طرف خودم و شهاب ازت معذرت خواهے ڪنم! هر چے بگم حق دارے نبخشے و شاڪے باشے! صدایش بغض آلود مے شود:حلال ڪن! اشڪ در چشم هایش حلقہ مے زند،قصد مے ڪند براے رفتن ڪہ آرام صدایش مے زنم:شیرین خانم! بہ سمتم سر بر مے گرداند،جدے میگویم:از پسرتون شڪایت نمے ڪنم فقط بخاطرہ شما و آرزو و بہ این شرط ڪہ آقاے فراهانے دیگہ بہ هیچ عنوان با من و خانوادہ م هیچ ڪارے نداشتہ باشن! لبخند ڪم جانے مے زند:خیلے ازت ممنونم! مطمئن باش دیگہ شهاب هیچ ڪارے باهاتون ندارہ! لبخندش‌ پر رنگ تر مے شود:امیدوارم زودتر حالت خوب بشہ! راستے همہ ے هزینہ هاے بیمارستان رو خودم دادم بہ پدر و مادرت بگو ازم ناراحت نشن وظیفہ ے شهاب بود ڪہ من انجام دادم! اگہ هزینہ ے دیگہ اے هم ڪردن و من اطلاع ندارم حتما بهم اطلاع بدن! بے اختیار میپرسم:حال آرزو خوبہ؟! اخم ڪم رنگے میان ابروهایش جا خوش مے ڪند! _بلہ خوبہ!خداحافظ! سرم را تڪان مے دهم:خدانگهدار! بلافاصلہ از اتاق خارج مے شود،نفسم را با شدت بیرون مے دهم و دراز مے ڪشم. فڪر نڪنم تا چند ساعت دیگر خبرے از مادرم بشود... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 یلدا همانطور ڪہ سیب پوست مے گیرد مے گوید:فڪر ڪردم برات یہ ڪارے پیش اومدہ مرخصے گرفتے! یہ هفتہ ڪہ گذشت نگران شدم این چہ ڪاریہ ڪہ یہ هفتہ ست وقتت رو گرفتہ؟! تا اینڪہ بهت زنگ زدم گفتے تصادف ڪردے،دیگہ گفتم با دخترا خدمت برسیم! لبخند مے زنم و مے پرسم:مهندس ساجدے نگفتن تصادف ڪردم؟! نچ ڪشیدہ اے مے گوید و ادامہ میدهد:فقط اومد اتاق ما بہ من گفت خانم نیازے چند روز مرخصے گرفتن شما ڪہ سرتون خلوت ترہ این چند روز رو بیاید جاے ایشون براتون اضافہ حقوق در نظر گرفتم! درسا مے پرسد:ماشین خیلے بد بهت زد؟! نگاهم را بہ چشم هایش مے دوزم:ماشین بهم نزد! تو ماشین بودم ڪہ تصادف شد! آهانے مے گوید و رو بہ یلدا و چند نفر دیگرے ڪہ آمدہ اند مے گوید:راستے! ماشین جدید مهندس رو دیدید؟! آب دهانم را با شدت قورت میدهم،لعیا حاتمے سریع جواب میدهد:آرہ! عروسڪہ! یلدا با ڪنجڪاوے مے پرسد:مگہ ماشینش چیہ؟! درسا سریع جواب مے دهد:تویتا ڪمرے سفید! نگین مے گوید:وا! ماشینش رو ڪہ تازہ خریدہ بود! یلدا بے خیال شانہ هایش را بالا مے اندازد:بہ ما چہ؟! سپس رو بہ من ادامہ میدهد:تا ڪے باید استراحت ڪنے عزیزم؟! میخواهم دهان باز ڪنم ڪہ درسا با خندہ مے گوید:چیہ یلدا؟! از ڪار ڪردن خستہ شدے میخواے زودتر آیہ برگردہ؟! یلدا مے خندد:نہ بابا! حالشو مے پرسم! لبخند پر رنگے مے زنم و ڪمے در تخت خواب جا بہ جا مے شوم،چند تقہ بہ در مے خورد و چند ثانیہ بعد مادرم وارد مے شود. سینے بہ دست لیوان هاے شربت را بہ همہ تعارف مے ڪند و از اینڪہ بہ عیادتم آمدہ اند تشڪر مے ڪند،دو سہ دقیقہ بعد از اتاق خارج مے شود. درسا سڪوت را مے شڪند:خدا رو شڪر آسیب جدے اے ندیدے! دڪتر تا ڪے بهت استراحت دادہ؟! همانطور ڪہ با یڪ دست بازویم را ماساژ مے دهم میگویم:فڪر ڪنم یہ هفتہ دیگہ هم تو همین وضعیت باشم! بعد از ڪمے گفتگو و شوخے،نیم ساعت بعد یلدا و بچہ هاے شرڪت خداحافظے مے ڪنند و مے روند. چند ساعت بعد هوا ڪمے تاریڪ میشود و پدرم بہ خانہ باز میگردد،از زمانے ڪہ از بیمارستان مرخص شدہ ام یاسین براے راحتے من بہ اتاق نورا نقل مڪان ڪردہ! چشم هایم را مے بندم و براے خوابیدن قصد مے ڪنم ڪہ صداے زنگ آیفون بلند مے شود. صداے مادرم مے آید:ڪیہ؟! ✍نویسنده:لیلے سلطانے http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✍ #سیره_شهید شهید حجت تلاش می ڪرد ڪه پوشش وی مورد توجه قرار نگیره ، و از یڪ سادگی خاصی برخوردار بود. 🌷 شهید حجت الله رحیمی🌷 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷 🌹 #یادشهداباصلوات🕊🕊🕊
🍃 🌼 اے رفتہ سفر یوسف گمگشتہ ڪجایے؟ 🍃 🌼 هیہاٺ از این خونِ دل و دردِ جدایے 🍃 🌼 دنیا شده لبریز ز ظلم و ستم و جور 🍃 🌼 اے کاش خدا امر ڪند تا ڪہ بیایے ❣العجل یابن زهرا ڪجایی 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷
❣دنیابا حضور تودنیاے دیگریستـ... ❣روز طلوع ســــبز تو فرداے، دیگریستـ... ❣باز هر غروبــ جمعہ دلم زار میزند... ❣چشم انتظار جمــعہ زیباے دیگریستـ... ❣با یادت اے مسافر شبگردِ کربلا... ❣این جا نشستہ ام، دلــ منـ جاے دیگریستـ... #وعجّل_فرجہ http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📚 چند ثانیہ بعد با عجلہ مے گوید:خواهش مے ڪنم! بفرمایید! سپس بلند مے گوید:مهمون داریم! پتو را روے سرم مے ڪشم و با حالت گریہ مے گویم:واے چقدر مهمون؟! خستہ شدم خدا! چند لحظہ بعد در اتاقم باز و بستہ مے شود و مادرم مے گوید:آیہ پاشو! رئیس شرڪتت اومدہ! پتو را ڪنار مے زنم و متعجب نگاهش میڪنم:مهندس ساجدے؟! روسرے اش را مرتب مے ڪند:آرہ! شالتو سر ڪن! شال سرمہ اے رنگے ڪہ روے تاج تخت گذاشتہ برمیدارم و صاف مے نشینم. شالم را روے سرم مے اندازم و مرتب مے ڪنم،مادرم از اتاق خارج مے شود. ڪمے ڪہ مے گذرد صداے سلام و احوال پرسے روزبہ با پدرم بہ گوشم مے خورد. نمے دانم چرا ڪمے استرس دارم،سرفہ اے مے ڪنم و نگاهے در آینہ بہ صورت رنگ پریدہ و زخمے ام مے اندازم. صداے تعارف ڪردن مادرم و روزبہ مے آید،پدرم محترمانہ و در عین حال جدے از روزبہ تشڪر مے ڪند و مے گوید براے جبران،هر ڪارے از دستش بربیاید انجام مے دهد! چند دقیقہ بعد ڪسے چند تقہ بہ در مے زند،آرام مے گویم:بفرمایید! مادرم در را باز مے ڪند و مے گوید:آقاے ساجدے اومدن! میخوان براے احوال پرسے بیان پیشت! سرے تڪان مے دهم و آرام مے گویم:خوش اومدن! مادرم با دست چادرش را محڪم مے گیرد و رو بہ پذیرایے مے گویید:بفرمایید! سپس از ڪنار در مے رود،چند ثانیہ بعد روزبہ در چهارچوب در ظاهر مے شود. ڪت و شلوار خوش دوخت مشڪے رنگے همراہ پیراهنے لیمویے رنگ بہ تن ڪردہ،دستے بہ پیشانے اش مے ڪشد و آرام مے گوید:میتونم بیام داخل؟! سپس بہ سمت پذیرایے بر مے گردد و ادامہ میدهد:با اجازہ ے شما جناب نیازے! صداے پدرم مے پیچد:خواهش میڪنم! آرام جواب مے دهم:سلام! بفرمایید! با قدم هاے ڪوتاہ وارد اتاق مے شود و در را تا آخر باز مے گذارد،نگاهے بہ اتاق مے اندازد و روے تخت یاسین مے نشیند. با لبخند ڪم جانے میگویم:خوش اومدید! سرش را تڪان مے دهد:ممنونم! بہ چشم هایم زل مے زند و مے پرسد:حالتون خوبہ؟! دستے بہ شالم مے ڪشم و معذب مے گویم:خدا رو شڪر بهترم! سرم را ڪمے خم مے ڪنم تا نگاهم بہ پذیرایے بیوفتد،سرڪے مے ڪشم و آهستہ مے پرسم:از شَ... حرفم را ڪامل نمے ڪنم! آرام مے گوید:دیروز شهاب بهوش اومد! هنوز ڪاملا هوشیار نیست! آب دهانم را فرو مے دهم،ادامہ میدهد:شیرین خانم گفتن از شڪایت ڪردن صرف نظر ڪردید! میخواهم بحث را عوض ڪنم بہ لبخندم ڪمے جان مے دهم:میخواستم براے تشڪر بیام دیدن شما و برادرتون،منتظر بودم حالم ڪمے بهتر بشہ! بابت تاخیر عذر میخوام! لب میزند:نیازے بہ تشڪر نیست! با حالت عجیبے نگاهش را بہ دست باندپیچے شدہ ام مے دوزد و سپس نگاهش را بہ سمت صورتم مے ڪشد. چشم هاے مشڪے رنگش نا آرام و ڪمے خشمگین بہ نظر مے رسند،نگاهش را در تمام نقاط صورتم مے چرخاند و روے ڪبودے زیر چشمم توقف مے ڪند! خجالت زدہ سرم را پایین مے اندازم،آهستہ مے گویم:فڪر ڪنم باید چند روز دیگہ استراحت ڪنم! صداے بم مردانہ اش مے پیچد:من ڪہ گفتم تا آخر این ماہ بهتون مرخصے دادم! با ریشہ هاے شالم بازے مے ڪنم:نہ دیگہ انقدر! تا یہ هفتہ دہ روز دیگہ بخیہ هاے سرم رو مے ڪشم و سر پا میشم! سرم را ڪہ بلند مے ڪنم لبخند ڪم رنگے مے زند:من بہ ڪسے نگفتم تصادف ڪردید فڪر ڪردم شاید دوست نداشتہ باشید ڪسے خبر دار بشہ! اما مثل اینڪہ بچہ هاے شرڪت خودشون باهاتون تماس گرفتن و خبر دار شدن! چند لحظہ مڪث مے ڪند و سپس نجوا مے ڪند:جاتون توے شرڪت خیلے خالیہ! لبخندم را پر رنگ تر مے ڪنم:من با نگرفتن حقوق این ماهم مشڪلے ندارم! روزبہ نگاهے بہ چشم هایم مے اندازد و چیزے نمے گوید،نگاهش را بہ ساعت مچے اش مے دوزد و مردد بلند مے شود. چند قدم بہ تختم نزدیڪتر مے شود و محڪم مے گوید:من دیگہ باید برم! امیدوارم زودتر حالتون خوب بشہ! ڪمے خودم را بالا مے ڪشم:ممنونم! همانطور ڪہ بہ سمت در مے رود مے گوید:راستے تا چند روز دیگہ نتیجہ هاے ڪنڪور مشخص میشہ! بہ سمتم سر بر مے گرداند و ادامہ میدهد:منتظر شیرینے نتیجہ ے ڪنڪور و سلامتے تون هستم! ابروهایم را بالا میدهم و آرام مے خندم:امیدوارم نتیجہ طورے باشہ ڪہ بخوام شیرینے بدم! ✍نویسنده:لیلے سلطانے http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷