هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
✨امام خامنه ای✨
✅جوانی که به سرنوشت کشور نیندیشد و نسبت به خصومتهایی که نسبت به کشورش سازماندهی میشود، نخروشد، لایق این نیست که نام جوان شهروند یک ملت انقلابی را روی خود بگذارد.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
متن #شبهه:
میگم توجه کردین دیشب تواستادیوم مسکو موقع جشن فرانسوی هاوگرفتن جام ،این خانم رییس جمهور کروواسی بانصف جمعیت حاضر ماچ وملوچ کرد وخیلی هارا محکم توبغل گرفت بلافاصله باران رحمت ونزولات آسمانی شروع شد درحالیکه تو ایران وقتی باران نمیاد حضرات میگن بخاطر بی حجابی واینجور جیزاست والله منکه پاک گیج شدم دم خروس یا قسم.......باور کنم؟؟؟😀
جوابی مختصر :
عزیزم خدا به قوم لوط
که کثیفت ترین کارها رو میکردن
و به فرعون ها و هیتلرها رزق داده..
این عدالت خداوند است
به کفار و مشرکین داده و میده
و فرصت میده
اما صحبت رو اینه
اون جامعه ایی که نسیم رحمانی اسلام به اون وزیده و بارها از اون بهرمند شده و در صحنه های مختلف مثل انقلاب و دفاع مقدس پیروزی با طعم ایمان رو چشیده
حساب فرق داره.
برای ما که اسلام بر ما وارد شده
انتظار خداوند بیشتره
چون به ما عطایی رو داده.
و حالا باید قدردان و حافظ اون باشیم.
و همین خداوند هم فرموده
گناه و عمل ناصالح شما
مثل این بی حجابی ها در جامعه اسلامی نه مسیحی و یهودی و ...
باعث عدم برکت و رزق
برای شماست.
و باید امربه معروف کنید
شما که در محیط اسلامی هستین و اسلام بر شما عرضه شده و پذیرفتین حال باید از اون پاسداری کنید تا به صاحب اصلی خود برسد.
و در این راه عوامل لامذهبی و امثال اون باعث فقر و ....
برای شماست.
و از نگاه دیگر عاقبت ملت ها رو ببینید
در جامعه اروپا که افرادی اون را بهشت برین میبینند و مست و مدهوش غرب هستند
مشکلات در حوزه خانواده و دوری از الله و آمار فرزندان حرام و... ببینید
ایا اینها خوشبخت هستند
و این مسیر در اخرت آنها رو
عاقبت به خیر می کند.
سرنوشت اقوامی چون قوم لوط
که گناه آنچنانی میکردند و در نعمت و آسایش بودند
به کجا رسید
و یا سایر اقوامی که در قرآن از آنها یاد شده..
مثل فردی که چیز گرانبهایی رو به اون به رسم امانت و نگهداری دادن
و حالا باید با توجه به شناختی که از اون داره ازش مراقبت کنه
تا اسیب نبینه.
با این متون دین و مذهب خودمان را در نگاه افرادی که اطلاع کمی دارند تضعیف نکنیم
و خدای نکرده این مطالب باعث نشه نوجوانی که اول مسیر دین داری هست از این جلگه خارج بشه.
#صلوات
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
💕توکه انتهای آرامشی
میشه از کنار دلم رد بشی...
بهونه گرفته ،امام زمان،
دلم بی قراره واسه جمکران...💔
#جمکران...
🌷سلام صبحتون مهدوی
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📚#آیه_های_جنون
📚#قسمت_347
پدرم با لحن بدے مے گوید:آقاے مهندس! فڪر میڪردم مادر محترم بهتون گفتن نہ تنها من ڪہ دخترم هم راضے نیست! از شما توقع نداشتم!
روزبہ سریع مے گوید:توقع چے؟! اشتباهے از من سَر زدہ؟!
پدرم پوزخند میزند:توقع این وقاحت رو! هر چند بیشتر از این انتظار نمے رفت...
روزبہ دوبارہ سرفہ مے ڪند:اسم خواستگارے وقاحتہ؟!
صداے باز و بستہ شدن در مے آید و پشت بندش مادرم:سلام! خوش آمدید!
روزبہ سریع مے گوید:سلام! ممنونم! بابت مزاحمت بے موقع و بے خبر عذر میخوام خانم!
مادرم مودبانہ مے گوید:خواهش میڪنم!
سپس با لحن تاڪیدے ادامہ میدهد:مهمون حبیب خداست!
سریع بہ سمت ڪمدم مے روم و لباس هاے راحتے ام را با سارافون و دامنے زیتونے رنگے تعویض میڪنم و شالم را مرتب.
آمدن روزبہ عصبے ترم ڪرد،چادر نمازم را ڪہ برمیدارم روزبہ مے گوید:اگہ اجازہ بدید خانم نیازے هم تو جمع مون باشن!
چند ثانیہ سڪوت حڪم فرما میشود و سپس مادرم آرام مے گوید:باشہ!
یڪے دو دقیقہ بعد چند تقہ بہ در میخورد و مادرم وارد اتاق میشود،همانطور ڪہ چادرش را مرتب میڪند مے گوید:چند دقیقہ دیگہ بیا! این پسرہ سریع برہ تا بابات دعوا راہ ننداختہ! عصبیہ!
سپس از اتاق خارج میشود،صدایے جز نفس هاے عمیق روزبہ و سرفہ هاے عصبے پدرم بہ گوش نمیرسد!
لبم را بہ دندان مے گیرم و دہ دقیقہ بعد دستگیرہ ے در را میفشارم،وارد پذیرایے میشوم.
همین ڪہ در را مے بندم،روزبہ بہ احترامم بلند میشود و محڪم مے گوید:سلام!
نگاهے بہ قامت بلندش مے اندازم،ڪت و شلوار خوش دوخت مشڪے رنگے همراہ با پیراهن نوڪ مدادے بہ تن ڪردہ!
رنگ جوراب هایش را هم با پیراهنش ست ڪردہ!
ڪمے موهایش را ڪوتاہ تر ڪردہ و خبرے از تہ ریش چند هفتہ قبل نیست!
صورتش مثل همیشہ جدیست اما چشم هایش سرد و بے تفاوت نہ!
ڪنار پایش سبد بزرگے مملو از گل هاے رز سفید رنگ جا خوش ڪردہ!
روے میز ڪنار دستش هم فنجان چاے و پیش دستے اے ڪہ رویش تنها یڪ سیب سرخ رنگ بہ چشم میخورد دست نخوردہ دیدہ میشود.
مادرم برایم چشم و ابرو مے رود ڪہ جوابش را بدهم،چادرم را ڪمے جلو میڪشم و نگاهم را از صورتش مے گیرم:سلام! خوش اومدین!
مودبانہ مے گوید:ممنونم!
سپس دوبارہ مے نشیند،پدرم چپ چپ نگاهے بہ روزبہ و سپس بہ من مے اندازد!
یاسین با اخم ڪنار پدرم نشستہ و بہ روزبہ چشم دوختہ،مادرم بہ مبل ڪنارے اش اشارہ مے ڪند.
با قدم هاے سست خودم را ڪنارش مے رسانم و مے نشینم،پدرم ابروهایش را بالا مے اندازد و رو بہ روزبہ مے گوید:خب!
روزبہ نیم نگاهے بہ صورتم مے اندازد و نگاهش را بہ پدرم مے دوزد:میدونم نباید تنها مزاحم میشدم اما شرایط اینطور ایجاد ڪرد!
وقتے همسرتون بہ مادرم گفتن رضایت ندارید و جوابتون منفیہ،از مادرم خواستم دوبارہ تماس بگیرن و وقت بخوان اما گفتن دیگہ درست نیست وقتے رضایت ندارید مزاحم بشیم!
امشب هم هر چے اصرار ڪردم گفتن نمیتونن بے خبر و بے رضایت شما بیان!
پدرم سریع مے پرسد:خب چرا شما تنها مزاحم شدید؟!
مادرم لبش را مے گزد،روزبہ یڪے از دڪمہ هاے ڪتش را باز مے ڪند و خونسرد مے گوید:براے اجازہ گرفتن ازتون ڪہ با خانوادہ مزاحم بشم!
پدرم تسبیحش را مے گرداند و نگاہ عصبے اش را بہ فرش مے دوزد:نہ من رضایت دارم نہ دخترم!
روزبہ انگشت هایش را در هم قفل مے ڪند:شما حق دارید با دلیل یا بے دلیل راضے نباشید اما از من نخواید بے دلیل ڪنار بڪشم!
پدرم نگاهش را بہ روزبہ مے دوزد:دلیل از این قانع ڪنندہ تر ڪہ من راضے نیستم؟! ڪہ دخترم راضے نیست؟!
انگشت هایش را از هم باز مے ڪند:لطفا دلایل راضے نبودن خودتون و خانم نیازے رو بهم بگید شاید بتونم نظرتون رو تغییر بدم!
مودبانہ پافشارے میڪند! پدرم پوزخند مے زند:شما چند سالتہ؟!
روزبہ بدون واڪنش خاصے مے گوید:سے و یڪ سال!
_دین و ایمونت چیہ؟! چقدر آدم معتقدے هستے؟!
روزبہ لبخند ڪم رنگے میزند:معتقد بہ چے؟!
پدرم دانہ هاے تسبیح را تند تر مے گرداند:بہ خدا و پیامبر و قرآنش! بہ اهل بیتش!
روزبہ با زبان لبش را تر مے ڪند:بہ انسانیت معتقدم!
پدرم اخم هایش را غلیظ تر مے ڪند:یعنے دین اسلام و مذهب شیعہ جزو انسانیت نیست؟!
روزبہ خونسرد مے گوید:همچین حرفے نزدم شما از حرفم بد برداشت ڪردید! آدم مذهبے اے نیستم اما آدم بے قید و بند و بارے هم نیستم! با اعتقادات شما و خانم نیازے هم مشڪلے ندارم!
✍نویسنده:لیلے سلطانے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📚#آیه_های_جنون
📚#قسمت_348
پدرم انگشت اشارہ اش را بہ سمت روزبہ مے گیرد:ولے دو تا از دلایل بزرگ من همینہ! اول بے اعتقاد بودنتون دوم اختلاف سنے شما و دخترم!
دستے بہ موهایش مے ڪشد:شناختن خودم و اخلاقم و انسانیتم براتون مهم نیست؟!
پدرم جدے مے گوید:براے من همین دوتا خیلے مهمہ!
روزبہ نگاهے بہ من مے اندازد:نظر خانم نیازے چے؟!
پدرم نگاہ عصبے اش را بہ من مے دوزد،نگاهم را بہ چشم هاے روزبہ مے دوزم،سرد و محڪم مے گویم:نظر پدرم نظر من هم هست!
اخم ڪم رنگے میان ابروهایش مے نشیند،مادرم براے اینڪہ جو را عوض ڪند مے گوید:چایتون یخ ڪرد! عوضش ڪنم؟!
روزبہ سرش را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهد:نہ ممنون! خوبہ!
سپس آرام دستہ ے فنجانش را مے گیرد و بہ لب هایش نزدیڪ مے ڪند،چند جرعہ بدون قند و شڪلات مے نوشد و دوبارہ فنجان را روے میز مے گذارد.
نگاهش را میان من و پدرم مے چرخاند:میشہ یہ وقتے بدید زیر نظر شما و خانوادہ م،من و خانم نیازے با هم صحبت ڪنیم و آشنا بشیم،شاید نظرتون تغییر ڪرد! آخہ بدون شناخت ڪہ نمیشہ قطعے گفت...
مادرم سرفہ اے مے ڪند و مے گوید:عذر میخوام! اما مثل اینڪہ خانوادہ ے شما هم زیاد موافق نیستن!
روزبہ ڪمے پریشان مے شود،دستش را دوبارہ میان موهاے تازہ ڪوتاہ شدہ اش مے برد.
_اگہ خودمو ثابت ڪنم چے؟! اگہ نظر خانم نیازے تغییر ڪنہ چے؟!
پدرم محتاط نگاهے بہ من مے اندازد و رو بہ روزبہ مے گوید:اگہ بدونید آیہ قبلا نامزد داشتہ چے؟!
خون در رگ هایم یخ مے زند،همچنین نگاہ روزبہ!
سرد و جدے مے گوید:تقریبا میدونستم! منم یہ تجربہ ے ناموفق داشتم ڪہ خدا رو شڪر بہ ازدواج ختم نشد!
بغض گلویم را مے فشارد،محڪم مے گویم:ولے براے من تجربہ ے ناموفق نیست!
روزبہ پیشانے اش را بالا میدهد،بہ چشم هایش زل میزنم:ما میخواستیم عقد ڪنیم!
سرش را تڪان میدهد:پس شما...
نمے گذارم حرفش را ادامہ میدهد:ما نتونستیم عقد ڪنیم چون...چون...
نمے توانم حرفم ادامہ بدهم،پدرم با نیش جملہ ام را ڪامل مے ڪند:چون نامزدش شهید شد!
رنگ روزبہ مے پرد،چشم هایش یخ مے زنند،رگِ متورم گردنش متعجبم مے ڪند!
زمزمہ مے ڪند:شهید؟!
پدرم محڪم مے گوید:بعلہ شهید! حالا متوجہ شدید چرا ڪار ما و شما نمیگیرہ؟!
روزبہ سرفہ اے مے ڪند و چشم هاے تب دارش را بہ من مے دوزد،نگاهم را بہ فرش مے دوزم!
چند ثانیه بعد بلند مے شود:اگہ اجازہ بدید فعلا مرخص بشم! بازم بابت مزاحمت و بے خبر اومدنم عذر میخوام!
حالش زیاد خوب نیست! پدر و مادرم بلند مے شوند،من هم پشت سرشان!
سرش را تڪان مے دهد:شب خوبے داشتہ باشید! خدانگهدار!
پدرم پوزخندے میزند:خدانگهدار!
میخواهد بہ سمت در راہ بیوفتد ڪہ پدرم سریع مے گوید:سبد گلتون!
روزبہ مڪث مے ڪند،چند لحظہ بعد عقب گرد مے ڪند و سبد گل را بر میدارد.
نگاهم بہ شاخہ گل سرخِ خشڪے ڪہ میان رزهاے سفید پنهان شدہ مے افتد!
نگاهے بہ صورتم مے اندازد و رو بر مے گرداند،لبخند ڪجے میزنم!
بعد از خداحافظے ڪوتاهے از خانہ خارج میشود و میرود...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رفت و آذر و دے و بهمن و اسفند گذشت... رفت و دیگر هیچ خبرے نشد...
از دروغگو بودنش بدم آمد...از ادعاے عاشقے اش...
از این سہ چهار ماهے ڪہ هیچ خبرے نشد... از سستے اش بدم آمد! بیشتر از پیش از او بدم آمد!
نگاهم را از حیاط مے گیرم و پردہ را مے اندازم،حال و هواے بهار در شهر پیچیدہ و حالِ من پاییزیست...
قلبم ریخت آن زمانے ڪہ فهمیدم در گوشہ اے از قلبم دلم میخواست بماند...محڪم برگردد...پایم بماند...
از سستے اش بدم آمد! از خودش هم... نمے دانم!
روے تخت دراز میشوم و از پشت پنجرہ بہ درخت تازہ جوانہ زدہ چشم مے دوزم،آن گوشہ گوشہ هاے دلم براے ڪسے ڪہ نیست تنگ است...
✍نویسنده:لیلے سلطانے
🍃در این هواے بهارے شدم دوبارہ هوایے
بهار میرسد اما... بهار من! تو ڪجایے؟🍃
#قاسم_صرافان
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
همیشه میگفت: #چادر یادگار 🌹
حضرت #فاطمةالزهرا(س) است 🌷
ایمان یک زن وقتی #کامل می شود 🌼
که #حجاب را کامل #رعایت کند 🌻
#شهید_ابراهیم_هادی 🕊
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظاتی از دیدار اخیر چندتن از جانبازان حزبالله لبنان با رهبر انقلاب
🔺سخنان پدر یکی از شهدای حزبالله خطاب به رهبر انقلاب
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
این عکس را باید همه مسئولین بالای سرشان نصب کنند
سر قبری و سنگ قبر برایم نسازید و قبر ساده و گلی بایک حلبی کوچک نباتی بگذارید تا یادتان همیشه باشد که هنوز در حلبی آباد ها و روستاهای دور افتاده مان، مادران، خواهران، برادران و پدران حسرت غذای روزانه می کشند (شهید فتحعلی زاده)
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
❣ #لطیفه_مذهبی
💥قاف. قوف. قیف
دو نفر با یکدیگر رفیق بودند که یکی از آن دو فضل و کمالات زیادی داشت،
ولی دیگری بهره چندانی از کمال نبرده بود. چون رفیق بی کمال بالای منبر
سخنان غلط فراوانی می گفت، روزی رفیق با کمال به وی گفت: هر وقت
بالای منبر سخنی بی قاعده و غلط گفتی، من سرفه می کنم تا سخنت را
اصلاح کنی.
روزی رفیق بی کمال بر منبر رفت تا سوره قاف را تفسیر کند، لذا گفت:
«قاف». از قضا رفیقش بی اختیار سرفه ای کرد. رفیق منبری اش به خیال آن
که آیه را غلط تلفظ نموده است گفت: «قوف».
این بار رفیقش عمداً سرفه کرد تا اشتباهش را به او بفهماند. رفیق منبری
گفت: «قیف» دوستش بار دیگر سرفه کرد. رفیق منبری گفت: سرفه و
مرگ، خلاصه یا «قاف» یا «قوف» یا «قیف» 😁☺️
کشکول منتظری. ج1. ص158
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❣بدی کردیم، خوبی یادمان رفت...
❣ ز دلها لای روبی یادمان رفت...
❣به ویلای شمالی خو گرفتیم...
❣شهیدان جنوبی یادمان رفت...
💟شادی روح شهدا صلوات
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
💐 شهیدی ڪه قرضهای تفحص ڪننده خود را با دستان خود پرداخت ڪرد. 🌷 معلم شهید سید مرتضی دادگر 🌷 دوست د
📖 #خاطرات_تفحص
💐 شهیدی ڪه قرض های تفحص ڪننده خود را با دستان خود پرداخت ڪرد
🌷 #شهید_سید_مرتضی_دادگر 🌷
🔻بخش سوم
🔸...به همه ی مغازه هایی ڪه به صاحبانشان بدهڪار بودم سر زدم ... جواب همان بود ... بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت ڪرده است !
🔹گیج گیج بودم ... مات مات ... خرید ڪردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فڪر می ڪردم ڪه چه ڪسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟!
🔸وارد خانه شدم و پیش از اینڪه با دلخوری از همسرم بپرسم ڪه چرا جریان بدهی ها را به ڪسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم ڪه روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می ڪرد ...
🔹جلو رفتم و ڪارت شناسایی شهیدی را ڪه امروز تفحص ڪرده بودیم را در دستان همسرم دیدم ... اعتراض ڪردم ڪه: چند بار بگویم تو ڪه طاقت دیدنش را نداری، سراغ مدارڪ و ڪارت شناسایی شهدا می روی⁉️
🔸همسرم هق هق ڪنان پاسخ داد: خودش بود... خودش بود ... ڪسی ڪه امروز خودش را پسرعمویت معرفی ڪرد صاحب این عڪس بود ... به خدا خودش بود .... گیج گیج بودم... مات مات... 😢
🔹ڪارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم ... مثل دیوانه ها شده بودم ... عڪس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم ... می پرسیدم: آیا این عڪس، عڪس همان فردی است ڪه امروز...⁉️⁉️
🔸نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی ڪه می شنیدم چه بگویم ... به ڪارت شناسایی نگاه می ڪردم ... شهید سید مرتضی دادگر ... فرزند سید حسین ... اعزامی از ساری ... وسط بازار از حال رفتم .
✍ منبع: مشرق نیوز
#شهیدان_زنده_اند
شرمنده شهدا هستیم 😓😓
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷
🌹 #یادشهداباصلوات 🕊