eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.4هزار دنبال‌کننده
26هزار عکس
10.2هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش مراسم و و قرعه کشی مسابقه بزرگ کتاب خوانی و سفره افطار حضرت علیها دم معرفت همتون گرم بیاد همه بودیم ان شاءالله حاجت روا باشید
گزارش مراسم یادواره شهدای جاویدالاثر و شهید ابراهیم هادی و قرعه کشی مسابقه بزرگ کتاب خوانی سلام بر ابراهیم و سفره افطار حضرت خدیجه سلام الله علیها دم معرفت همتون گرم بیاد همه بودیم ان شاءالله حاجت روا باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از 🔹فصل :اول 🔸صفحه: ۲۵-۲۴ 🔻 یه لقمه نون به زور گیرشون میاد تا شکم شون رو سیر کنن.اون وقت، من که هنوز لباس هام، کفش هام نو هست، دوباره رفتین برای من کفش و لباس خریدین؟! همین الآن این ها رو برو پس بده، پولش رو بگیر، بدم به مدیر مدرسه تا برای بچّه هایی که کفش و لباس ندارن، لباس بخرن.》 گفتم《ننه، من که نخریده ام. بابات خریده. الآن هم که بابات نیست. من هم به خدا نمی دونم از کجا خریده که ببرم پس بدم. صبر کن، همین که بابات اومد، باهاش برو، هر کاری خواستی، بکن.》 گفت:《تا بابام بیاد، دیر می شه.》لباس ها را برداشت و بدون این که لقمه نانی توی دهنش بگذارد، رفت. باباش که آمد، من همه را براش تعریف کردم. من و باباش توی حیاط نشسته بودیم که بدون کت وشلوار برگشت خانه. ما هیچ وقت نفهمیدیم و نپرسیدیم که کت و شلوار چی شد. آن روز، من و باباش، هر دو بال درآورده بودیم و خدا رو شکر کردیم. هر شب، به بهانه ی درس خواندن با پسر همسایه می رفت پایگاه بسیج. شب هایی که میخواست تا صبح در پایگاه بماند، دو چرخه اش را تو حیاط می گذاشت تا باباش از رفتنش با خبر نشود. فقط کتاب ها و کیفش را برمی داشت. منتظر می شد تا باباش بخوابد. مجبور می شد آن مسافت طولانی را پیاده برود. یک شب آماده شده بود برود پایگاه. گفت «ننه، اگه بابام بیدار شد، سراغ من رو گرفت، بگو چون فردا امتحان سختی داره، بیشتر خونه ی همسایه میمونه؛ همه ی دوست هاش دور هم هستن و درس میخونن.» گفتم «ننه، حسین، این موقع شب، تنها کجا می ری؟! ادامه دارد.. 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل: اول 🔸صفحه: ۲۷-۲۶ 🔻 نمیترسی؟! من رو بی خبر نذاری ها...» یک جفت پوتین از پایگاه بهش داده بودند. بندهاش را به هم گره زد. انداخت دور گردنش. مثل سرباز ها، دستش را آورد پا گوشش. گفت «ای به چشم، ننه! منتظر باش. بهت زنگ می زنم.» خداحافظی کرد و رفت. فرداش هم شب شد و برنگشت خانه، گفتم: حتما از مدرسه که تعطیل شده، رفته پایگاه؛ قبل از آمدن باباش برمی گردد. باباش همین که آمد، توی حیاط صدا زد «حسین، بابا، بیا این میوه ها رو از دستم بگیر...» هول شدم. زودی رفتم توی حیاط. یه کیسه میوه خریده بود. سلام کردم. گفت: «سکینه، حسین کجاست؟» گفتم: «پیش دوست هاش. فردا امتحان دارن. از من اجازه گرفت بره درس بخونه» خدا را شکر زیاد گیر نداد. آن شب هم گذشت. داشتم از نگرانی می مردم. تا صبح چشم روی هم نگذاشتم. هی پا می شدم، توی خانه قدم می زدم، دوباره می رفتم توی رختخواب. تا صبح چشمم به سقف بود. دوباره فکری می شدم: خدایا این پسره کجا رفته؟! اگه پایگاه هم هست، پس چرا زنگ نمی زنه؟! شماره پایگاه را نداشتم. دوباره پا شدم وضو گرفتم و ایستادم به نماز. دم دمای صبح، نزدیک اذان، محمد پا شد وضو بگیرد، نماز بخواند. گفت: «سکینه،چی شده؟! چرا این قدر بی تابی؟!چرا این قدر زود از خواب بیدار شدی؟!» دیگر نمی توانستم نگرانی ام را پنهان کنم. خودم را جمع و جور کردم، به خودم جرأت دادم، بهش گفتم «حسین…حسین…» با تعجّب گفت: «حسین چی؟!» ادامه دارد… 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱روز چهارم به نام حضرت زینب کبری(س) چهارمین سحر آمد ، بیا و پاڪم ڪن تو را به حقِّ دوطفلانِ زینب (س) حلالم ڪن ✨بالزینب‌(س)الهے‌العفو 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷چهارمین سحر رمضان را میہمان شهید حاج عبدالرحیم فیروزآبادی باشیم🌷 ڪہ هستند و رزق‌شان عندربـــ ! شایداز حضورشان خودِغریبمان رابیابیم...🌹 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جز4.mp3
4.12M
ماه رمضان با شهدا✨ 🎤تندخوانی جزء چهارم قرآن کریم با صدای استاد معتز آقایی. ثوابی از روخوانیِ قرآن کریم، هدیه به امام زمان(عج) و تمامیِ شهدا، به خصوص شهید بابک نوری هریس🌱 اموات رو فراموش نکنید..🤲🏻 🕊 🌙 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
✨بسم‌الله الرّحمن الرّحیم✨ عرض سلام و ارادت محضر آقا امام حسن عسکری علیه السّلام میهمان ومیزبانِ امروز راه جاودانیها 🌷 شهید حسین معصومی ماهانی 🌷 تولد ۵ مرداد ۱۳۴۴ ماهان استان کرمان 🌷 شهادت ۲۴ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر جزیره مجنون 🌷 سن موقع شهادت ۱۹ سال ✅ سلام مرا به رهبر عزيزم برسانيد و بگوييد تا آخرين قطره خونم سنگر اسلام را ترك نخواهم كرد ✅ با خداوند پيمان مي بنديم كه در تمام عاشوراها و در تمام كربلاها با حسين (ع) همراه باشیم و سنگر او را خالي نكنیم تا هنگامي كه همه احكام اسلام در زير پرچم اسلامي امام زمان (عج) به اجرا در آيد 💐 شاخه های گل صلوات اعمال و مستحباتمون هدیه به روح ملکوتی شهدای امروز و شهید همت باشه. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجّل فرجهم والعن اعدائهم 🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
حرف قشنگ 🌱 🎙حاج حسین یکتا : شهادت آمدنی نیست، رسیدنی است. باید آنقدر بدوی تا به آن برسی. اگر بنشینی تا بیاید، همه السابقون می‌شوند، می‌روند و تو جا می‌مانی. () اگرشهید‌نشیم میمیریم... 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸