eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.4هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای هنگام 🌙 🙏🏻 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای تاج علی آقا مولایی 🔹صفحه ۱۲۲_۱۲۱ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((زبون بسته ها)) یکی از نکات جالب توجّه در مورد ،روحیۂ ظریف و حساس او بود. 👌🏻 در عملیات چهار،بعد از مرحلۂ اول، هنگام روز ما به ارتفاعات مشرف به شهر پنجوین رفتیم. من بودم، محمّدحسین و یکی، دوتا از بچّه های دیگر. لا به لای درختان🌿 تا نزدیکی پیش رفته بودیم که یک مرتبه کمین عراقی ما را دید😧و شروع به تیراندازی کرد. همگی به سرعت داخل شیاری پریدیم. در عرض چند دقیقه ، طبیعت زیبا و قشنگ آنجا به جهنم تبدیل شد!!🔥 عراقی ها به شدّت منطقه را با خمپاره و تیر بار می کوبیدند؛ ضمناً کبک هم آنجا زیاد بود. توی صدای توپ، تیر و خمپاره، کبک ها می خواندند؛ ما داخل شیار نشسته بودیم و گوش میدادیم. معلوم بود که حسابی وحشت کرده اند. در همین لحظه چشمم به محمّدحسین افتاد، دیدم اشک توی چشم هایش جمع شده است و در حالی که به درختان🌴مقابلش خیره شده بود، گفت:«ببینید دو گروه انسان رو در روی هم ایستاده اند و دارند یکدیگر را قتل عام می کنند، این کبک های زبان بسته چه گناهی کرده اند؟! این درخت ها چرا باید بسوزند؟😔» وقتی از خارج شدیم، جلوتر باز به یک قاطری🐐 رسیدیم که ترکش خورده و دست و پایش قطع شده بود.😣 آنجا نیز محمّدحسین متأثر شد و گفت:«این زبان بسته دارد زجر می کشد،راحتش کنید!😔 » این ها همه نشانه روحیۂ لطیف و حساس محمّدحسین بود؛ روحیه ای که در جنگ و دفاع، فقط مختص نیروهای خود ساخته ایرانی بود. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#اطلاعیه ❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خان
❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خانواده، آشنایان و همرزمان دو شهید بزرگوار: و خواهشمندیم در تکمیل اطلاعات این شهیدان با مراجعه به ادمین کانال به آیدی @GSK_Admin ما را یاری نمایند. با سپاس از همکاری و همراهی شما... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت در مکتب سردار سلیمانی در محضر سرداران
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت شهید حاج قاسم پیش از سفر به سوریه در سفر به قم و زیارت حضرت معصومه(س)   گفته بودند :   اگر شدم انگشترم را به همراه خودم دفن کنید زیرا به دلیل قرائت همه نمازهای من و تبرک حرم های مطهر ائمه و دیگر مکان های مقدس که به همراهم بوده ارزش معنوی بسیار بالایی برای من دارد.💚 در یکی از ماموریت‌های اعزامی به غرب کشور از حاج قاسم سوال کردم که اگر به شما پست و مقام بالاتری پیشنهاد کنند چه تصمیمی خواهید گرفت؟ گفت: فرماندهی نیروی قدس آخرین مسئولیت من است. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
💕 امیرالمؤمنین علی (ع): ‌ 💌بهترينِ مردم كسى است كه هنگامِ توانگرى، بخشنده و سپاسگزار باشد. بهترينِ مردم كسى است كه موقعِ تنگدستى ايثارگر و صبور باشد.🌿 ‌ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
6 سال از عمر خود را در خراسان در کنار حرم مطهر حضرت رضا(ع) گذراند....🍃 و وقتی شروع شد بلافاصله به کرمان آمد و بعد از خداحافظی عازم شد.🍃 پس از چند ماه برای مرخصی به کرمان آمد. مادرش گفت اگر امکان دارد نرو و بیا با هم به مشهد برویم. محمد قبول کرد و برای خرید از منزل خارج شد اما پس از برگشت به مادرش گفت من را ببخش به جای بلیت مشهد برای اهواز بلیت تهیه کردم چون جنگ در راه خدا واجب تر است لذا به جبهه عزیمت کرد.🥀 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
حاج حسین یکتا: | تا جوونید، جوونه بزنید!🌱 جوونے بهارِ عمره. | ⚠️همه به نحوے ‌‌‌‌ در انحرافِ #ج
بچه ها! داغ گناه کردنتون رو به دل شیطان بذارید..!☝️ عصربمباران عقول وقلوب بچه هاست...🍃 امروز،توچجوری میخوای کنی؟ باکدوم نفس مطمئنه؟ باکدوم نمازشب؟ ♥️ ‌ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
⭕️ افسرعراقی تعریف میکرد؛ از رزمندگان کم سن وسال،آوردیم مثلاازش حرف بکشیم🍃 باتمسخرگفتیم؛ امام خمینی کارش به جایی کشیده که دست به دامن بچه هاشده که سن سربازی روکم کنه؟ بالحن فیلسوفانه ای گفت:🌸 🍃سن سربازی پایین نیومده سن عاشقی وغیرت پایین اومده🇮🇷🍃 ‌ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای نصرالله باختری 🔹صفحه ۱۲۵_۱۲۳ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((جزیره مجنون)) موقعیت نزد نیروها طوری بود که از جان و دل و بی چون و چرا ، دستوراتش را اطاعت می کردند. شاید یکی از دلایلش این بود که خودش نیز پا به پای همه تلاش و فعالیت می کرد.👌 یک بار من و رفته بودیم ستاد لشکر. تازه به منطقه رسیده بودیم، یک دفعه آقا محمدحسین با ماشین آمد و جلوی ما توقف کرد. گفت:« بچّه ها ساک ها را بگذارید بالا ، می خواهیم برویم.» ما خیلی خوشحال شدیم😊 ، چون به محض رسیدن به منطقه می رفتیم جلو. سه تایی حرکت کردیم و رفتیم . من وسایلم را برداشتم و بردم داخل سنگر. هنوز نیم ساعتی از رسیدنمان نگذشته بود که محمّدحسین آمد و گفت:«زود ماشین را بردار، برو یک قایق🛶 با موتورش و اگر شد یک سکّان دار را بردار و بیار. فقط عجله کن، چون بچه ها شب می خواهند بروند جلو، کار دارند!» من فوراً سوار ماشین شدم و راه افتادم به طرف اهواز. چون تازه وارد آن منطقه شده بودم، سعی کردم تا برای خودم نشانه هایی در نظر بگیرم که موقع برگشت راه را گم نکنم. دیدم خاک های دو طرف جاده ای که به مقر منتهی می شود، سیاه هستند. گفتم خب!...این شاخص خوبی است. جلوتر هم به یک راکت هواپیما بر خوردم که در زمین فرو رفته و عمل نکرده بود. آن راهم نشان کردم.👍 رفتم اهواز، قایق را گیر آوردم گذاشتم روی ماشین و برگشتم طرف منطقه. نزدیکی های مقر دیگر هوا تاریک شده بود، همین طور که می آمدم نگاهم به اطراف جاده بود؛ بلاخره راکت هواپیما را پیدا کردم، باخودم گفتم خب!...پس حتما درست آمدم. درهمین اوضاع و احوال بود که یک مرتبه دیدم ماشین تکان شدیدی خورد و توی یک سراشیبی افتاد و متوقّف شد.😳 با عجله نگاهی به اطراف انداختم. دیدم آب تا نزدیک در سمت راننده بالا آمده است!!😧 بله! ماشین توی آب افتاده و نزدیک بود چپ بشود. مانده بودم چه کارکنم، ترمزدستی را کشیدم و آهسته، طوری که ماشین تکان نخورد از آن خارج شدم. خودم رابه جاده رساندم و پیاده راه افتادم. چند قدمی که آمدم متوجه اشتباهم شدم؛🤦🏻‍♂ حدود دویست متر قبل از جاده مقر، پیچیده بودم. ازاینکه این کارم را درست انجام نداده بودم، خیلی ناراحت شدم.😔 باخودم فکرمی کردم حالا به آقا محمّدحسین چه جوابی بدهم. وقتی به سنگر رسیدم پتوی جلوی در را بالا زدم، یک دفعه چشمم به ایشان افتاد! اوهم تا مرا دید، گفت:«ماشاالله خوب آمدی!» سرم را پایین انداختم وگفتم : «نه!...آقا محمّدحسین من کارم را انجام ندادم.»😔 گفت :«بگوببینم چی شده؟» تمام قصه را تعریف کردم. بدون اینکه کوچک ترین بازخواستی بکند؛ سریع ازجایش بلندشد و گفت: «باید برویم ماشین را بیرون بیاوریم.» ادامه دارد..... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman