eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
15.6هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
9.4هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی زیباست اما شهادت زیباتر😍 👈🏻 خوشا به سعادت آنهایے ڪہ با شہادت رفتند...🕊 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
|💚| #سه_شنبه_های_مهدوی |💚| سلام بر آن مفــردِ مذڪر غایب!🖐🏻 آقاے ما ..! غفلت مـا از #غیبت تو غم ان
‏آقـای من😔 کاش فریاد "لبیک یا مهدی" منتظرانت زودتر به ندای "أنا المهدی" تو رنگ زیبای ادرکنی بگیرد ...❤️ که آخر به سر آید تنهایی منتظر و منتظران ...😭 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
شبهای بیقراری از راه می رسند💔 و دلهای عشاق مست نوری ابدی خواهند شد🙃💚 بوے سجاده‌ی خونین ڪسی مےآید💔 خادمین شهدا رو از دعای خیرتون محروم نکنید🌹 #شب_های_قدر #یا_علی 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای"علی نجیب زاده" 🔹صفحه ١۵٨_١۵٧ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((مدیون پدر و مادر)) من تازه از راه رسیده بودم دیدم آن بندهٔ خدا اصلاً گوشش به حرف های بچّه ها بدهکار نیست. انگار خیلی از قضیّه پرت است. خلاف کرده و با این حال در کمال پررویی کارش را توجیه می کند. من ناراحت شدم. ویک سیلی به طرف زدم،👊 امّا این کار را آن قدر سریع انجام دادم که هیچ کدام از بچّه ها، حتّی خود آن فرد نیز متوجّه من نشدند. من هم چیزی به روی خودم نیاوردم. دستانم را توی جیب اورکُتم کرده بودم و تماشا می کردم. حالا محمّد حسین داشت آن جریان را یادآوری می کرد. گفت: «خنده های من 😄به خاطر همین بود که تو مرا نشناخته بودی، امّا من تا دیدمت، سریع شناختم. اتّفاقاً یک بار هم با بودیم که شبیه این جریان را دیدم. با اتوبوس به می رفتیم، توی ترمینال شیراز یک بنده خدایی دست زن و بچّه اش را گرفته بود و داشت از جلوی اتوبوس رد می شد. راننده فحش خیلی رکیکی به مرد داد، آن بنده خدا که آدم خیلی ضعیفی هم بود، جلو آمد و گفت : «چرا فحش می دهی؟ 😠 مگر من چه کار کردم؟» راننده بدون اینکه مراعات زن و بچّه او را بکند، یکی دو تا فحش دیگر هم داد. 😱 "حاج حمید" که خیلی عصبانی شد😤 رفت طرف راننده و گفت: «تو مگر خودت ناموس نداری؟ چرا فحش می دهی؟مگر این بدبخت چه کار کرده؟ غیر از این است که از جلوی ماشین تو رد شده؟!» راننده پررویی کرد و دست از بی تربیتی بر نداشت. حاج حمید هم ناراحت شد و محکم جلوی یک منکر ایستاد و به خاطر دفاع از یک مظلوم و خودش را به خطر انداخت. و آن سختی را متحمّل شد. خیلی لذّت دارد انسان در راه و به خاطر رضایت او این طور عمل کند. در هر صورت این خنده های من😄 هم بخاطر آن کار خالصانه ای بود که تو در خیابان شریعتی انجام دادی. سعی کن همیشه همین طور باشی. اگر جایی موضوعی پیش آمد و کاری انجام دادی، هدفت"رضای خدا" باشد.» حرف های خیلی برایم جذّاب بود. 👌 حسابی به او علاقه مند شده بودم. ❤️ این سفر که اوّلین برخورد من با محمّد حسین بود، پایهٔ دوستی عمیق شد و برای همیشه در خاطرم جای گرفت. 💠هرگزم نقش از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#اطلاعیه ❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خان
❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خانواده، آشنایان و همرزمان دو شهید بزرگوار: و خواهشمندیم در تکمیل اطلاعات این شهیدان با مراجعه به ادمین کانال به آیدی @GSK_Admin ما را یاری نمایند. با سپاس از همکاری و همراهی شما... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🍃مشتی گری👍🏻 #جانباز قطع نخاعی ناصر تو
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🍃خاطره‌ی زیبا از شهیدسلیمانی آقای خالقی اهل زرند کرمان و ساکن قم، حدود ۳۰ سال پیش با عقد اخوت بستند . حاج قاسم قبل از به آقای خالقی تماس☎️ می‌گیرد تا با هم به زیارت بروند. آقای خالقی تعریف می‌کرد، رفتیم قم و حاج قاسم حرم حضرت معصومه (س)💚 را زیارت کرد و بین خادمان نشست و به گفتگو پرداخت. بعد به سمت خانه رفتیم و دم در، یکی را که به زبان عربی صحبت می‌کرد، در آغوش گرفت که متوجه نشدم چه گفتند و بعد از صحبت یک که در انگشت کوچکش بود، به آن فرد داد. بعد که می‌خواست به تهران برود گفتم من تا میدان ۷۲ تن می‌آیم که اصرار کرد و گفت: نه، خودم تنها می‌روم، اما من اصرار کردم تا ایشان را همراهی کنم. تا اینکه تا تهران با هم آمدیم. در مسیر تهران به من گفت که خیلی با این انگشتر خوانده‌ام، اگر اتفاقی برایم افتاد این انگشتر را در قبرم بگذارید. آقای خالقی می‌گفت که رمز اینکه دست با انگشتر ماند، شاید همین علاقه وی بود. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
نماهنگ _ تنهاترین.mp3
2.83M
▪️▪️▪️ دل من هـــواتــــــو ڪرده من هوامو از تــو مےخوام اومدم بگم ڪه امســال، "ڪربلامو" از تو مےخوام.. ▪️▪️▪️ |حاج‌مهدی‌رسولی| 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
مـادر جـــان؛ وقتی خبر مرگ مرا به تو دادند خدای را شڪر کن و بهترین لباست را بپوش و گریه نڪن ڪه دشمنان شاد شوند! 🤲🏻 و دعا ڪنید ڪه خداوند این قربانے ناقابل را بپذیرد.. "به امید حاڪمیت اسلام بر جهان." 🍃 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
•🖤• خــادمین شهدا، درحال آماده‌سازی هدایای مومنانه 🇮🇷 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
: هرڪس به مدار مغناطيسے علی‌بن‌ابی‌طالب"ع" نزدیڪتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد؛ 👈🏻او ڪمیل‌ بن ‌زیاد مے‌شود، 👈🏻او ابوذر غفاری مے‌شود، 👈🏻او سلمان پاڪ مے‌شود. ... ۹۵/۲/۱۴ 🍁 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان 🌹 کاش می‌شد عاشقانه❤️ فهمیـد تا #عاشقانه پـرواز🕊 کرد | شهـــ🕊ــدا | دستی برای
🖤 [ و اشهد أنّ امیرالمؤمنین علے ‌بن ابـی ‌طالب و اولاده المعصومین اثنے‌عشر ائمّتنا و معصومیننا حجج الله] °°° 🍃از وصیت‌نامه شهید سلیمانی🍃 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای"علی نجیب زاده" 🔹صفحه ١۶٠_١۵٩ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((اینها آدم شده اند!)) قبل از بود، اطراف ساختمان نیروهای ، کنار نهر علی شیر قدم می زدم که را بیرون مقر دیدم. سلام و احوالپرسی کردیم و او دست مرا گرفت و داخل ساختمان برد؛ در همان اتاقی که بعدها مورد اصابت راکت شیمیایی قرار گرفت. وقتی وارد اتاق شدم، دیدم گویا بچّه ها مشغول خواندن دعای توسّل یا کمیل بوده اند و تازه دعا تمام شده بود. هر کسی مشغول کاری بود، بعضی هنوز در حال و هوای 🤲بودند. گوشه ای نشسته بودم در حالی که با محمّد حسین صحبت می کردم، بچّه ها را هم زیر نظر داشتم، دو نفر از آنها خیلی توجّه مرا جلب کرده بودند. و که با هم مشغول صحبت بودند، حالت عجیبی داشتند، انگار اصلاً توی این عالم نبودند؛ در حال و هوای دیگری سیر می کردند. با آنکه فاصلهٔ زیادی با آن ها نداشتم، امّا آن قدر آهسته و آرام صحبت می کردند که اصلاً توی این عالم نبودند، در حال و هوای دیگری سیر می کردند. محمّد حسین متوجّه شد من به آن ها خیره شده ام. به همین خاطر سعی کرد حرفی به میان بیاورد و ذهن مرا از توجّه به آن ها منحرف کند. ابتدا حواسم پرت شد، امّا طولی نکشید که دوباره به آن ها خیره شدم. صورت های هر دو مثل زغال سیاه شده بود، انگار که قیر مالیده باشند. سعی کردم با دقّت بیشتری به حرف هایشان گوش کنم شاید بفهمم که چه می گویند، بی فایده بود. فقط پراکنده چیزهایی می شنیدم. حمید رضا سلطانی سؤال می کرد و محمّد رضا کاظمی برایش توضیح می داد. صحبت هایشان به طور کلّی به حرف های عادی و دنیوی نمی خورد. خوب که دقت کردم، دیدم مثل اینکه دارند از برزخ و حرف می زنند.. اماّ با حالتی آن قدر عجیب که گویی حرف نمی زنند، بلکه دارند صحنه ای را پیش رویشان تماشا می کنند. سایر افرادی که داخل اتاق بودند، بی توجّه به آن دو همچنان مشغول کار خودشان بودند. در این فاصله محمّد حسین دائم سعی می کرد تا با حرف هایش ذهن مرا از توجّه به آن ها باز دارد، امّا فایده ای نداشت. من آن قدر محو آن دو شده بودم که نمی توانستم چشم برگردانم. همین موقع هر دو ساکت شدند و گریه می کردند. 😭 اشک همین طور بی وقفه روی صورتشان جاری بود، یعنی قطره قطره از چشمشان نمی چکید، بلکه پیوسته و مداوم روی گونه هایشان سُر می خورد و بر لباسشان می نشست. گریه می کردند 😭، امّا بی صدا، فقط از ظاهرشان می شد فهمید. حدود بیست دقیقه قضیه به همین شکل ادامه داشت تا..... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#اطلاعیه ❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خان
❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خانواده، آشنایان و همرزمان دو شهید بزرگوار: و خواهشمندیم در تکمیل اطلاعات این شهیدان با مراجعه به ادمین کانال به آیدی @GSK_Admin ما را یاری نمایند. با سپاس از همکاری و همراهی شما... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🍃خاطره‌ی زیبا از شهیدسلیمانی آقای خا
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم‌سلیمانی)🌷 ♦️به روایت ✉️نامه ای که به صاحب خانه ای در شرق البوکمال نوشته بود. ایشان در این نامه ضمن معرفی خودشون ،از صاحب خانه طلب حلالیت کردند و شماره منزلشون رو هم دادند که بتونه تماس بگیره برای اخذ خسارت... البوکمال آخرین منطقه ای بود که توسط آزادسازی شد. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🌀فرازهایی از وصیتنامه "شهادت"؛ که آرزوے مسلمانان واقعےِ ماست، من آن را با آغوش باز مےپذیرم🤗 که اگر لیاقت داشته باشم در این راه شهید گردم! تمامے شما خواهران و برادران را به عملے دعوت مےکنم که خود نیز به درستے از عهده آن برنیامدم😔 و آن تقواست! از شما مےخواهم که در تمامے امور، تقوے را نصب العین خود قرار دهید و همواره ایمان خود را مستحکم نمایید. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
حرمت ولی فقیه را حرمت مقدّسات بدانید ..!☘ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
◼️رهبر معظم انقلاب : در این شبها با باید حرف زد، از خدا باید خواست.🙏🏻 اگر معانی این دعاها را انسان بداند، بهترین کلمات و خواسته ها در همین دعاها و شب های و شبهای احیاء و دعای ابی حمزه و دعاهای شبهای قدر است. اگر کسی معانی این دعاها را نمیداند، با زبان خودتان دعا کنید.🤲🏻 خودتان با خدا حرف بزنید! 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
مداحی آنلاین - قدم قدم داره میره به سمت مسجد مولای من - نریمانی.mp3
2.51M
⚫️قدم قدم داره میره ‌‌‌ به سمت مسجد مولای من 🎤سید رضا نریمانی (ع) 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای"علی نجیب زاده" 🔹صفحه ١۶٣-١۶٠ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((اینها آدم شده اند!)) حدود بیست دقیقه قضیّه به همین شکل ادامه داشت تا اینکه محمدحسین دست مرا گرفت و گفت: «برویم!» از اتاق که خارج شدیم به محمّد حسین گفتم: «قضیّه چی بود؟ این چه حالتی بود که اینها داشتند؟ من تا به حال چنین چیزی ندیده بودم.» گفت: « چیز خاصّی نبود، بعد از دعا بود گریه می کردند.»😭 گفتم: « معمولاً کسی که گریه می کند، یک دقیقه، دو دقیقه، بعد تمام می‌شود یا دادی، فریادی می زند. یا آه و ناله‌ای می کند، نه بیست دقیقه به طور گریه کند، اشک بریزید، آن هم بی سرو صدا!!» لبخندی زد و گفت: «بی خیال شو!» گفتم: « نمی توانم بی خیال شوم، قضیّه چی بود؟» خیلی اصرار کردم، سعی کرد طفره برود، امّا وقتی دید من دست بردار نیستم، گفت: « ببین! فقط یک جمله می گویم. دیگر چیزی نپرس.🤫 این ها آدم شده اند؛ اینها، هردو آدم شده اند.» گفتم : « چطور آدم شده اند؟ چه کار کرده اند؟ این کلمه آدم شدن را یک مقدار بیشتر برای من باز کن من نمی فهمم یعنی چه!» 🧐 گفت: « این را خودت باید دنبالش بروی و بفهمی.» هر چه اصرار کردم، چیزی نگفت. نیم ساعتی کنار نهر علی شیر قدم زدیم دوباره به ساختمان برگشتیم. خیلی عجیب بود هیچ اثری از حال و هوای نیم ساعت قبل دیده نمی شد. و عادیِ عادی بودند. با بچّه‌ها شوخی و بگو بخند می کردند. انگار نه انگار همان افرادی بودند که آن گونه گریه می کردند! با اینکه هر دو را می شناختم، برای یک لحظه شک کردم که واقعاً این دو نفر، همان افراد هستند و اشتباه نگرفته ام؛ چون محمّدرضا، محمّدرضای نیم ساعت پیش نبود. محمّد حسین پاسخ سؤالاتم را نداد. از طرفی نمی توانستم به خودم اجازه بدهم از کاظمی قضیّه را بپرسم به همین خاطر هیچ وقت این معما برایم حل نشد.. آن شب بعد از شام، تعدادی اسکناس ده تومانی نو که عکس شهید مدرّس برای اولین بار چاپ شده بود، بین بچه‌ها تقسیم کرد. یادم نیست چه مناسبتی بود..؛ دور تا دور اتاق می چرخید و به هر کدام از بچّه ها یک ده تومانی می داد. من کنار محمّد حسین نشسته بودم. وقتی به من رسید، چند لحظه مکث کرد، مردد بود آیا این هدیه شامل من هم می شود یا نه!؟🤔 اسکناس را دستش گرفته بود، نگاهی به من می کرد و نگاهی به محمّد حسین؛ خلاصه تشخیص نداد که تکلیفش چیست، آیا این ده تومانی را که ارزشی هم نداشت، به ما بدهد یا نه؟! بالاخره تصمیم خودش را گرفت و اسکناس را روی زانوی من گذاشت، یعنی به دستم هم نداد! محمّد حسین بلافاصله ده تومانی را از روی زانوی من برداشت و به دست حسن داد، یعنی اینکه شامل ایشان نمی شود. در واقع اول حرفی نزد تا ببیند آیا حسن یزدانی خودش متوجّه تکلیفش می شود؟ غرض اینکه در چنین جوّی وجود داشت. جوّی معنوی که بچّه ها کوچک ترین مسائل را از نظر دور نمی داشتند؛ و همه اینها مرهون زحمات و تلاش محمّد حسین بود. او که خودش بسیار اهل مراقبه بود، روی اطرافیانش نیز تأثیر گذاشته بود و نتیجه اش، گردآوری افرادی مؤمن، مخلص و فداکار در واحد اطّلاعات بود. 💠طیران مرغ دیدی، تو ز پای بند شهوت بــه در آی تا بــبـینی طـیــران آدمـیّــت 💠نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم هـــم از آدمی شنــیـدم بـیـــان آدمــیّــت 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman