eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
15.5هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
9.3هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بسم اللہ القاصم الجبارین 🔴به اطلاع شما بزرگواران میرسانیم لایو مشترک صفحه‌ رسمی گلزار شهدای کرمان (از مزار سپهبد شهید قاسم سلیمانی) با صفحه‌ گلستان شهدای اصفهان (مزار شهید حاج احمد کاظمی) 🕓امروز؛ ساعت ۱۶ 📱صفحه ما در اینستاگرام : https://instagram.com/golzar_shohada_kerman?igshid=1lwvu4ltxhxdh 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
1_29114855.mp3
6.55M
تقدیمـ به تمامـ فرزندان شهدا💐 یه پلاک ، با یه ساک می بینی که همین دو قـلم پیش ما مونده...!💔 🎤 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🔸هم اکنون #گلزار_شهدای_کرمان 🛑حضور کارمندان جهاد کشاورزی بر مزار سردار دلها 🔻کانال رسمی گلزار م
دقایقی پیش ؛ 🌹 ما اگر گمگشتهـ ایم، عیب از جاده نیست.. جادهـ ها جا مے گذارند آن ڪہ را آمادهـ نیست! 😔 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید " 🔹صفحه۲۲۱_۲۱۹ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((آخرین عملیات)) قبل از والفجر هشت ، چند روزی به آمدم. اتفاقاً محمدحسین را دیدم که با بدن مجروح به آمده بود. با تندی صدایش کردم:«این همه به تو تأکید کردم خودت را به خطر نینداز؛ باز تو می روی خودت را به نشان می دهی؟! بعد زخمی می شوی و بچّه های مردم توی جبهه بی سرپرست می مانند.» سرش را پایین انداخت :«زیاد ناراحت نباش!....این مرتبه آخر است چنین کاری می کنم.» گفتم:«یعنی چه؟!» گفت:«این عملیات، آخرین عملیات است که من شرکت می کنم.☺️» من زیاد حرفش را جدی نگرفتم. فکر کردم شاید مثل شوخی های همیشگی اش است، اما... ♦️به روایت از "سردار سرافراز شهید " ((وداع آخر )) آخرین باری که محمّد حسین می خواست به جبهه برود، مادرم عازم سفر بود. موقع خداحافظی به مادرم گفت: «مادر!...هر چقدر می خواهی مرا نگاه کن. این دفعه ، دفعه ی آخر است. شاید دیگر مرا نبینی.» مادر که به شوخی های محمّدحسین عادت کرده بود، گفت: «نه پسرم!...انشاء اللّه مثل همیشه زنده بر می گردی.» محمّدحسین گفت:«نه مادر! این دفعه دیگر شوخی نیست. وقتی رفتی حرم حضرت زینب (سلام الله علیها)، حتما دعا 🤲 کن که شوم.» مادرم وقتی به چهره اش نگاه کرد، دید سخنش کاملا جدی است! خیلی ناراحت شد😔 و بغض گلویش را گرفت. پدر نگاهی به محمد حسین کرد : «بابا!...الان وقت این حرف ها نیست؛ توی این موقعیت، این چه حرفاییِ که به مادرت می زنی؟!» محمّدحسین مؤدبانه گفت:«چه فرقی می کند حاج آقا😊؟ بهتر است از قبل سابقۂ ذهنی داشته باشید و خودتان را آماده کنید.» مادر وقتی این حرف را شنید، گفت:«محمّدحسین!...دیگر نمی خواهد به بروی. من طاقت شنیدن این حرف ها را ندارم.» محمّدحسین گفت:«مادر!...امام حسین(ع) فقط "مشکی پوش و گریه کن" نمی خواهد؛ از این ها فراوان دارد! امام حسین( ع) ، رهرو می خواهد، بعضی ها از پنج تا پسر، سه تاشون را در راه خدا دادند؛ خانواده هایی، از سه فرزند دوتا را در راه خدا نثار کردند. شما فردای چه جوابی می خواهی به حضرت زهرا(س) بدهی؟!» مادر گفت:«من با جبهه رفتنت مخالف نیستم خدا پشت و پناهت، اما از این حرف ها نزن.» گفت:«رفتن که می روم، چون صفای جبهه به همۂ شهر می ارزد. این جا حرف از مادیات و وابستگی هاست، اما آن جا است و صفا.✨» خواهرم گفت:«چرا حالا فقط تو باید به جبهه بروی ؟! آن هم با این تن مجروحت؟ چطور دیگران راست راست توی خیابان های شهر بگردند و هر کاری دلشان خواست بکنند؟ آن وقت تو و امثال تو بروید و خودتان را جلوی گلوله قرار بدهی!» محمّدحسین جواب داد:«من چکار به دیگران دارم؟! من آن قدر جبهه می روم تا روی دست مردم برگردم.🕊» ♦️به روایت از "اقدس یوسف الهی" 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
#اطلاعیه ❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خان
❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خانواده، آشنایان و همرزمان دو شهید بزرگوار: و خواهشمندیم در تکمیل اطلاعات این شهیدان با مراجعه به ادمین کانال به آیدی @GSK_Admin ما را یاری نمایند. با سپاس از همکاری و همراهی شما... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یادِ آن یِک وُ بیست دَقیقِهِ بامدادی که دَر مَلَاءِ اَعلیٰ، بَزمی بَرپا بود بَرایِ پَر کِشیدَنَت ! 🕊 🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊 🕊 【یَقیناََ کُلُهُ خَیْر】 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه بیست وسوم خبرنگار وعکاس آمده بود
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه بیست وچهارم اهل دیده شدن نبود، روحیه اش این نبود که در هر جا، در هر حال ، کنار هرکس بخواهد خودی نشان بدهد. اما یک گروه بودند که را متفاوت می کردند! خانواده های هرکس نبودند ، همه کس حاج قاسم بودند. پدر را می بوسید، مقابل مادر شهید سرخم می کرد ، بر همسران درود می فرستاد و فرزندان ،آغوش گرم حاج قاسم و نگاه مهربان ولبخند های شیرینش را هدیه می گرفتند. تنها آن وقت بود که حاج قاسم می گذاشت آرزوی دل خانواده های شهدا بر آورده شود ؛ یک عکس 📸 یادگاری با سپاه قدس! 🍃خود شیفته ها ، مدام از خودشان تصویر می گیرند. خدا شیفته ها ، تنها جایی تصویر را به میدان می آورند که لبخندی الهی بر لب دوستان بنشانند! تصویرهایشان هم مخلصانه است ! 📚منبع: کتاب "حاج قاسم" 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
💚 این روزها همه چیز با اما واگر وشاید همراه شده است... دیگرواقعیت ها کمرنگ شده اند؛ مثل عهد شکستن ها وشانه خالی کردن از زیر بار قول وقرارها...! ومن درهمین روزهایے که به 🌱آخرالزمان معروف است، به قطعی ترین عهدبشریت ایمان دارم...!🌱 اندکے صبر،سحرنزدیک است! درهوایت بیقرارم...!🌸🌸 ☘السلام علیک یا بقية الله☘ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
فرازے از وصیت نامه 🌹 🌿از همگي شما مي خواهم كه در خط امام كه همان خط (عج)و صراط مستقيم است قدم برداريد و هميشه براي طول عمر با بركت رهبر عزيزمان و براي هرچه زودتر رسيدن لحظه موعود وظهور 🌴 حضرت قائم (عج) دعا كنيد، و از خداوند بخواهيد كه فرجش☘ را نزديك نمايد.كه مظلومان و مستضعفين جهان چشم انتظارند... دعاكنيد، اين دعاها اگر از روي اخلاص باشد مستجاب است. انشاا... 🥀جمعه های دلتنگی🥀 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
💚ایت الله بهاءالدینی: •☜روز قیامت نیکےهایمان را به محبوب ترین فرد زندگیمان نخواهیم داد... •☜اما مجبور مےشویم نیکےهایمان را به کسی بدهیم که از او متنفر بودیم و غیبتش کردیم •☜گناه مخصوصاً، حقّ الناس اوج حماقت است زرنگی بندگی خداست🌸🍃 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
فرازے ازوصیت نامه 🌸 ... پدر و مادر عزیزم: از اینکه بدون خبر دادن به شما بسوی آمدم عذر می خواهم چون در این لحظات حساسی که دارد طی می‌کند به وجود کسانی چون این بنده حقیر خدا، نیاز است تا ان‌شاالله با نثارجان ناقابل خویش به پیشگاه خدا باعث سربلندی اسلام عزیز باشند...🌱 💠در این لحظات آخر خدایا تو بهتر از هرکس می دانی که این بنده بیچاره سر تا پاه گناه و معصیت است و فقط از تو امید عفو و بخشش دارد .خدایا این بنده گنهکارت که لیاقت در راه تو را ندارد ولی تا وقتی که گناهانم را نبخشیده ای مرا را از این دنیا نبر و زمانی به سوی تو می آیم که پاک و مبرا باشم...🌿 پس از خودت امید عفو و گذشت دارم . 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
بالاخره با اصرار و گریه توانست رضایت خانواده را کسب کند. با خوشحالے وسایلش را جمع کرد و راهے شد...🌸🍃 پس از گذراندن دوره کوتاه آموزشی به خانه بازگشت. شبے که قرار بود فردای آن روز اعزام شود غسل شهادت☘ کرد و به منزل خواهرش رفت.... فردای آن روز از زیرقرآن رد شد و خواهرش با آبی پشت سرش او را راهی حق علیه باطل کرد...🌷 بعد از ظهر مسعود با عصبانیت به خانه خواهرش بازگشت و گفت: «چرا پشت سرم آب ریختید؟ شما باعث شدید که من نتوانم اعزام شوم. فردا صبح که میروم شما را بیدار نمیکنم». فردای آن روز برای همیشه رفت و در دارخوین شهید شد و پیکرش بازنگشت....🌷 در وصیتنامه شهید آمده است: عباس راهم را ادامه بده ونگذار اسلحه ام بر زمین بماند...🍃🍃 وعباس نیز به وصیت برادر عمل کرد و مزدش را با گرفت روحشان شاد.... 🌸ازسمت راست شهید عباس و 🌸 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
🌷 راوے علیرضا فرزند : پدر بزرگوار من از هرگونه کمک به مستمندان دریغ نمے کرد و در امور خیر همیشه فعال و پیشقدم بود، در تمام مراحل زندگی برای اطرافیانش یک الگو بود، با قرآن مأنوس بود و دیگران را دعوت به تلاوت قرآن کریم می کرد و به پیروی از عوامل و دستورات امام خمینی(ره) فرا می خواند.    روزی که خبر شهادت پدرم در شهر پیچیده بود ما که از ایشان اطلاعی نداشتیم، مادرم می گفت در آن روز تعدادی از فقرای محله گریه می کردند و بر سر می زدند....🍃🌸 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman  
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان وخانواده شهید" 🔹صفحه۲۲۱_۲۱۹ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((پدال گاز)) چند روز بعد از مجروح شدنِ ، به مرخصی آمدم. وقتی به کرمان رسیدم، سراغ او را گرفتم. گفتند از بیمارستان مرخص شده. تعجب کردم:«یعنی به همین زودی خوب شد؟»😳 گفتند:«نه!..در خانه بستری است.» برای ملاقات به خانه شان رفتم، امّا برادرش گفت:«او خانه نیست.» نا امید برگشتم؛ توی راه ، حسن زاده، یکی از بچه ها را دیدم. حال و احوال کردیم، پرسید:«کجا بودی؟» گفتم:«رفته بودم عیادت محمّدحسین.» گفت:«خب!...چی شد؟ دیدیش؟ حالش چطور بود؟» گفتم:«نه! متاسفانه موفق نشدم ببینمش، خانه نبود.» گفت:«بیا باهم برویم پررویی کنیم بنشینیم تا بیاد!» دوباره با حسن زاده به در خانه شان رفتیم تا محمّدحسین را ببینیم.» ایشان گفت:«عرض کردم خانه نیست.» گفتم:«اشکال ندارد، می نشینیم تا بیاید.» با تعارف او به داخل خانه رفتیم. ده، پانزده دقیقه ای طول کشید که محمّدحسین آمد. وقتی ما را دید خوشحال شد و حسابی تحویلمان گرفت. گفت:«اتفاقاً خیلی دلم می خواست تو را ببینم. چطور شد به مرخصی آمدی؟از منطقه چه خبر؟» من تا جایی که می توانستم از اوضاع و احوال بچه ها و نگرانی آن ها به خاطر عدم حضور او و وضعیت برایش صحبت کردم. لحظه خداحافظی یک کتاب به من و یکی هم به اکبر حسن زاده هدیه داد و گفت:«حتماً این کتاب ها را بخوانید.» و پرسید:«کی به منطقه بر می گردی؟!» گفتم:«پس فردا.» گفت:«موقعی که خواستی بروی ، بی خبر نرو!» گفتم:«چشم!حتماً.» و از هم جدا شدیم. دو روز بعد عازم منطقه بودم ، دوباره.... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
#اطلاعیه ❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خان
❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خانواده، آشنایان و همرزمان دو شهید بزرگوار: و خواهشمندیم در تکمیل اطلاعات این شهیدان با مراجعه به ادمین کانال به آیدی @GSK_Admin ما را یاری نمایند. با سپاس از همکاری و همراهی شما... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه بیست وچهارم اهل دیده شدن نبود، ر
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه بیست وپنجم جلسه بود. از وزارت خارجه و روسا در حضور . همسر حاج قاسم غذایی برایش فرستاده بود . موقع نهار که شد ، حاجی خودش دست به کار شد و همان مقدار غذا را بین همه قسمت کرد. حتی حواسش به سرباز های دفترش هم بود. حتی بالاتر ، در ظرف های کوچکی برای بعضی از سرباز ها، با دستان خودش غذا کشید . 🍂من‌ را ببخشید ، اما تنفر از مسئولینی که سفره های رنگین و طبع سنگین و منش متکبرین را دارند ، تنفری الهی است! واصولا《ان الله لایُحِبّ المتکبرین...》 چون مسولند ، کار های فرعونیشان را توجیه می کنند، افتخاراتشان ،افتضاحاتشان است ؛ وباز هم ان الله لا یحب المتکبرین... کسی حق ندارد برای خودش جایگاه تعریف کند و بعد شان قائل شود و بعد هر گونه خواست زیست کند. امام می فرماید، آقا می فرماید: _مسئولین خدمتگزار این مردمند. وبازهم نفرین بر.... 📚منبع: کتاب "حاج قاسم" 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
💕🖇 به‌ قول‌ استاد رائفی‌پور: این‌ همه‌ روایت‌ درباره‌ هست! آقا‌ توی‌ یکیشون نفرمودند: اگر مردم‌ دُنیا بخوان‌‌! اتفاق‌ میفته..! توی‌ همشون‌ فرمودند: اگر‌ شیعیان‌ ما.. بابا‌ گره‌ خورده‌ ماییم:)💔🍃 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🍃جـان هر زنده دلـے زنده به جـان دگر است من همانم که دلــ♥️ـم زنده به یــاد ست 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🌱 آن‌چهرهٔ‌عارفانہ‌اٺ‌ࢪاعشق‌اسٺ😌🌱 آن‌چفیہ‌عاشقانہ‌اٺ‌ࢪاعشقٺ😍 اے‌دیدهٔ‌هࢪحسودوبدخواهت‌ڪور👊🏻 آن‌هیبت‌بـۍ‌ڪࢪانہ‌اٺ‌ࢪاعشقسٺ♥️ جانم‌فداےرهـبرمـ💙 ‌‌‌‌‌‌🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#تخریب_‌چـے🕊 ڪــاشـ ـ ـ ـ✋ یڪ #تخریب چـے مـےزد... بہ معبر #نفس مـا... آنچہ من است و هواے نفس... ڪ
ڪاش ...🍂 خنثی ڪردنِ نفس را هم ، یادمـــــان مےدادیـد ... مےگوینــــــد : آنجا ڪہ نفس مغلوب باشد عاشـــــــق مےشویم ... عاشق‌کہ‌شدی‌ میشوی 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#خاکریز_دلنوشته_ها 🍂 سردار عزیزم؛ هر یک از ما عهد می بندیم که یکی از خصلت های نیکوی شما را در خود
🌷 🌱ســلام ســــردار دلـہا حــیف وصـد حــیف ڪـہ رفتے از دیـده ها😔 ولی به صـاحـب الـزمان (عج) قــسم ✋🏻 تا آخــر دنیـا🌏 در دلمان خواهے بود و 💫نورے ڪـہ همیشـہ میدرخشـد هیچ وقت خـاموش نمے شود 🌷 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید " 🔹صفحه۲۲۴_۲۲۲ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((پدال گاز)) دو روز بعد عازم منطقه بودم ، دوباره به سراغش رفتم. گفت:«راجی( اطلاعات عملیات) آمده کرمان، فردا می خواهد برگردد. برو بگو محمدحسین کارت دارد. می خواهم ببینمش تا هماهنگ کنیم همه با هم برویم.» با تعجّب نگاهی به پایش انداختم،😳 اما او نگذاشت حرف بزنم، زد سر شانه ام و گفت:«برو دیگر !» من رفتم و راجی را پیدا کردم و گفتم: «آقا محمّدحسین چنین حرفی زده، به نظرم می خواهد همراه شما بیاید. چون با جراحتی که دارد نمی تواند تنهایی برود. در ضمن من هم امروز عازمم.» راجی گفت:«خیلی خوب! پس اگر محمّدحسین می خواهد بیاید، شما با اتوبوس برو.» من قبول کردم و رفتم ترمینال بلیط گرفتم. از همان جا به خانه محمّدحسین رفتم. گفت:«چی شد؟!» گفتم:«آقای راجی را دیدم، گفت می آیم خانه تان و با هم صحبت می کنیم.» پرسید:«شما چکار کردید؟» گفتم:«بلیط گرفتم و امروز می روم.» گفت:«مگر با ما نمی آیی؟!» گفتم:«نه!مثل اینکه جا نیست.» گفت:«نه!شما با ما بیا.» گفتم:«نمی شود!...آقای راجی چنین گفته.» گفت:«من اصلاً دوست دارم تو این سفر با شما باشم و دلم می خواهد همسفر باشیم.» گفتم:«آقا!...فرقی ندارد☺️.» می خواستم خدا حافظی کنم که گفت:«چند دقیقه صبر کن من با راجی صحبت کنم.» داخل خانه شد و به سرعت لباس پوشید و به طرف ماشینش رفت . تعجب کردم با این عصا چطور می خواهد رانندگی کند؟!🤔 ماشین را زد بیرون و گفت:«سوار شو برویم!» با ترس و لرز😧 سوار شدم و کنارش نشستم. او خیلی راحت راه افتاد و به جای پا عصایش را روی پدال گاز می گذاشت. گفتم:«محمّدحسین تو را خدا مواظب باش ، این چه کار خطرناکی که تو می کنی؟!😓» گفت:«نترس!...بشین الان می رسیم» هر چند او بی هیچ دغدغه ای رانندگی می کرد، امّا من خیلی ترسیده بودم! مستقیم پیش راجی رفتیم . محمّدحسین به ایشان گفت:«باید را هم با خودمان ببریم.» راجی گفت:«جا نداریم! او قرار شده خودش بیاید.» محمّدحسین گفت:«ما می خواهیم توی این سفر با هم باشیم.» و کلی با راجی صحبت کرد تا او را راضی کند که من هم با آن ها بروم. محمّدحسین من را سوار ماشین کرد و برد ترمینال تا بلیت را پس بدهم. صبح روز بعد همگی با هم به طرف منطقه راه افتادیم. یادم است در مسیر جاده برف باریده بود.❄️ راجی گفت:«بچّه های آن جا برف ندیدند، فلاکس را پر از برف کنیم و برایشان ببریم.» پیاده شدیم و فلاکس را پر از برف کردیم ، اما وقتی به رسیدیم، بیشترش آب شده بود. ♦️به روایت "حسین متصدی" 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman