eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.9هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
12.1هزار ویدیو
37 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹آیدی مسابقه @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
📿متن بند ۵ استغفار📿 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🍃۵-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ يَدْعُو إِلَى الْغَيِّ وَ يُضِلُّ عَنِ الرُّشْدِ وَ يُقِلُّ الرِّزْقَ وَ يَمْحُو الْبَرَكَةَ وَ يُخْمِلُ الذِّكْرَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. ✨بند ۵: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که به سوی گمراهی می کشاند و از راه رشد دور می کند، و روزی را کم و برکت را از بین میبرد، میراث گذشته را نابود و نام آدمی را از خاطره ها میبرد، پس بر محمد و آلش درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖شهر عشق: در مسیر بهش
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖شهر عشق: در مسیر بهشت (آشنایی با شهدای حادثه تروریستی سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی) ✍نویسنده: جمعی از خادمین شهدا به نام خدا "و هذا من فضل ربی" شهید: محمد امین سلطانی نژاد فرزند: پیمان وفاطمه متولد 1394/7/4 دانش آموز دوم ابتدایی تاریخ شهادت: 1402/10/13 محل دفن: گلزار شهدای کرمان *محمد امین در پایه دوم ابتدایی درس می خواند. زبر وزرنگ بود واحترم همه را داشت مردانه رفتار می کرد. برای خانواده نان میخرید وهر زمان به بزرگترش می رسید، بعد از سلامی رسا، جانانه دست می داد. تازه یک سال از نقش جدیدش به عنوان «داداش بزرگ تر» ریحانه می گذشت که دست مادر وخواهرش را گرفت وراهی آسمان شد. *یک روزدر خانه تلویزیون روشن بود ومقام معظم رهبری (مد ظله العالی) در حال سخرانی بود. محمد امین گفت: بابا یک چیز بگم ناراحت نمی شی؟ گفتم: نه. گفت: آقا پیرمرده، قدرتی نداره... چرا آمریکا واسرایل از آقامی ترسن؟ مانده بودم چه بگویم. گفتم: چون اقا صداقت داره. برگشت و گفت: اگر من هم صداقت داشته باشم، مدیر مدرسه از من می ترسه؟ شب سیزدهم محمد امین تکالیف مدرسه اش انجام داد. حتی تاریخ هم زد که فردایش بتواند به موکب برود. روز حادثه در موکب یک نقاشی کشیده بود او یک امام کشیده بود که نگاه می کند سمت خورشید وهشت تا پرنده هم بالای سر امام کشیده بود. نمی دانم، شاید او می دانسته که قرار است هشت نفر از خانواده سلطانی نژاد پرواز کنند و آسمانی شوند. محمد امین همیشه مرا «بابا جان» صدا می زد. ظهر که می شد زنگ می زد و سفارش می داد، بابا جان برام بستنی بخر، بابا جان برام چیپس بخر... این کلمه بابا جان از دهانش نمی افتاد. شب ولایت حضرت فاطمه زهرا (س) همه خانوادگی رفتیم بیرون تا برای روز مادر خرید کنیم. بچه ها هر چه می خواستند برایشان خریدم. جلوی گل فروشی ایستادم تا برای روز زن یک شاخه گل برای همسرم بگیرم. با محمدامین توی گل فروشی رفتیم. یک شاخه گل را قیمت کردم. فروشنده گفت: شاخه ای ۱۰۰هزار تومان. یک نمونه گل دیگر را قیمت سوال کردم. فروشنده گفت: ۱۳۰هزار تومان همان را برای همسرم خریدم. توی ماشین گل را به همسرم هدیه دادم. محمد امین به مادرش گفت: مامان مامان من امشب فهمیدم بابا خیلی دوستت داره. مامانش پرسید: چطور؟ از کجا فهمیدی؟ محمد امین گفت: بابا می تونست گل ۱۰۰هزار تومانی بخره اما ۳۰هزار تومان بیشتر داد واین گل قشنگ رو خرید. حالا صدای خنده ما بود که فضای ماشین را پر کرده بود محمد امین یک دوچرخه داشت که آن را کم باد کرده بودم تا تابستان شود مدام میگفت: بابا جان کی تابستان می شود؟ کی عید می شود؟ کی یک مسافرت می رویم؟ من هم همان طور که به شیرین بازی های ریحانه ۱۸ ماهه می خندیدم، بهش قول دادم که تعطیلات ۲۲بهمن برویم بندر ولی نمی دانستم که... محمد امین به دورهمی های خانوادگی علاقه خاصی داشت. گاهی گله می کرد و می گفت: بابا جان، وقتی همه با هم ناهار می خوریم، موبایلت که زنگ می خوره وجواب می دی جو خانواده به هم می ریزه! من می خندیدم. دوباره می گفت: بابا جان، من دوست دارم خانوادگی با هم باشیم، کنار هم باشیم، حالا دیگه از این حرف ها گذشته... حالا خانوادگی با هم هستند، ومن کنارشان نیستم که جو خانوادگی را به هم بزنم. عزیز دردانه ی خانواده بود. کسی از گل نازک تر به محمد امین نمی گفت. خیلی بهش دل بسته بودم. گاهی همسرم می گفت: خیلی به این بچه وابسته ای، می ترسم مبادا اتفاقی برایش بیفتد آن موقع درد خودم به کنار جواب تو را چی بدهم؟ درست است که یک ایران با شنیدن عبارت کاپشن صورتی وگوشواره های قلبی برای ریحانه دختر ۱۸ماهه من غصه دار شدند. اما راستش داغی که محمد امین بر دلم گذاشت خیلی سنگین تر است. همه طایفه و خانواده می دانستند که چقدر وابسته به او هستم. رفتنش جگرم را آتش زد. اگر غیر از شهادت اتفاق دیگری برای آن ها می افتاد. قطعا نمی توانستم کنار بیایم. یعنی اگر در تصادف یا هر حادثه دیگری فوت می کرد، طاقت نمی اوردم. اما حالا خوب می دانم کجا هستند. حاج قاسم سال ها در زندگی خود عموی فرزندان شهدا بود. حالا کنار فرزندان من است. همه کاره وصاحب خانه محمدامین بود از انتخاب غذای ناهار و شام گرفته تا لباس های خواهرش، من ومادرش. همه را خودش تعیین می کرد. اصلا دلم نمی امد به خواسته هایش نه بگویم چند ماهی بود که کلاس قرآن می رفت. پیشرفت خوبی داشت وحسابی علاقه مند شده بود. یک روز ایت الکرسی را با ذوق برای عمواش خواند. بهش قول دادم اگر سوره شمس را با صوت «عبدالباسط» بخواند برایش «پی. اس فایو» بخرم. وقتی به نیمه های سوره شمس رسیده بود همش یاداوری می کرد: بابا جان!کی برام « پی اس فایو» می خری؟ ادامه دارد..
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖شهر عشق: در مسیر بهش
چند بار هم دستش گرفتم بردم مغازه ولی قیمت ها خیلی بالا بود. پنهانی به مغازه اشاره کردم بگو الان نداریم. وقتی به خانه برگشتیم محمدامین کودکانه و شیطنت امیز بهم گفت: بابا جان! پس این همه بچه از کجا پی اس فایو خریدند؟ محمدامین هر چه می خواست برایش فراهم کردم به جز پی اس فایو که فرصت نشد و سرنوشت مجال نداد. حسرتش به دلم ماند که برای بچه ام بخرم. قول داده بودم اما نشد... نشد... زمان تدفین، کسانی که تدفین می کردند، نگران بودند. گفتند: این جا بی تابی و بی قراری می کنی قول دادم ارام بمانم. اما محمدامین را که اوردن نتوانستم آروم بمانم... نتوانستم، زدم زیر قولم. راوی: پدر شهید ✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔@golzarkerman
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: زبان عاقل در پس قلب او، و دل نادان پشت زبان اوست. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman