eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
15.5هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
🦋 با این حال مثل بید می لرزیدم . چند شب کار من همین بود که خرما و روغن داغ روی دست او می گذاشتم و آن را می بستم . شبی به خودم گفتم :« بگذار از او بپرسم با چه نیتی می خواهد اینقدر زود خوب بشود . پرسیدم . گفت :« من اگه دو دست با تمام بدنم را هم در راه خدا بدهم ، کار مهمی نکرده ام . این همه سختی را که برای خوب شدن تحمل میکنم ، تنها برای این است که فقط یک کم حس در این دست پیدا کنم و دوباره به جبهه برگردم تا شاید بتوانم وظیفه ام را به انجام برسانم .» او رفت تا ظلم را شکست بدهد ... تا معنی سبزهای بهاری را زنده کند . او همیشه برای بود . جالب اینکه من تا آن روز مفهوم لذت بردن را از نظر او نمی دانستم . یک روز از شکنجه های ساواک تعریف میکرد گفت : _ساواک برای اینکه روحیه مرا خرد کند ، خیلی تلاش کرد . شب ها که می خوابیدم ، موشهای بزرگ صحرایی را در سلولم رها میکردند . این موش ها با سر و صدا و جیغ های وحشتناک از سر و کولم بالا میرفتند ؛ اما من فقط نگاه میکردم . آنها منتظر اعتراض من بودند . گاهی در شبانه روز ، هفت ساعت سرپا نگهم می داشتند ؛اما حسرت یک پلک زدن را هم به دلشان گذاشتم . موقعی که شروع به زدنم میکردند ، با صدای بلند شروع به خواندن قران و گفتن ذکر میکردم که واقعا دیوانه می شدند. شکنجه گرها در این مورد خیلی حساس شده بودن ، انچنان که بعضی وقتها آنقدر اعصابشان به هم می ریخت که با یکدیگر دعوایشان میشد و به هم فحش میدادند. من در این لحظات ،غرق لذت میشدم . می بینید ؟!؟! بعضی وقتها مفهوم لذت چقدر می تواند شریف باشد . او از اینکه دشمن اسلام را به ذلت کشیده لذت می برد ، مثل همان لذتی که با تلاوت قران ، وجودش را پر میکرد . معمولا وقتی شروع به تلاوت میکرد به هیچ چیز حواسش پرت نمیشد .... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات
🦋 ادامه.. {آغاز عملیات بیت المقدس} گلوله ها به قربانیانشان فرصت آه و ناله نمی دادند.😥 فقط یک "آخ" و بعد تمام.🕊 از میان همرزمان بسیاری که اطرافم بر زمین افتادند فقط یک نفر به غیر از "آخ" کلمه ی دیگری هم گفت؛ اوگفت: " آخ سوختم! " و تمام.😭 عده ای اما تیر کاری نمی خوردند.آن ها حرف های زیادی می زدند که هر تکه ای از آن را یکی می شنید و می گذشت و باقی اش را کسی دیگر. در آن ، تیپ ثاراللّه با تیپی از تکاوران ارتش، به اسم "ذوالفقار"، ادغام شده بود. ما بسیجی ها، ذهنیت چندان خوبی از بعضی ارتشی ها نداشتیم. گمان می کردیم آن ها نه مثل ما، داوطلب، بلکه به اجبار آمده اند به جبهه. بعد یک نتیجه ی غیر منطقی می گرفتیم که ارتشی ها به همین دلیل نباید در عملیات ها جسور و بی باک باشند. آن شب اما ستوانی بلند بالا از همان تیپ ذوالفقار، به اسم "ستوان مروّج"، یک تنه سوء ظن مزمن ما را برطرف کرد. او با اراده و بی قرار تکبیر می گفت و همه را به هجوم بی امان تشجیع و ترغیب می کرد. مثل شیری جوان در پهنه آن دشت پرگلوله می غرید و جلو می رفت.💪 هنوز زنگ صدایش در گوشم هست که می گفت:" سربازان ، پشت سر من، حمله به سوی دشمن! " وما، بسیجی ها، معترف به بی باکی آن ارتشی قهرمان، پشت سرش به سمت خاکریز دشمن می تاختیم. در طول راه سعی میکردم از حسن و اکبر دور نمانم. در همان دقایق اولیه فریادی در دشت پیچید که" خاکریز اول سقوط کرد." تکبیر ما بر رگبار دشمن چربیده بود و آن ها فرار کرده بودند؛ پیش از آنکه اسیر شوند. از خاکریز دشمن عبور کردیم و در دشتی وسیع جلو رفتیم. آسمان پر از خط عبور گلوله بود و صدای تانک ها در تاریکی شب از هر گوشه به گوش می رسید.😰 هنوز سپیده صبح سر نزده بود که خط دوم دشمن را تصرف کردیم. عراقی ها بعضی در سیاهی شب غوطه خوردند و به سمت عقب گریختند، تعداد زیادی کشته شدند، و جمعی تقریباً بیست نفره هم با فریاد پی در پی «دخیل خمینی، دخیل خمینی» تسلیم شدند. آن ها در حال فرار بودند که ..... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman