📸 آخرین توییت خانم معصومه بدرآبادی از فعالان فضای مجازی بسیج که به همراه دختر ۱۱ ساله اش زینب رحمت آبادی در حادثه تروریستی گلزارشهدای کرمان به شهادت رسیدند: 🔹حاضرم در راه دین از من جدا گردد سرم من بمیرم باک نیست اما بماند رهبرم #حاج_قاسم #کرمان_تسلیت #کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman

📽 این روزهای گلزارشهدای کرمان... #گلزار_شهدای_کرمان #کرمان_تسلیت #کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman

🎥 چفیه ی اهدایی حضرت آقا برای بانوی شهید خوش به سعادتت فائزه خانم رحیمی💔 #حاج_قاسم #کرمان_تسلیت #کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman

🎥 پخش صدای حاج عادل رضایی از شهدای حادثه تروریستی گلزارشهدای کرمان در حرم امام رضا علیه‌السلام در مراسم تشییع امروز #حاج_قاسم #کرمان_تسلیت #کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman

📸 و کلیدی که به خانه نرسید... #گلزار_شهدای_کرمان #کرمان_تسلیت #کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman

◼ شهادت دومین بانوی مشهدی در حادثه تروریستی گلزارشهدای کرمان 🔹مدیرکل بنیاد شهید خراسان رضوی: فاطمه دهقان دختر شهیده «مریم قوچانی غروی» از شهدای حمله تروریستی کرمان ساعاتی قبل به مادر شهیدش پیوست. #حاج_قاسم #کرمان_تسلیت #کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman

📽 شهیده مریم سلطانی نژاد از شهدای حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان از جوار مزار مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی برای شما حرف می زند. #گلزار_شهدای_کرمان #کرمان_تسلیت #کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman

📷 اون کلمه "احتمالا" میسوزونِ آدمو‌‌... پسر بچه...😭 #گلزار_شهدای_کرمان #کرمان_تسلیت #کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman

📚 انتشار کتاب «دردانه ی کرمان» 🔷 خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman

« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «دردانه کرمان» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : پنجم 🔸صفحه: ۴۱۹_۴۲۱ 🔻 قسمت ۲۳۰ هم رزم شهید: شیخ علی (ابوهدی) از این که عملیات به این وضعیت افتاده بود، همه ناراحت بودند. چاره‌ای نبود. نیروها گروه گروه با برنامه‌ریزی عقب نشینی کردند. نزدیک سحر، در سنگر فرماندهی، ابوحسین رو به من گفت می‌دونی که روحیه ی دشمن چقدر تقویت شد؟ می‌دونی که چقدر روحیه ی نیروهای خودی تضعیف شد؟ می‌دونی چقدر کار سخت شد؟ می‌دونی جلوی این‌ها را سخت می شه گرفت؟ یک از این جملات، مثل پتکی می‌خورد توی سر من. تا این که ما برگشتیم به مقر خودمان. از شدت خستگی و فشار روانی، خواب که نه، مردیم و همگی مان رو به قبله شدیم! 🔻قسمت ۲۳۱ هم رزم شهید: مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم)(شهید) بچه ها را منظم برگرداندیم. وقتی رسیدیم، فهمیدیم که این دستور عقب نشینی بوده. خیلی ناراحت شدیم. خستگی جسمی به کنار، خستگی روحی مان، بیشتر اذیت می‌کرد. برگشتیم محل استراحت مان. اصلاً حال و حوصله ی حرف زدن با همدیگر را نداشتیم. هر یک مان رفتیم در اتاقی خوابیدیم. من، اتاق پایین بودم. حاج حسین رفته بود اتاق بالا، کنار بچه‌های روحانی. اوایل صبح دیدم حاج حسین، بالای سرم ایستاده؛ هی می‌گوید ابراهیم، پاشو! از خستگی نمی‌توانستم چشمانم را باز کنم. دوست داشتم بیشتر بخوابم. حاج حسین، دوباره با دست زد روی شانه‌ام. گفت ابراهیم، پاشو برویم اتاق فرماندهی! هی می‌گفتم حاجی، بگو چی شده! می‌گفت تو پاشو یه دقیقه بیا! من کارت دارم. ابراهیم، یه کاری پیش اومده! من رفتم. تو هم زود خودت رو جمع و جور کن، بیا. به هر سختی ای بود، از خواب پا شدم و رفتم. وارد اتاق که شدم، حاج قاسم را دیدم. با لبخند آمد سمتم. پیشانی‌ام را بوسید و گفت دس تتون درد نکنه! خدا قوت! گیجی خواب، از یک طرف؛ جمله ی حاج قاسم، از طرف دیگر، بدجور مبهوتم کرده بود. هاج و واج به حاج حسین نگاه کردم. شرمنده بودم. خجالت می‌کشیدم به حاج قاسم نگاه کنم‌ گفتم حاجی، آخه شکست که دستت درد نکنه نداره! حاج قاسم گفت چرا...خدا قوت داره! شهر آزاد شده. با تعجب گفتم چی؟! چه جوری شهر آزاد شده؟! آخه، آخه... تا دقیقه ی نود داشتند ما رو می‌زدند! حاج قاسم خندید. نفس عمیقی کشید و گفت: شهدا، شهر رو آزاد کردند. سید ابراهیم، صبر کن حاج حسین بقیه بچه‌ها رو بیدار کنه، توضیح می دم. ✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔@golzarkerman