eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.4هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای حمید شفیعی 🔹صفحه ۱۳۵_۱۳۳ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((معجزه)) یک روز با برای انجام کاری رفته بودیم. معمولاً به خاطر شتابی که در کارها بود از لندکروز استفاده می کردیم. آن روز محمّدحسین پشت فرمان بود. با سرعتی حدود صد و سی یا صد و چهل توی جاده می رفت. یک دفعه وانت آبی رنگی از سمت راست وارد جاده شد و درست مقابل ما توقّف کرد😨. جاده باریک بود و به هیچ شکل نمی شد آن را رد نمود. حسین فوراً ترمز کرد، ولی چون سرعت ماشین زیاد بود، بلافاصله موفّق نشدیم و ماشین هر لحظه به وانت آبی نزدیک تر می شد😰. فکر کردم دیگر کار تمام است و الان به شدّت تصادف می کنیم. به همین دلیل سرم را میان دو دست گرفتم و در حالی که فریاد می زدم: «یا ابوالفضل!...» روی پاهایم خم شدم. چشمانم را بستم و منتظر حادثه شدم😓؛ امّا اتّفاقی نیفتاد😳. ماشین بدون اینکه به چیزی برخورد کند، متوقّف شد. من چند لحظه در همان حالت کردم. امّا دیدم نه!...خبری نیست. آهسته سرم را بلند کردم و نگاهی به مقابل انداختم. در کمال تعجّب دیدم کسی وسط جاده نیست. با خودم فکر کردم حتماً راننده با ماشین فرار کرده است🤔. اطرافم را نگاه کردم، امّا خبری از او نبود. منطقه کفی و صاف بود و اگر کسی به نزدیک یا از ما دور می شد، به راحتی تا چند دقیقه دیده می شد. از محمّدحسین پرسیدم:« پس این راننده و ماشین چه شدند؟!😳» در حالی که نفس عمیقی می کشید، گفت:«او باید می رفت.» متوجه حرفش نشدم. خواستم دوباره سؤال کنم که دیدم از ماشین پیاده شد، کنار جاده دو به جا آورد.✨ وقتی دوباره سوار ماشین شد،گفتم: «باید بگویی که او کجا رفت؟!» گفت:«خب رفت دیگر😊» گفتم:«آخر کجا رفت که ما ندیدیم؟!🤔توی جاده و دشت به این صافی حداقل نیم ساعت طول می کشد تا یک نفر از دید خارج شود. آن وقت چطور او در عرض چند ثانیه غیبش زد؟!😯» کمی اخم هایش را درهم کشید و گفت: «یک جمله می گویم و دیگر سؤال نکن.» گفتم: «باشد، قبول✋» گفت: «ببین!... توی شامل حال همه می شود، این هم یکی از همین معجزات بود که این بار شامل حال ما شد.» خواستم دوباره سؤال کنم که وسط حرفم پرید:«قرار شد دیگر چیزی نپرسی🤫.» نمی توانستم سؤال کنم، یعنی او دیگر حرفی نمی زد؛ امّا مسئله همچنان برای من لاینحل ماند و اصلاً نفهمیدم آن اتّفاق چه بود و آن ماشین چطور آمد و چطور رفت؟!🤷‍♂ 💠فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#اطلاعیه ❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خان
❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خانواده، آشنایان و همرزمان دو شهید بزرگوار: و خواهشمندیم در تکمیل اطلاعات این شهیدان با مراجعه به ادمین کانال به آیدی @GSK_Admin ما را یاری نمایند. با سپاس از همکاری و همراهی شما... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج‌قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴 توهین یکی از #مدافعان_حرم به #سردار_س
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔹دوران جنگ در سوریه🔹 میگفت: روزی درمنطقه ای در ، حاجی خواست بادوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود، من بلوکی راکه سوراخی داشت، بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین بشه. همینکه گذاشتمش بالا تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سروصورت ما‼️ حاجی کمی فاصله گرفت، خواست دوباره بادوربین دیدبزنه که این بار ،گلوله ای نشست کنار گوشش روی دیوار😢 خلاصه شناسایی به گذشت.... بعد از شناسایی داخل خانه ای شدیم برای تجدید احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست!!! به اصرار زیاد حاجی روسوار ماشین کردیم وراه افتادیم. هنوز زیاد دورنشده بودیم که همون خونه درجا منفجر 💥شد وحدود هفده تن شدند😢 بعداز این اتفاق حاجی به من گفت: حسین امروز چندبار نزدیک بود شهید بشیم اما حیف...😔 ⬅️بیان خاطرات حاج قاسم توسط سردار حسنی سعدی در تاریخ ۸ بهمن۹۸ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج) إِنَّ الْإِنْسَانَ ؛ لَفِي خُسْرٍ ... یعنی آدم بمیرد ؛ و روی ماهت را نبیند ..‌. أینَ صاحِبُنا ؛ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ... اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفرج ‌ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
❇️نکات کلیدی ⬅️بخوانید فرازی از وصیت نامه: #شهید_محمد_رضا_کاظمی_زاده ♦️چه نیکو است اگر با جان ودل
🍃 اوعلاوه بر تدریس به فعالیتهای فرهنگی ومذهبی وشرکت در تظاهرات بر علیه شاه می پرداخت. با شروع اوکه شور در دل و خدادر سرداشت مدرسه را رها نمود وبه خیل عاشقان کربلا پیوست.🌹 او بارها در جبهه حضوریافت تا اینکه سرانجام در روز پنجم اسفندماه سال 1364 در شربت نوشید ودر بهشت برین منزلگاه جاودان یافت. او در خودنوشت: چه سخت است روز حساب ، روزی که همه چیز دگرگون می شود زمین به غیرزمین تبدیل می شود. وای به حال کسی که در آن روز مورد غضب خداوند باشد. ای کاش همه در پی این بودیم که دریابیم حقیقت آفرینش را، حقیقت زندگی ، حقیقت حق را ، حقیقت خویش را،حقیقت راه را وحقیقت حرکت را وعمل حقیقی را.✨ ای کاش همه ی ما بدنبال این بودیم که درک کنیم ارزش را وعمل باارزش را ، وآنچیزی را که سبب می شود انسان از افتادن به اسفل السافلین نجات پیدا کرده وبه اعلاء علیین برسد.✨ کاش همه دریابیم تنها وسیله معراج مؤمن را.🌱 ‌ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
مداحی آنلاین - تنهاترین - مهدی رسولی.mp3
2.97M
🌙 🍃اومدم تنهای تنها 🍃من همون تنهاترینم 🍃اومدم بگم که امسال کربلاموازتومیخوام مهدی رسولی ‌ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
"پنجشنبه های دلتنگی" هوای دلهای ما این روزها بارانیست...🌧 اما دلهای عاشــ💔ــق زیر چتر #شهدا در اما
اے شـــ🕊ــهید دل من ڪلبه بارانِ اسٺ و تو آڹ باراڹ بے اجازه ای ڪه ناگهاڹ در احساس مڹ چڪہ مےڪنی...🌱 ‌ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🌸نرسیده شروع کرد به فعالیت درمحله خودمان🌸 روایتے اززبان پدر.....🌾 #مسجدهاشمی مسجدی بود که به جز چ
#شهید_علی_ماهانی ⭐️ « رفتم به ملاقات علے آقا در زندان. گفتند حق ندارے صحبت کنے، فقط میتوانے او را ببینے! زیر باران منتظر بودم🌧 وقتی علے آقا را آوردند، دست و پایش را بسته بودند و سربازها محاصره اش کرده بودند. سر و صورت خون آلودش را که دیدم، نتوانستم طاقت بیاورم...😤 رفتم جلوے سربازها و گفتم: چرا این کار را کردید؟ خدا را خوش نمے آید!!😠 علے آقا سرم فریاد کشید و گفت: "حسین .. التماس نکن! همین روزها #امام مےآید، من هم آزاد میشوم.🙂 تمام کشور آزاد میشود.🇮🇷" سربازها افتادند به جانش و تا جایے که مےتوانستند، نیمساعت زیر باران او را زدند..! » [خاطره ای از همرزم شهید] 📖:پیراهن‌خاکی 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای حمید شفیعی 🔹صفحه ۱۳۷_۱۳۵ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((لبخند زیبا)) های واحد عموماً در شب انجام می گرفت؛ چون بچه‌ها در نهایت اختفا خودشان را به دشمن نزدیک می کردند. شب ها به می رفتند و روزها به کار های خودشان می پرداختند و یا در جلسات و کلاس هایی که در واحد تشکیل می شد، شرکت می کردند. آن روز هر کس مشغول کار خودش بود. محمّدحسین هم داخل سنگر بود. نزدیکی های ظهر حدود ساعت دوازده🕛،یک مرتبه هوا توفانی🌪شد. گرد و خاک و غبار تمام را پوشانده بود. چشم، چشم را نمی دید. در همین موقع متوجه طوفان شد. با عجله از سنگر بیرون آمد و گفت: «خیلی هوای خوبی شد👌، باید هرچه زود تر بروم میان عراقی ها.» گفتم:«جدّی می گویی؟!..می خواهی بروی؟!😳» گفت:«بله!...بهترین فرصت است.» دیدم مثل اینکه جدّی جدّی آماده حرکت شد؛ آن هم در روز روشن!😯 جلو رفتم و با التماس گفتم: « بابا حسین جان!...دست بردار. رفتن میان عراقی ها،آن هم در روز روشن خیلی خطرناک است.» گفت:«هوا را نگاه کن!هیچی دیده نمیشود.» گفتم:«الان هوا توفانی است، امّا ممکن است چند دقیقه دیگر صاف صاف بشود.» گفت:«مهم این است که تا آنجا بتوانم بروم نگران نباش چشم بر هم زدی رسیدم.» گفتم:«خب!...چرا صبر نمی کنی تا شب؟» گفت:«الان می روم و کار شبم را انجام می دهم.» هرچه اصرار کردم،فایده ای نداشت. او به سرعت طرف دشمن رفت. همینطور بهت زده😧 نگاهش کردم تا رفت و میان گرد و غبار گم شد. دیگر نه محمّدحسین را می دیدم و نه خط عراقی ها را. فقط چند متر جلوتر مان مشخّص بود. هنوز مدت زیادی از رفتن محمّدحسین نگذشته بود که طوفان کم کم رو به آرامی گذاشت و لحظاتی بعد هوا صاف صاف شد. دلشوره و اضطراب😰 آرامش را از من گرفته بود، با خوابیدن توفان نگرانی ام صد چندان شد. دوربین را برداشتم و لبه خاکریز آمدم. های عراقی را زیر نظر گرفتم. نگهبان هایشان سر پست بودند؛ اما از محمّدحسین خبری نبود. همینطور مضطرب نقاط مختلف را نگاه می کردم که یک مرتبه او را دیدم. داخل کانال دشمن نشسته بود؛ نمی دانستم چه کار می خواهد بکند . از خط ما تا خط عراقی ها سه کیلومتر راه بود. هوا روشن و آسمان صاف بود. کوچک ترین حرکتی در این مسیر از دید دشمن پنهان نمی ماند. همینطور که داشتم با دوربین نگاه می کردم، دیدم یک دفعه..... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#اطلاعیه ❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خان
❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خانواده، آشنایان و همرزمان دو شهید بزرگوار: و خواهشمندیم در تکمیل اطلاعات این شهیدان با مراجعه به ادمین کانال به آیدی @GSK_Admin ما را یاری نمایند. با سپاس از همکاری و همراهی شما... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman