2.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍حاج قاسم سلیمانی:
ما بزرگترین پیروزی برای خودمان این را میدانیم که تبعیت از امام کردیم. ما ضرر نکردیم هیچ...
ما اگر ناراحتی داریم به خاطر ناراحتی امام است. ما میخواستیم اماممان حرفش به همه کرسیهای دنیا، زنده و والا باشد.
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱ما که رفتیم
با دلی سوخته🖤
وچشم داغدار کربلا ندیده...
تو اما ای برادر! مسافر کربلا اگر شدی
جای من
به مولا سلامی برسان...
ای شهید!🕊️
توخود زائر حسینی
سلام مارا هم به ارباب برسان...
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
🔹با عباس برای ماموریتی به شیراز آمدیم. گفتم عباس اگر فرصت شد با هم یه سر بریم شاهچراغ زیارت.
قبول کرد. رفتیم حرم. با هم به سمت ورودی رفتیم. من از دو لنگه در ورودی وارد شدم و به سمت ضریح آقا شاهچراغ رفتم که حس کردم کنارم خالی است. دنبال عباس گشتم، دیدم قبل از درب ورودی، دست به سینه با سر کج و خم، قبل درب ایستاده است.
گفتم عباس بیا.
محجوب گفت بی سلام که وارد نمیشن!
اذن دخول خواند و وارد شد. من به سمت ضریح رفتم. زیارت که کردم دنبال عباس بودم. دیدم گوشه ای با ادب روبروی ضریح ایستاده، زیارتنامه به دست زیارت می خواند. نزدیکش شدم، چشمانش پر اشک بود...
🔹امیر خلبان سرلشکر شهید عباس دوران
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_بیست_و_نهم.
عجب لحظه ای بود .هنوز هم که هنوز است وقتی به یاد آن صحنه و لحظه میافتم اشکام ناخودآگاه سرازیر می شود .
خدا میداند که چقدر بر ما سخت گذشت .همونجا نشستیم به گریه و زاری. چون مجید کسی نبود که بشود مرگش را به این زودی ها باور کرد. دست راست حاج نبی بود و قوت قلبی برای همه. مرتضی که اصلاً وضعش نگفتنی بود.
هر طور بود دوباره برگشت این بالا چون عملیات هنوز تمام نشده بود. وقتی به ارتفاع ریشن رسیدیم بچه های آقای قنبرزاده مشکل این تپه را حل کرده بودند. عملیات سختی بود گردان امام مهدی واقعاً زحمت کشید .چقدر شهید و مجروح داد .خدا رحمت کند ناصر ورامینی توی همین عملیات شهید شد.
برگشتم شیراز. روز تشییع مجید شیراز بودم .دوباره همه خاطرات زنده شد. پرده شفافی به جلوی چشم هایم کشیده شد .با ذهنم له عقب برگشتم .به ریشن .. شب عملیات ،سنگر نصف و نیمه سه تپان، چشم های ریز شده مجید.
برگشتم به صبحی که مجید پشت تویوتا دراز کشیده بود .نوار باریکی حاشیه پتو که روش کشیده بودند خونی بود.
رفتم سر تابوت، رفتم بالای مزار، میخواستم با مجید خداحافظی کنم. دوست داشتم اسم قشنگش را صدا بزنم .گفتم : می خواهم تلقینش بگویم .
شروع کردم :اسمع افهم یا مجید ..
اشک گلوله گلوله می ریخت روی لبه مزار .
میگفتم اسمع افهم ...اما خودم نمی فهمیدم. یعنی گریه امان نمیداد.
شب ،وقتی ایستادم سر سجاده تا نماز شب اول قبر برایش بخوانم .به خودم گفتم :دوستان عزیزت را گذاشتی توی خاک. تلقین گفتی. ریختهگران را ، عقیقی را ، حالا هم سپاسی ..اما متنبه نشدی! اما متوجه نشدی! دریغ فردا هم نوبت خودت است ! توشه سفر داری؟! نداری ؟!!پس چه می کنی؟
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
8.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻روایت دانشجو شهید پرویز اسکندری، مادر دعا کن شهادتی مثل آقا اباعبدالله نصیبم بشه....
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫
🌷همه تجهیزات مخابرات را توی یک چادر گذاشتیم. آن روز حاجمحمـد آمد، نگاهی به بیسیمهایی که در چادر دپو کرده بودیم کرد و گفت: سید رضا سریع یک سنگر برای این دستگاهها آماده کن.
بدون معطلی های معمول، بلافاصله مهندسی پای کار آمد و یک سنگر محکم برای ما آماده شد. همه بچهها بسیج شدند و بیسیمها و وسایل را از چادر به درون سنگر بردیم. آخرین بیسیم را که گذاشتیم هواپیمای عراقی آمد و منطقه را بمباران کرد. از اتفاق یک راکت کنار همان چادر مخابرات خورد و چادر سوراخسوراخ شد.
با رضایت به حاجمحمـد گفتم: یکم دیر جنبیده بودیم، همه بیسیمهایمان خورده بود.
گفت: نه، خدایی که این بیسیمها را اینجا حفظ کرد، آنجا هم حفظ میکرد.
ادامه داد: یادت باشه همهچیز از خداست. این خدا بود که به دلمان انداخت اینها را جابهجا کنیم. به دل ستاد انداخت که سریع کار را راه بی اندازد، کارها را جور کرد که در این زمان کم سنگر ساخته شود. توی کلامش اصلاً این نبود که بگوید درایت من بود. تیزبینی من بود، پیشبینی من بود. همیشه همهچیز را از خدا میدانست.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍امام خمینی بخشی از وجودم شده بود...
🔻سال ۵۶ برای اولین بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم. بعد از زیارت به دنبال باشگاه ورزشی می گشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. یک جوان خوش تیپی که آقاسیدجواد صدایش می کردند، تعارفم کرد. با یک لُنگِ ورزشی وارد گود شدم، سیدجواد از من سوال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم: «کرمان.» اسمم را سوال کرد. به او گفتم. دوستش حسن به سخن آمد. سوال کرد: «آیت الله خمینی رو می شناسی؟» گفتم: «نه.» سید و دوستش توضیح مفصلی درباره مردی دادند که او را آیت الله خمینی معرفی می کردند. بعد [سیدجواد] نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانیِ میان سال که عینک بر چشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود: «آیت الله العظمی سید روح الله خمینی». عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آن ها جدا شدم.عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعتها در او نگریستم.رفتم ترمینال مسافربری و بلیت کرمان گرفتم؛ در حالی که عکس سیاه وسفیدی که حالا به شدت به او علاقهمند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم.
📚برگرفته از کتاب "از چیزی نمیترسیدم"
🌷شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی🌷
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
شهید🌷
چہ زیباست این نام!
و چہ گوشنواز
✨یعنے ڪسے ڪہ؟
#شهادت مے دهد با خویش
بہ درستے راهے ڪہ رفتہ است ...
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
💢"ان شالله هم زیارت هم شهادت..."
🌷نوشته بود من برنمیگردم مگر با زیارت حسین(ع) یا شهادت!
خوابش را دیدم. با خنده گفت مادر دست چپم و دوتا از دندان هایم را در حرم امام حسین جا گذاشتم!
روز بعد رفتم معراج شهدا. با اصرار پیکرش را دیدم، دست چپش قطع شده، زیر لبخند زیبایش هم جای دو دندان خالی بود!
#شهید احمد اژدری
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_سی_ام.
خلاصه مجید گفتنی زیاد دارد .مجید اصلا مال خودش نبود .مجید که با چشم باندپیچی شده پا پس نمی گذاشت.
حتی اگر در عملیاتی شرکت می کرد که مسئولیت نداشت ، مثل عملیات بدر که همراه شد با تیپ احمدبن موسی در کنار فرمانده عزیز این تیم یعنی عبدالله زاده که در واقع یک شهید زنده است یک مهره ارزشی و قیمتی.
عملیات بدر هم از آن صحنه ها بود .روزی بود که از همه تیپ فقط ۷۰ نفر باقی ماندند. عجب غروب غم گرفته و تلخی بود. جنگی نابرابر درحاشیه دجله میان نخلستان های سوخته و حمله های مکرر دشمن. صحنه مانند عاشورا ۷۰ نفر بودند مقابل گله های تانک و نفربر که مثل شتر مست پیش میآمدند .تعداد تانک ها و نفربرها به حدی زیاد بود که مرتب به هم می خوردند. من با چشمهایم دیدم که یکی از کسانی که تا آخر ایستاد مجید بود.
بسیجی ها فکر می کردند که او هم یک بسیجی رزمنده معمولی اصلا اینطوری برخورد نمی کرد که نشان بدهند و اهل تحصیل نام و عنوان نبود همیشه هم قشنگ بود و زدیم و نکته سنج.
شاید جالب باشد که بگویم مجید با همه این که اهل شوخی و خنده بود امام جماعت هم میشد .بچه هایی که موقعیت رحمان «پنج ضلعی »بودند میدانند مجید آنجا بدون اینکه تعارف کند امام جماعت بود.
من با مجید از سال ۵۹ آشنا شدم با هم دوره میدیم از همان جا مجید خودش را نشان داد آن سال ها و وضعیت نگهبانی و حفاظت این طور تعریف شده بود از طرفی هم اوج درگیری های خیابانی و حمله گروهک منافقین به مراکز سپاه بود. نیرو هم خیلی کم بود حساب کنید جایی مثل پادگان امام حسین با همه وسعتش شش تا برجک نگهبانی بیشتر نداشت. هر کسی را پاس بخش نمیگذاشتند. اما مجید به خاطر همان قابلیتی که گفتم از اول پاس بخش بود یعنی مسئول حراست از کل پادگان همین قابلیت از هم او را از مرز لشکر فجر و استان بیرون برد و اسمش افتاد سر زبان ها.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
8.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻ما و لیلی همسفر بودیم اندر راه ِ عشق
او به مطلب ها رسید و ما هنوز آواره ایم...
📢 💢 #شهادت نوع مرگ را عوض می کند نه زمانش را .....💢
#شهید جواد محمدی
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75