eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 تمام نقاط حرم امام رضا امشب امام رضا به مناسبت ولادت هدیه میدن✨ پس نیت کن و به قصد زیارت لینک ها رو کلیک کن👇👇التماس دعا🌹 🕌 گنبد مطهر b2n.ir/716010?eitaafly 🕌 ضریح مطهر b2n.ir/780435?eitaafly 🕌 صحن انقلاب b2n.ir/840352?eitaafly 🕌 صحن جامع رضوی b2n.ir/941603?eitaafly 🕌 صحن آزادی b2n.ir/024062?eitaafly 🕌 صحن گوهرشاد b2n.ir/460076?eitaafly 🕌 شبکه رضوی b2n.ir/791236?eitaafly زیارت قبول🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🦋با فضيلت‌ترين و ارزشمندترين عبادت‌ها آن است ڪه خالص و بدون ريا باشد؛ امام‌جواد”علیه‌السلام“🦋 ✨میلادباسعادت‌حضرت‌جوادالائمه‌”ع“ مبارڪ‌باد✨ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✳ در گوشه‌ای در میان خادم‌ها ایستاد 🔻 سردار شهید بیشتر اوقات پایین ضریح (ع) می‌نشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان می‌داد. زمانی هم که در کنار ضریح قرار می‌گرفت، بسیار متواضعانه رفتار می‌کرد. 🔸 یک بار در مراسم خطبه‎خوانی در صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی، در حالی که لباس خادمی به تن داشت، اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت و در گوشه‌ای بین ۴۹ هزار خادمی که حضور یافته بودند، با متانت تمام و آرام ایستاد. 👤 راوی: مدیر امور خدمه آستان قدس رضوی ❤ یا صاحب الزمان http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔹 ساعاتی پیش، حضور بر سر مزار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
گلزار شهدا
" حسین پسر غلامحسین " عنوانے ڪه طے ماه هاے اخیر، آن را بسیار شنیده ایم.. اما به راستے او چ
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸تولــد (به روایت مادر) صفحات 25_23 🦋 حدود بیست و دو ماه از تولّدش می گذشت که باز آثار بارداری در من پیدا شد وچون با تولّد محمّد حسین به آرامش😊رسیده بودم،نسبت به این اتّفاق عکس العمل خاصّی نشان ندادم،زیرا او کودکی زیبا😍،جذاب و آرام بود. آن جمله همسرم:《هنوز تا دوازده راه داری》در ذهنم بود. اگرچه میدانستم او به شوخی گفت، امّا به استناد اینکه نیمی از هر شوخی جدّی است، به تن دادم. آن زمان اعتقاد به پیشگیری از بارداری بین مردم رایج نبود،من هم راضی بودم به رضای حق. آن روز نزدیک آمدن همسرم،سماور را روشن کردم تا چای☕️ دم کنم. در ذهنم مرور می کردم که چگونه این خبر را به او بدهم. بسیار منتظر دیدن عکس العملش بودم. چیزی نگذشت که از راه رسید. 🏡خانه ما بزرگ بود و بچّه ها معمولاً در اتاق ها یا زیر زمین مطالعه📖 می کردند و در حیاط خانه🌿🌳 که برای آن هاتفریحگاه و تفرّجگاه بود، بازی می کردند. او طبق معمول کنار سماور نشست و منتظر چای شد. چای را که برایش ریختم،گفتم:《آقا غلامحسین! یک خبر بهت بدم؟☺️》 با لحنی مهربان گفت:《بفرما خانم! انشاءالله خیره》. گفتم:《یادت می آید روزی که محمّد حسین را باردار شدم، چقدر اعصابم بهم ریخته بود؟》 گفت:《بله! دقیقا یادم هست.》 گفتم:《یادت می آید شما به من چه گفتی؟》 گفت:《من زیاد با شما حرف زدم و میزنم،برو سر اصل مطلب.》 گفتم:《هیچی! یک همراه و حامی برای محمّد حسین توراه دارم.》 همچنان که چای را در نعلبکی ریخته بود و نوش جان می کرد، گفت:《راست می گویی؟!😁》 با گفتن این کلمه شروع کرد به سرفه زدن،مبهوت شد. گفتم:《مراقب خودت باش! چه خبر است؟》 گفت:《الحمدلله!》 در همین هنگام صدای محمّد حسین بلند شد، من به طرفش رفتم و غلامحسین را تنها گذاشتم. دوران بارداری به هر ترتیب بود گذشت. من نزدیک سی و شش سال از عمرم می گذشت. با اینکه در رفاه نسبی بودم، امّا توان جسمی ام، به سبب تعدّد زایمان ها، کم شده بود، ولی شکر خدا دهمین فرزندم به نام "محمد هادی" به سلامتی به اعضای خانواده پیوست تا در دوران سختی و خوشی، همراه و یاور محمّد حسین باشد. اینقدر عزیز و دوست داشتنی بود که به دنیا آمدن برادرش اورا از آغوش من جدا نکرد. او از همان کودکی،آرام و خلّاق بود و لبخند های ملیح و شیرینش هنوز در ذهنم ماندگار است. محمّدحسین پنج سال داشت که آخرین فرزندم"نعیمه" به دنیا آمد.... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
هدایت شده از گلزار شهدا
🔹 ساعاتی پیش، حضور بر سر مزار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت دلتنگی...🌊 حاج قاسم دست مارو هم بگیر نزار از قافله جا بمونیم ...🇮🇷 💫شبتون مهدوی💫 التماس دعای عاقبت بخیری وشهادت🙏 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی ... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
صبحِ هر جمعه ز ایام تو را می‌طلبد مژده از آمدنت ده ڪه دلم آب شده💔 ذڪرِ نامت به من آموخت ڪه عاشق بشوم، از گُلِ رویِ تو، گل های جهان ناب شده...🌸 💚 💔 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | نماهنگی لبنانی همراه بخش‌هایی دیده نشده از حضور میدانی سپهبد سلیمانی در منطقه ✍عاشقان سردار سلیمانی http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸تولــد (به روایت مادر) صفحات 27_25 🦋 تعدّد بچّه ها، هیچ زمان از بار تربیتی آن ها کم نمی کرد. من با جدّیت به تحصیل بچّه های بزرگ تر رسیدگی می کردم و از آن ها میخواستم تا کوچک تر هارا در انجام تکالیف کمک کنند.✏️ هم چنین نسبت به های_دینی آن ها بی تفاوت نبودم. به دختر ها از همان کودکی نظافت منزل،آشپزی،رعایت 🧕 و احتراز از نامحرم را یاد دادم و آن ها این امور را به شایستگی انجام می دادند. حیاط خانه ما با وسعت و چشم اندازی بسیار زیبا وجذّاب🌳 تفرّجگاه و تفریحگاه خوبی برای بچّه ها بود. این امر باعث شده بود تا آن ها دنبال بازی های کوچه و خیابانی نباشند ودر کنار من و در محیط کنترل شده خانه رشد کنند.👌 پسرها فوتبال⚽️ را دوست داشتند،امّا همسرم به دلیل جوّ نامطلوب حاکم بر فضاهای ورزشی، اجازه حضور در باشگاه و سالن را کمتر به آن ها می داد. آن ها نیز کاملاً از پدر اطاعت می کردند و به تصمیماتش احترام می گذاشتند. به همان حیاط خانه و بازی هایی، از قبیل: هفت سنگ،گل کوچک و دوچرخه سواری🚴‍♀ قناعت می کردند و هیچ گاه اعتراض نداشتند، چون از ابتدا با همین شیوه و روش پدر عادت کرده بودند. آن روز، من و غلامحسین لب حوض نشسته بودیم و بچّه ها سرگرم بازی بودند. به او گفتم:《آقا! دقّت کردی چقدر بچّه ها با هم تفاوت های فردی دارند؟》 گفت:《بله! این طبیعی است...خداوند پنج انگشت را مثل هم نیافریده است.》 گفتم:《امّا این پنج انگشت در کنار هم یک عضو واحد را می سازند. خدا کند که دست به دست هم دهند و من و شما را سر فراز کنند.》 گفت:《الحمدلله! هیچ کدام بیراه نرفته اند.》 و اضافه کرد که"فرزند اهل، هرچه بیشتر بهتر، ان شاءالله سرافراز می شوی". گفتم:《در بین بچّه ها، هوش و ذکاوت محمّد حسین توجّه مرا به خود جلب کرده است و محمّدحسین را از دیگر بچّه ها متفاوت تر می بینم.》 خندید:《بین بچّه ها تفاوت نگذار خانم!☺️》 گفتم:《تفاوت نیست، خدا می داند همه شان را دوست دارم، امّا محمّدحسین چیز دیگری است، حالا می بینی》. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
پدر مهربانم به مهربانیت قسم دستم را رها مکن! التماس گرانبهایی است... از تو می‌خواهم خودت را و از خدا می‌خواهم تو را... مگر یک شیعه چه سرمایه‌ای با ارزش تر از امامش می‌تواند داشته باشد؟ حواسم باشد همانطور که برای آمدن شما دعا می‌کنم، ماندن خودم را هم از خدا بخواهم!! که کم نبودند مدعیانی که امامشان را تنها گذاشتند... 🔹اللهم عجل لوليک الفرج 🔸بحق سيدتنا الزينب علیها السلام http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
سلام علیکم از کانال بی نظیر شما بسیار سپاسگزارم بسیار آرامش بخش می باشد اجرتون با سید الشهدا‌ مقاومت حاج قاسمم گفتم حاج قاسمم بلی به خونش قسم چنان هوای من غریب الغربای زینبیون را داشت که احساس می کردم حاج قاسم فقط و فقط به من تعلق دارد بنده نماینده فرهنگی تیپ زینبیون در سال ۹۶ بودم در کنگره ی ملی مدافعان مهاجر بنده در حضور حاج قاسمم در وصف زینبیون سخنرانی کردم یه خاطره ی فراموش نشدنی از حاجی دارم که رفتنش آتشم زده است فلجم کرده است .....بماند.....وصف کردنی در الفاظ نیست... از حاجی ۴ تا انگشتر دارم و..... به پاس عنایت هایی که به بنده داشتند من هم یک تابلو فرش براشون بافتم که دنیا و روزگار بی وفای کرد بر دستم موند تابلویی که سمت راست خودتون می بینید بنده خودم از کشور پاکستان و طلبه ی جامعه المصطفی هستم فارغ التحصیل کارشناسی ارشد با رشته تفسیر وعلوم قرآن... اعضا🔶🔹🔸 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«حاج ابراهیم همت» مرد جنگ مرد ایثارو شرف مرد تفنگ زاهد شب شیر خیبر بوده است ذوالفقاری دست حیدر بوده است بادگردلدادگان همراز بود آن کبوتر عاشق پرواز بود جز هوای عاشقی درسر نداشت 🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷 شبیه باد پریشان و درهمم چون ابر ، خدا بخیر کند بی تو ، روزگارم را .. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این "دل" اگر کم است...بگو "سر" بیاورم یا امر کن که یک "دل" دیگر بیاورم خیلی خلاصه عرض کنم "دوست دارمت" دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم... ولادت آقا امیرالمومنین مبارک ان شاءالله محبت وولایت آقا امیرالمومنین در دل همه ما قرار بگیره یاعلی❤ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... عزیزی تعریف می کرد وقتی که حاج قاسم فرمانده لشکر۴۱ثارلله کرمان بود در جلسه ای خانوادگی نشسته بودیم. دختر حاج قاسم روی پایش نشسته بود و از گرمای وجود پدر استفاده می کرد. میهمانانی آمدند که در بین آنها دو دختر شهید بود.ایشان فرزند خود را روی زمین گذاشتند و آن دو کودک خردسالِ فرزند شهید را روی پای خود نشاندند. حس و حال آن دو کودک آنچنان بود که گویی در آغوش پدر خود هستند... حاج قاسم روزت مبارک... ✍ ﺭﻭﺯﺕ ﻣﺒﺎﺭﻙ 🌷 ☘🌹☘🌹☘ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی جان... ای بزرگمرد عالم تشیع، میلادت، مهر فروزان پیروزی است، آنگاه که ، در رزمگاه عشق با تو رمز "یا علی" داشت... 🌺میلادتان مبارک🌺 اعضا🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگی نامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔶 تولـــد (به روایت مادر) صفحات 29_27 🦋 مهرماه ۱۳۴۶ بود که همسرم دست محمدحسین را گرفت و او را در مدرسه ارباب زاده🏫که خودش مدیرآن بودثبت نام کرد. ظهر☀️که برگشت ازاوپرسیدم: "تنهاآمدی؟" گفت :"بله! قرار بود کسی همراهم باشد؟" با نگرانی گفتم :"بله! بچه ها مگر توی مدرسه شما نبودند؟خب ماشین 🚗داشتی بچه ها را هم می آوردی." گفت: "چنین قراری نداشتیم من صبح که می رفتم تمام مسیر برگشت را به محمدحسین نشان دادم تا او بداند که روزهای دیگر باید همراه برادرش این راه را پیاده طی کند." به او و حرف هایش احترام گذاشتم و دیگر حرفی نزدم . بعد گفت: "الان هم چیزی به آمدنشان نمانده است زنگ تعطیلی خیلی وقته که زده شده. من دیرآمدم توی مدرسه؛ کمی خرده کاری داشتم." او درست گفت چیزی نگذشت که محمدرضا و محمدحسین خسته و کوفته وارد خانه شدند. محمدحسین سریع به طرفم آمد: "مادر! چرا وقتی پدر ماشین دارد، ما باید پیاده بیاییم؟" گفتم: "این سوال را ازخودش بپرسی بهتر است." شاید هم حس مادری ام میگف اورا به سوی پدر روانه کنم تا شاید عقیده اش را تغییر دهد. بعدـمحمدحسین را صدا زدم :"پدرت پاسخ قانع کننده ای برای کارهایش دارد! حتما از خودش سوال کن." ناهار که خوردیم، محمدحسین کنار پدرش نشست و با قیافه ای حق به جانب از او پرسید: "پدر چرا امروز ما را با؛ماشین به خانه نیاوردی ؟این مسیر طولانی است؛ ما خسته شدیم ." پدر او را در آغوش کشید و بوسید: "بخاطر اینکه شاید در بین بچه ها کسانی باشند که پدر نداشته باشند.. این کارخوبی نیست که جلوی آن ها شما هرروز و هرلحظه با پدر باشی! بردن شما با ماشین به مدرسه وجهه خوبی ندارد و باعث تبعیض بین دانش آموزان میشود و این تبعیض ازتاثیرکلامم به عنوان یک معلم میکاهد. به خیلی ازبچه ها گفتم بارها گفته ام که من جای پدر شما هستم و شما مثل فرزندانم هستید! پس باید این را عملا به آن ها ثابت کنم آیا به نظرتون من کار بدی کردم؟" محمدحسین کمی فکرکرد: "پدرشما کار خوبی کردید." این را گفت وبه طرف حیاط خانه دوید.. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
سلام علیکم ولادت آقا امیرالمومنین رو بهتون تبریک میگم ان شاءالله از ایشون بهترین عیدی هارو بگیرید🙏 🔶🔹التماس دعای فرج🇮🇷 رفع بیماری ها 🇮🇷عاقبت بخیری وشهادت 🇮🇷🔹🔶 شبتون مهدوی 🌌