eitaa logo
اشعار ۱۴ معصوم (ع) و احادیث
665 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
123 ویدیو
7 فایل
http://eitaa.com/gom121 ┄┅═══••↭••═══┅┄ کانال اشعار ۱۴ معصوم (ع) واحادیث🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
از زر و سیم جهان پاس نظر باید داشت دل به چیزی مگذارید که برباید داشت یوسف مصر شنیدی که ز اخوان چه کشید چه توقع ز عزیزان دگر باید داشت تا نسوزد دلت از داغ عزیزان چمن در بهاران سر خود در ته پا باید داشت دو سه روزی که درین سبز چمن مهمانی همچو نرگس به ته پای نظر باید داشت می شود خوار، کند هر که عزیزان را خوار عزت مردم پاکیزه گهر باید داشت روی دل نیست سزاوار به این مشت جماد پشت چون سکه خوش نقش به زر باید داشت تا مگر دولت ناخوانده درآید از در چشم چون حلقه شب و روز به در باید داشت چون مگس چند طلبکار جراحت باشی؟ دیده از عیب خلایق به هنر باید داشت همت پیر خرابات بلند افتاده است چون سبو دست طلب در ته سر باید داشت ذکر بی خاطر آگاه نفس سوختن است پاس تسبیح ز صد راهگذار باید داشت تا شود خرده جان تو یکی صد صائب چشم بر سوختگان همچو شرر باید داشت صائب تبریزی http://eitaa.com/gom121 ┄┅═══••↭••═══┅┄ کانال اشعار ۱۴ معصوم (ع) واحادیث
حضرت زهرا سلام الله علیها لاله ها پژمرد و بلبل را دگر آوا نبود هیچ کس در باغ مثل باغبان تنها نبود یک مدینه دشمن و یک خانه ی بی فاطمه بانوی آن خانه کس جز زینب کبری نبود روی سیلی خورده ی زهرا شهادت می دهد از علی مظلوم تر مردی در این دنیا نبود نیست جایز خانه ی کفار را آتش زدن ای مسلمانان! مسلمان بود زهرا یا نبود!؟ ای جنایت کار! ای بیدادگر! رویت سیاه اجر و پاداش رسالت کشتن زهرا نبود مصطفی از تو مودت خواست تو سیلی زدی بی حیا! سیلی زدن اجر ذوی القربی نبود ریخت دشمن بر سر زهرا ولایت را ببین بارها از پا فتاد و غافل از مولا نبود من نمی گویم چه شد گویند در چشم علی سیل دشمن بود پیدا فاطمه پیدا نبود ای مدینه! آتش غیرت چرا آبت نکرد؟ جای ناموس خدا در دامن صحرا نبود آنچه بر آل علی در کربلا یکسر گذشت در سقیفه اتفاق افتاد عاشورا نبود حاج غلامرضا سازگار http://eitaa.com/gom121 ┄┅═══••↭••═══┅┄ کانال اشعار ۱۴ معصوم (ع) واحادیث
ای سواد عنبرین فامت سویدای زمین مغز خاک از نهکت مشکین لباست خوشه چین موجه ای از ریگ صحرایت صراط المستقیم رشته ای از تار و پود جامه ات حبل المتین غنچه پژمرده ای از لاله زارت شمع طور قطره افسرده ای از زمزمت در ثمین در بیابان طلب یک العطش گوی تو خضر در حریم قدس یک پروانه ات روح الامین مصرع برجسته ای دیوان موجودات را از حجر اینک نشان انتخابت بر جبین میهمانداری به الوانهای نعمت خلق را چون خلیل الله داری هر طرف صد خوشه چین طاق ابروی ترا تا دست قدرت نقش بست قامت افلاک خم شد، راست شد پشت زمین مردم چشم جهان بین سپهر اخضری جای حیرت نیست گر باشد لباست عنبرین شش جهت چون خانه زنبور پرغوغای توست کهکشان از نوشخند توست جوی انگبین عالم اسباب را از طاق دل افکنده ای نیست نقش بوریا در خانه ات مسندنشین تا به کف نگرفته بود از سایه ات رطل گران در کشاکش بود از خمیازه رگهای زمین با صفای جبهه صاف تو از کم مایگی چون دروغ راست مانندست صبح راستین آب شوری در قدح داری و از جوش سخا می کنی تکلیف خلق اولین و آخرین از ثبات مقدم خود عذرخواهی می کنی پای عصیان هر که را لغزید از اهل زمین روی عالم را ز برگ لاله داری سرختر گر چه خود چون داغ می پوشی لباس عنبرین بوسه در یاقوت خوبان دارد آتش زیر پا بر امید آن که خدام ترا بوسد زمین گرد فانوس تو گشتن کار هر پروانه نیست نقش دیوارست اینجا شهپر روح الامین تا ز دامنگیریت کوته نماند هیچ دست می کشی چون پرتو خورشید دامن بر زمین هر گنهکاری که زد بر دامن پاک تو دست گرد عصیان پا کردی از رخش با آستین ساغر لبریز رحمت را تو زمزم کرده ای چون به رحمت ننگری در سینه های آتشین؟ تا به روی خاک تردامن نیفتد سایه ات پهن سازد هر سحر خورشید دامن بر زمین تا شبستان فنا جایی ناستد چون شرر گر به روی آتش دوزخ فشانی آستین انبیا چندین چه می کوشند در تعمیر تو؟ گنج رحمت نیست گر در زیر دیوارت دفین در هوای حسن شورانگیز آب زمزمت جمله از سر رفت دیگ مغزهای آتشین نیستی گر مهردار رحمت پروردگار چون نگین بهر چه داری این سیاهی بر جبین؟ هست اسماعیل یک قربانی لاغر ترا کز نم خونش نکردی لاله گون روی زمین گر زبان ناودانت چون قلم می داشت شق پاک می شد از غبار معصیت روی زمین تا در تکلیف بر روی جهان واکرده ای در پس درمانده است از شرم، فردوس برین در حریم جنت آسای تو اهل دید را در نظر می آید از هر شمع جوی انگبین ناودان گوهر افشانت ز رحمت آیه ای است از حریم لطف نازل گشته در شان زمین گر نه ای روشنگر آیینه دلها، چرا جامه و دست و رخت پیوسته باشد عنبرین؟ ایمنند از آتش دوزخ پرستاران تو حق گزاری شیوه توست ای بهشت هشتمین غفلت و نسیان ندارد بر مقیمان تو دست برنچیند دانه ای بی ذکر مرغی از زمین هیچ کس ناخوانده نتواند به بزمت آمدن چون در رحمت نداری گر چه دربان در کمین می زنی یک ماه دامن بر میان در عرض سال می دهی سامان کار اولین و آخرین هیچ تعریفی ترا زین به نمی دانم که شد در تو پیدا گوهر پاک امیرالمؤمنین بهترین خلق بعد از بهترین انبیا ابن عم مصطفی داماد خیرالمرسلین تا ابد چون طفل بی مادر به خاک افتاده بود ذوالفقار او نمی برید اگر ناف زمین خانه زنبور دل بی شهد ایمان مانده بود گر نمی شد باعث تعمیر او یعسوب دین تا نگرداند نظر حیدر، نگردد آسمان تا نگوید یا علی، گردون نخیزد از زمین در زمان رحمت سرشار عصیان سوز تو مد آهی می کشد گاهی کرام الکاتبین نقطه بسم اللهی فرقان موجودات را در سواد توست علم اولین و آخرین شهپر رحمت بود هر حرفی از نام علی این دو شهپر برد عیسی را به چرخ چارمین سرفراز از اول نام تو عرش ذوالجلال روشن از خورشید رویت نرگس عین الیقین چون لباس کعبه بر اندام بت، زیبنده نیست جز تو بر شخص دگر نام امیرالمؤمنین صائب تبریزی http://eitaa.com/gom121 ┄┅═══••↭••═══┅┄ کانال اشعار ۱۴ معصوم (ع) واحادیث
به دنیای دنی بگذار جسم پای در گل را که نتوان راست گردانیدن این دیوار مایل را مده در عالم پرشور دامان رضا از کف که ساحل می کند تسلیم این دریای هایل را مشو در خاکدان عالم از یاد خدا غافل که نور ذکر، گوهر می کند این مهره گل را تن بی معرفت نگذاشت دل را سر برون آرد زمین شور در خود محو سازد بذر قابل را نگردد باعث آسودگی نزدیکی دریا زبان شکوه از خاشاک بسیارست ساحل را بلا بر اهل غفلت از در و دیوار می بارد ز هر خاری خطر چون تیر باشد صید غافل را چه داند پیکر افسرده قدر روح را صائب؟ ز لیلی بهره ای غیر از گرانی نیست محمل را صائب تبریزی http://eitaa.com/gom121 ┄┅═══••↭••═══┅┄ کانال اشعار ۱۴ معصوم (ع) واحادیث
جان سپاری به ره غمزهٔ جانان باید تیرباران قضا را سپر از جان باید بگذر از هر دو جهان گر سر وحدت داری دامن کفر رها کن گرت ایمان باید از پریشانی اگر جمع نگردد غم نیست هر که را بویی از آن زلف پریشان باید گریه چون ابر بهاری چه کند گر نکند هر که را کامی از آن غنچهٔ خندان باید آن که منع دلم از چاک گریبان تو کرد خاکش اندر لب و چاکش به گریبان باید چشم من قامت دل‌جوی تو را می‌جوید زان که بر دامن جو سرو خرامان باید عاشقان جز دهنت هیچ نخواهند آری تشنه‌کامان تو را چشمهٔ حیوان باید عکس رخسار تو در چشم من افتاد آری شمع افروخته را رو به شبستان باید از سر کوی تو حیف است فروغی برود که گلستان تو را مرغ غزلخوان باید  فروغی http://eitaa.com/gom121 ┄┅═══••↭••═══┅┄ کانال اشعار ۱۴ معصوم (ع) واحادیث
(السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ) "دل سنگ آب شد" کوه بودم ، بلند و باعظمت روی دامان دشت جایم بود قد کشیدم ز خاک تا افلاک ابرها ، فرش زیر پایم بود شب که چشم ستاره روشن بود نور مهتاب ، دل ز من می‌برد صبح ، چون آفتاب سر می‌زد اولین پرتوش به من می‌خورد دفتر وحی حق که روز به روز جلوه‌اش سبز و سبزتر بادا در بیان شکوه من، دارد آیه‌ی «والجبال اوتادا» سینه‌ام را اگر که بشکافند لعل و الماس دیدنی دارم از گذشت زمان و «دحو الارض» خاطراتی شنیدنی دارم... صبح یک روز ، چشم وا کردم ضربه‌ی تیشه بود گوش خراش تخته سنگی شدم جدا از کوه اوفتادم به دست سنگ تراش پتک سنگین و تیشه‌ی پولاد سهم من از تمام هستی شد حکم تقدیر و سرنوشت این بود نام من «آسیای دستی» شد گرچه از بازگشت خویش به کوه پس از آن روزگار نهی شدم این سعادت ولی نصیبم شد که جهیز عروس وحی شدم گوشه‌ی خانه‌ای مرا بردند که حضور بهشت آن‌جا بود برترین سرپناه روی زمین بهترین سرنوشت آن‌جا بود دستی از جنس یاس و نیلوفر شد در آن خانه آسیاگردان گرچه سنگم، ولی دلم می‌خواست جان او را شوم بلاگردان هر زمان گرد خویش چرخیدم می‌شنیدم ، تلاوت قرآن روح سنگین و سخت من کم‌کم تازه شد از طراوت قرآن راز خوشبختی مرا چه کسی جز خداوند دادگر داند کی گمان داشتم مرا روزی جبرئیل امین بگرداند به مقامی رسیده‌ام که چنین بوسه‌گاه فرشتگان شده‌ام مثل رکن و مقام کعبه عزیز در نگاه فرشتگان شده‌ام بارها شد که با خودم گفتم: ای که داری به کار نان دستی! کاش هرگز ز خاطرت نرود وام‌دار چه خانه‌ای هستی؟ خانه‌ی آسمانی خورشید خانه‌ی روشن ستاره و ماه خانه‌ی وحی ، خانه‌ی قرآن خانه‌ی «انّما یُریدُ الله» از همین خانه تا ابد جاری‌ست چشمه‌ی فیض، چشمه‌ی احسان سایه‌بانِ معطّرِ این جاست سوره‌ی «هل أتی علی الانسان» آسیابم ، ولی یقین دارم که پناهنده‌ام به سایه‌ی نور سرنوشت مرا ، دگرگون کرد اشک زهرا و ذکر آیه‌ی نور یاس یاسین که با دعای پدر آیه‌ی نور بود تن‌پوشش داشت دستی به دسته‌ی دستاس دست دیگر گلی در آغوشش در محیطی که هر وجب خاکش فخر بر آفتاب و ماه کند آرزو می‌کنم که گاه به من دختر کوچکی نگاه کند گرچه از بازتاب گردش من نان این خانه برقرار شده‌ست شرمسارم از این‌که می‌بینم دست زهرا جریحه‌دار شده‌ست رفت خورشید وحی و آمد شب سر نزد از ستاره سوسویی صبح از کوچه‌ی بنی‌هاشم شد بلند آتش و هیاهویی تا بدانم چه اتّفاق افتاد تا ببینم هر آنچه بوده درست دل به دریا زدم به خود گفتم: «چشم‌ها را دوباره باید شست» دیدم آن روز صبح منظره‌ای که به خود مثل بید لرزیدم آتشم زد شرار دل ، وقتی شعله‌ها را به چشم خود دیدم در همان آستانه‌ای کز عرش قدسیان را به آن نظرها بود اشک چشم ستارگان می‌ریخت بین دیوار و در خبرها بود من به حسرت نگاه می‌کردم باغ گل را میان آتش و دود جز خدا هیچ‌کس نمی‌داند که چه آمد به روز یاس کبود با همان دست عافیت‌پرور که پرستاری پدر می‌کرد از امام زمان خود یاری در هیاهوی پشت در می‌کرد هیزم آوردن ، آتش افروزی سهم هر رهگذر نبود ای کاش خبر ناشنیده بسیار است خبر میخ در نبود ای کاش دست خورشید را که می‌بستند شرح این ماجرا کبابم کرد آنچه پشت در اتّفاق افتاد سنگم امّا ز غصّه آبم کرد. محمدجواد غفورزاده (شفق) http://eitaa.com/gom121 ┄┅═══••↭••═══┅┄ کانال اشعار ۱۴ معصوم (ع) واحادیث
بسم الله الرحمن الرحیم روز گذشت ضمن عرض سپاس و تشکر از الطاف کلیه سروران عزیزوگرامی که در مراسم تشییع و تدفین و مجالس ترحیم مادرشهید محمد حسین صادقی حاجیه خانم اخوان قمی حاج آقا و حاج علی شرکت نموده اند به اطلاع می رساند مراسم روزدرگذشت آن مرحومه به شرح ذیل برگزار می گردد 1402/9/24 ساعت 15 الی 16/30در مسجد محمدیه واقع در قم خیابان باجک برگزار می گردد
(السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ) علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت بدون پرتو او ، روشنی دوام نداشت اگر به حرمت این خانه‌زادِ کعبه نبود سحاب رحمت حق، بارش مدام نداشت سوادِ چشم علی را ، اگر نمی‌بوسید به‌راستی حَجَرُالاَسوَد اِستلام نداشت قسم به عشق و محبّت، پس از رسول خدا وجود هیچ‌کس این‌قدر فیض عام نداشت علی ، مقیم حرم‌خانه‌ی صبوری بود که داشت منزلت و دَعوِی مقام نداشت اگرچه دست کریمش پناه مردم بود و هیچ روز نشد شب، که بار عام نداشت چشیده بود علی ، طعم تنگدستی را که غیر نان و نمک سفره‌اش طعام نداشت اگرچه بود زره ، بر تن علی بی‌پشت اگرچه تیغه‌ی شمشیر او ، نیام نداشت به بردباری این بت‌شکن ، مدینه گریست که داشت قدرت و تصمیم انتقام نداشت اگرچه باز نکردند لب به پاسخ او علی ، مضایقه از گفتن سلام نداشت علی ، عدالتِ مظلوم بود و تنها ماند دریغ، امّت او شرم از آن امام نداشت به باغ وحی ، جسارت نمود گلچینی که از مروّت و مردی نشان و نام نداشت شکست حُرمت و گم شد قِداسَتِ حَرَمی که قدر و قُرب، کم از مسجدالحرام نداشت شدند آتش و پروانه آشنا ، روزی که شمع سوخت ولی فرصت تمام نداشت کسی وصیّت او را نخواند یا نشنید که آفرین به بلندای آن پیام نداشت تو آرزوی علی بودی ای گل یاسین! دریغ و درد که این آرزو دوام نداشت حضور فصل خزان را به چشم خود دیدی که با تو فاصله بیش از سه چار گام نداشت در آن فضای غم‌انگیز ، فضّه شاهد بود که غنچه طاقت غوغا و ازدحام نداشت چرا کنار تو ، نشکفته پرپرش کردند مگر شکوفه‌ی آن باغ احترام نداشت؟ (شفق) نشست به خون تا همیشه وقتی دید «نماز نافله خواندی ، ولی قیام نداشت» محمدجواد غفورزاده (شفق) http://eitaa.com/gom121