#حلاوت_خدمت
حلاوت خدمت
✏️۲٨
موقع استراحت با هماهنگی ِسَرکشیک محترم ، برای خواندن نماز ظهر و عصر به صحن مقدس پیامبر اعظم صَلّی الله عَلَیه و آله و سلّم ، رفتم . کنارم خانم زائری به همراه پسر بچه ای تقرببا هفت ساله نشسته بود . بعد از نماز ، پسر بچه شیرین زبانی می کرد و مادرش بسیار قربان صدقه اش می رفت و ناز و نوازشش می کرد و می بوسیدش و مدام می گفت :《 ممنون آقا ، ممنون آقا .》
خیلی کنجکاو شدم ، پرسیدم : 《 هدیه ی آقاست؟ 》
مادرش گفت:《 آره عزیزم ، عنایت آقاست .》
و ادامه داد :《 پسرم آراد چهارساله بود و لکنت زبان شدیدی داشت . هرکاری از دستمان بر می آمد برای درمانش انجام دادیم ؛ به هردکتری رفتیم ، خیلی گفتار درمانی کردیم حتی به تهران هم رفتیم ؛ تا اینکه همسرم گفت : می بریمش مشهد و اگر آقا شفایش بدهند ؛ اسمش را جواد می گذاریم .
روز سوم بود که به حرم می آمدم . هر روز از باب الجواد (ع) وارد می شدم و با حضرت حرف می زدم ؛ متوسل می شدم و می گفتم ؛ دلم می خواهد ؛ اسم پسرم را جواد بگذارم .
آن روز همسرم گفتند : مرخصی ام تمام شده ؛ بعدازظهر باید حرکت کنیم و اتاق را تحویل دهیم .
نماز ظهر و عصر را که خواندم ، پسرم کنارم نشسته بود و بازی می کرد .دلم شکست ؛ ایستادم و زیارت وداع خواندم و با گریه و التماس به آقا گفتم : آقا دارم می روم و هنوز پسرم نمی تواند درست به من بگوید مامان .
تا به خودم آمدم ، دیدم پسرم کنارم نیست.
خیلی ترسیده بودم ؛ می دویدم و به هرکس می رسیدم ؛ نشانی اش را می دادم و گریه می کردم .
اقای خادمی راهنمایی ام کرد که به دفتر پیداشدگان بروم . با عجله رفتم و اشک امانم نمی داد که یک دفعه پسرم را دیدم ؛ در کنار سایه دیوار نشسته بود و غذا می خورد . جلو رفتم و بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم کجا رفتی عزیزم .
پسرم گفت : مامان یک آقای لباس بلند این غذا را به من داد و گفت بخور پسرم .
صدای پسرم با ناباوری و تعجب در گوشم پیچید ؛
مامان یک آقای لباس بلند این غذا را به من داد و گفت بخور پسرم .
خدایا ! پسرم راحت گفت مامان و ...
اره عزیزم پسرم ، آرادم ، از آن روز جوادم شد جواد ،
الانم مثل بلبل حرف می زند .》
با درک این کرامت ، عنایت و لطف حضرت ، اشک از چشمانمان سرازیر شد .
♦️ #عضو_شوید 👈 گمنام_313
⊰•💛🌻•⊱
.
میگفت:اگہیہࢪوزخواستۍتعࢪیفۍ،
بࢪا؎شھیدپیداڪنی،
بگو:شھیدیعنۍباࢪان،!
حُسنِباࢪانایناستڪہ،
زمینۍستولۍآسمانۍشدهاست،
وبہامدادِزمینمۍآید:)!"
#شھیدانہ🌱
🌱| @gomnam313
ولیمن...
هروقت یه چیزی روخواستم و نشد، این جمله حاج آقا دولابی منو نگه داشت: وقتیخداحاجتتروبهتاخیرمیاندازه،
دارهچیزِبزرگتریروبرات
آمادهمیکنه!
اماتوحواستبهخواستهیِخودته
ومتوجهنمیشی..✨
+تونانمیخواهی،اوبهتوجانمیدهد🌿
🌱| @gomnam313
الحمدللهالذینورنابکمنالظلمة
سپاسخداییراکهماراازظلمتو
گمراهیبهنورِهدایتِتورهانید..🌱
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله♥️
🌱| @gomnam313
#بدونتعارف ..
وقتۍمیرمگلزارشھدا
اڪثرمزارهاخاڪینومشخص
خیلۍوقتہڪسۍبھشونسرنزده
اما مزارچندتاشھیدمعروفتر
تادلتبخوادپرازگلوشڪلات
وخرمابراۍفاتحہاست
- اینرسمشنیست
معرفتداشتہباشی
🌱| @gomnam313
اگر مواظب دلتان باشید؛
و غیر خدا را در آن راه ندهید؛
آنچه را دیگران نمیبینند،میبینید
و آنچه را دیگران نمیشنوند،میشنوید!
#شیخرجبعلیخیاط🌱
🌱| @gomnam313
#تلنگر
شیطونـه کنارِ
گوشت زمزمه میکنه:
تا جوونی از زندگیـت لذت ببر❗️
هر جور که میشه خوش بگذرون
اما تو حواسـت باشه،
نکنه خوش گذرونیت به
قیمتِ شکســ💔ـــتنِ دل امام زمانمون باشه...
🌱| @gomnam313
#بدونتعارف..
انقدرروشخصیتتونڪارڪنیدڪه
بہجایۍبرسیدڪہهرڪۍباهاتون
حرفزدحداقلیكدقیقـہبرهتوخودش
وراجبتونفڪرڪنه..
🌱| @gomnam313
#صرفاجھتاطلاع . . .
میگفت:همهفڪرمیڪنندچون
گرفتارندبهخدانمیرسند؛اماچونبه خـ♥️ـدا
نمیرسندگرفتارند!
🌱| @gomnam313
گفٺ:مࢪاقبنگـٰاهتبـٰاش،
"العَینبَریدُالقَلب"
ݘشمݒیغـٰامرسـٰاندِݪاسٺ💔!"
#شهیداحمدمحمدمشلب🪴
🌱| @gomnam313