#مصطفی_ردانی_پور
#حرم
مصطفی میگفت نسیم خنکی که شب ها بعداز نماز در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها وزیدن میگیرد روح انسان را صفا می دهد.
انسان در قم به خدا نزدیکتر است
https://eitaa.com/joinchat/1650327598C7689162be6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم- طلبه شهید ردانی پور،شاگردآیتالله بهاءالدینی ره ،آیة الله بهجت ره...و جانشین فرمانده لشکر14امام حسین(شهیدخرازی)
🔹درحال گفتگو با بیسیم درسنگر فرماندهی قرارگاه فتح سپاه
🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌿 علامه مصباح یزدی: ره
🌈 مرغ بهشتی که ره صد ساله را یک شبه طی کرد!
🌷 شهید ردانیپور در کنار صداقت و سادهزیستی مثال زدنی خود، ارادت ویژهای به حضرت #زهرا (سلام الله علیها) داشتند، به طوری که آخرین بار که از جبهه به شهرشان آمدند، مقداری پول قرض کرده و به آرزوی محرمیت با حضرت زهرا (سلام الله علیها) با دختری سیده ازدواج کردند و پس از چند روز نیز به شهادت رسیدند.
💐 او یک مرغ بهشتی بود که در این عالم بیگانه بود. با چیزی انس نمیگرفت و منتظر بود وقتش بشود و پرواز کند.🕊🕊
🌴 این از همان مصادیق کسانی است که ره صد ساله را یک شبه طی میکنند.
۹۰/۱۲/۲۰
📷 👆شهید #مصطفی_ردانی_پور شاگرد آیتالله بهاء الدینی ره و ایت الله بهجت ره
و دلاورمرد جبهه های جنگ، جانشین شهید #خرازی، فرمانده لشکر مقدس امام حسین (علیه السلام) و فرمانده قرارگاه عملیاتی فتح
🌿 یادش گرامی وراهش پررهرو
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#چادر
#مصطفی_ردانی_پور
مصطفی خیلی #چادر رو دوست داشت
از چادر سر کردن خیلی خوشش میومد
ی بار مخفیانه چادر خواهرم رو سرش کرد کفش های پاشنه بلند اوراهم پوشید!
بعد باهم رفتیم سرکوچه. قدش خیلی بلند شده بود.. جوان هایی که رد می شدند با تعجب به او نگاه می کردند و ماهم می خندیدیم.! یک دفعه یک ماشین پیکان کمی جلوتر ترمز کرد از آینه ماشین به مصطفی نگاه میکرد...
راننده ده عقب گرفت و شروع کرد به بوق زدن....
مصطفی چهره اش را برگرداند راننده عقب تر آمد درب ماشین روباز کرد گفت بفرما بالا!!
راننده میخواست پیاده شود....
مصطفی تا دید قضیه جدی است خیلی ترسید ی دفعه چادر و کفش ها را سرکوچه انداخت و پا برهنه به سمت خانه پا به فرار گذاشت
راننده هاج و واج به دویدن مصطفی نگاه میرد.... از اینکه ی بچه دبستانی اورا سر کار گذاشته بود عصبانی بود بعد سوار ماشین شد گازداد ورفت.......
مصطفی در عین اینکه اهل شوخی وخنده بود بسیار پسر پردل وجراتی بود... درمقابل مشکلات کوتاه نمی امد
#مصطفی_ردانی_پور در دبستان شیخ لطف الله درس میخواند
یک روز معلم امتحان گرفت گفته بود بایدپدرتان پایین برگه را امضا کند یا انگشت بزند. نمره مصطفی خوب نبود نمیخواست برگه رانشان پدر بدهدبرای همین تصمیم گرفت خودش پایین برگه را انگشت بزند
کمی فکر کرد گفت انگشت من از بابا خیلی کوچیکتره معلم میفهمه.!بعدبه ذهنش رسید
استامپ آورد گذاشت رو زمین و انگشت پا را داخل استامپ زدو بعد پایین ورقه!!
#گمنام_چون_مصطفی
#چادر
#مصطفی_ردانی_پور
مصطفی خیلی #چادر رو دوست داشت
از چادر سر کردن خیلی خوشش میومد
ی بار مخفیانه چادر خواهرم رو سرش کرد کفش های پاشنه بلند اوراهم پوشید!
بعد باهم رفتیم سرکوچه. قدش خیلی بلند شده بود.. جوان هایی که رد می شدند با تعجب به او نگاه می کردند و ماهم می خندیدیم.! یک دفعه یک ماشین پیکان کمی جلوتر ترمز کرد از آینه ماشین به مصطفی نگاه میکرد...
راننده ده عقب گرفت و شروع کرد به بوق زدن....
مصطفی چهره اش را برگرداند راننده عقب تر آمد درب ماشین روباز کرد گفت بفرما بالا!!
راننده میخواست پیاده شود....
مصطفی تا دید قضیه جدی است خیلی ترسید ی دفعه چادر و کفش ها را سرکوچه انداخت و پا برهنه به سمت خانه پا به فرار گذاشت
راننده هاج و واج به دویدن مصطفی نگاه میرد.... از اینکه ی بچه دبستانی اورا سر کار گذاشته بود عصبانی بود بعد سوار ماشین شد گازداد ورفت.......
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#مصطفی_ردانی_پور
#بیماری
از قم ☎️تماس گرفته بودند، از مدرسه حقانی. گفتند : مصطفی حالش خوب نیست!😥
من هم سریع از اصفهان حرکت کردم و خودم را به قم رساندم. وارد مدرسه حقانی شدم. با آیت الله مصباح و شهید قدوسی صحبت کردم. گفتند : گویا سرما خورده و بیماری او شدیدتر شده.
رفتم داخل اتاق. مصطفی گوشهای نشسته بود. رفتارش عجیب شده بود! کسی را درست نمی شناخت. این حالت سابقه نداشت. گفتم : شاید به خاطر مطالعه زیاد...
اما دکتر👨⚕️ گفت...
ادامه دارد...
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#مصطفی_ردانی_پور
#کمک
#شهریه
#ادامه
دکتر او را دید و گفت : اگر گریه کند،😭😭😭😭 برای او خوب است. حالتش بر می گردد.
به مصطفی گفتم : وَخی بریم اصفهان چند روزی بمون تا حالت بهتر بشه.
رفتم سر وسایل مصطفی. با خودم گفتم: لباس هایش را برای شستشو ببریم. با تعجب دیدم لباس های مصطفی همگی گچی هستند!
از آقای میثمی پرسیدم : چرا لباس های👕 مصطفی اینطوریه؟!
جلو آمد و نگاه کرد. بعد از کمی مکث گفت : مصطفی روزهای آخر هفته به کارخانه گچ می رود! در اطراف قم.
در آن جا کار میکند! کیسه ی گچ پر میکند.
آقای میثمی ادامه داد : فکر میکردیم به دلیل کمی شهریه کار می کند. اما بعد از تحقیق به حقیقت مطلب رسیدم...
ادامه دارد...
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#مصطفی_ردانی_پور
#شهید_میثمی
#شهریه
#ادامه
آقای میثمی ادامه داد : یکی از طلبه ها ازدواج کرده. شهریه ی حوزه کفاف زندگی او را نمی داد. برای همین مدتی مصطفی شهریه خود را به او می داد. بعد هم با همان دوست روزهای پنجشنبه و جمعه به کارخانه گچ می رفتند و کار می کردند.
عجیب بود. مصطفی بیشتر درآمدش را به دوستش می داد! آن هم مخفیانه. مثلاً، پول را به آقای قدوسی می داد و می گفت : به عنوان شهریه بدهید به فلانی!
صحبت آقای میثمی که تمام شد یاد دوران نوجوانی مصطفی افتادم...
ادامه دارد...
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#مصطفی_ردانی_پور
#کتاب
مصطفی عاشق 📖📖📖کتابخوانی بود از هر فرصتی برای خواندن کتاب استفاده میکرد...
من و مصطفی باهم میرفتیم مغازه کفاشی 🥾👞و اونجا کنار دست میرزا کار میکردیم....
هرچه به مصطفی میگفتم نیاد سرکار ولی او اصرار داشت کمک خرج مادر باشد... ولی حتی سر کار هم از خواندن کتاب غافل نمی شد....
ی روز میرزا به مصطفی گفت برو چرم ها رو بذار تو حوض آب💧💧 تا حسابی خیس بخورند
میرزا منو صدا زد گفت پسر جان تو به درد کار میخوری و مصطفی به درد درس خواندن میخوره گفتم چرا؟؟
نگاه کردم دیدم مصطفی نشسته لب حوض تو گرمای تابستان با اینکه عرق میکرد کتاب دستش بود
لب حوض نشسته روی چرم که داخل حوض آب بود....
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#مصطفی_ردانی_پور
#کمک
#شهریه
#ادامه
دکتر او را دید و گفت : اگر گریه کند،😭😭😭😭 برای او خوب است. حالتش بر می گردد.
به مصطفی گفتم : وَخی بریم اصفهان چند روزی بمون تا حالت بهتر بشه.
رفتم سر وسایل مصطفی. با خودم گفتم: لباس هایش را برای شستشو ببریم. با تعجب دیدم لباس های مصطفی همگی گچی هستند!
از آقای میثمی پرسیدم : چرا لباس های👕 مصطفی اینطوریه؟!
جلو آمد و نگاه کرد. بعد از کمی مکث گفت : مصطفی روزهای آخر هفته به کارخانه گچ می رود! در اطراف قم.
در آن جا کار میکند! کیسه ی گچ پر میکند.
آقای میثمی ادامه داد : فکر میکردیم به دلیل کمی شهریه کار می کند. اما بعد از تحقیق به حقیقت مطلب رسیدم...
ادامه دارد...
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
هدایت شده از سنگر شهدا
🌷آسمان را ابر گرفته بود. نم نم باران روی رملها نشسته بود. رملها آنقدر سفت شده بود که بشود رویش راه رفت. توی هوای ابری دم غروب، عراقیها دیدشان کم بود. اصلاً گمان نمیبردند توی آن هوا عملیاتی بشود. افتاده بود به سجده؛ صورتش را گذاشته بود روی رملها و گریه میکرد و شکر میگفت. نیم ساعت تمام سرش را از روی زمین بلند نکرد، بلند که شد بچهها را بغل کرد و گفت: دیدید بهتون گفتم که خدا ملکش را میفرستد برای کمک؟ این بارون به اندازه یک لشکر کمک شماست.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حجت الاسلام #مصطفی_ردانی_پور
#لبیک_یا_خامنه_ای
@sangareshohadababol