فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپی تکان دهنده از شهدا که با دیدنش قلب انسان به درد میاد 😭❤️🔥
❌خون شهدا حق الناس است مراقب باشیم
شب جمعه ویادشهدا🥀😭
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 23
با پدر و مادرم سر ساعت چهار به محضر رسیدیم، خیابان فلسطین محضر خانه ۱۲۵ روبروی مسجد محمد رسول الله(ص)
بعد از نیم ساعت پدر و مادر حمید و سعید آقا رسیدند، با آن ها
حوال پرسی کردم و نگاهم
به در بود که حمید هم بیاید ولی از او خبری نشد،خشکم زده بود این
همه آدم آمده بودیم ولی اصل
کار آقای داماد نیامده بود!
جویا که شدم دیدم بله، داستان سری قبل باز تکرار شده است!
آقا وسط راه متوجه شده شناسنامه همراهش نیست،تا حمید رسید
ساعت از پنج هم گذشته بود.چون پدر من نظامی بود روی وقت حساس بود، ساعت چهار با ساعت چهار و پنج دقیقه برایش فرق داشت ما هم به
همین شکل بزرگ شده بودیم،از این دیر آمدن ناراحت شده بودم،کارد
می زدی خونم در نمی آمد.
حمید با پدر و مادر یک طرف اتاق نشسته بودند من هم با پدر و مادرم دقیقا روبروی آن ها بودین،
عاقد گفت چون به موقع نرسیدیم و
بقیه از قبل نوبت گرفته اند باید صبر کنید تا کار همه انجام بشود و
نفر آخر عقد ما را بخواند،عروس ها و دامادها یکی یکی می آمدند و برای خطبه عقد داخل می رفتند ،
ماهم که شده بودیم تماشاچی!
حمید وقتی دید من ناراحتم
پیام داد:"،دارلینگ من ناراحت نباش،حتماًحکمتیه که من شناسنامه
رو ۲ بار جا گذاشتم"، وقت هایی که
می دانست من ناراحتم به من می گفت دارلینگ،
به زبان انگلیسی دارلینگ یعنی "همسر عزیزمن" آن موقع ها وقت خالی داشت کلاس زبان می رفت ،خیلی دوست داشت زبان انگلیسی را یاد بگیرد
می گفت برای بچه شیعه لازم است،
یک روزی به دردمان می خورد
گاه و بیگاه از این کلمات استفاده می کرد.
پیام را خواندم ولی جواب ندادم واقعا ناراحتشده بودم،دوباره صدای پیامک گوشی من بلند شد وقتی نگاه
کردم دیدم این بتر برایم جوک فرستاده بود!
نتونستم جلوی خنده ام را بگیرم ،حمید تا لبخند من را دید لبخند زد،همین طوری خیلی راحت از دل هم در می آوردیم
اگر هم بحثی یا ناراحتی پیش می آمد
ساده می گذشتیم،گاهی ساده بودن و ساده گذشتن قشنگ است!....
ادامه دارد
#شهید_حمید_سیاهکالی
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشه
قسمت ۲۴
حمید کت قهوه ای روشن با شلوار
قهوه ای تیره و لباسی که خریده
بودیم را پوشیده بود،پرسیدم:
پیراهن اندازه شد؟
خوب بود؟
عمه تا این سوال من را شنید به حمید نگاهی کرد و خندید ، مادرم پرسید: آبجی می خندی؟چیزی شده؟
عمه گفت :حمید که خونه رسید بهش گفتم بیا این پیراهنت رو اتو کردم آماده است، بپوش تا دیر نشده بریم سمت محضر آخه الان چه وقت خرید بود؟
اما زیر بار نرفت گفت همین پیراهنی که تازه خریدیم رو می خوام بپوشم هر چی گفتم این پیراهن اتو شده آماده است به خرجش نرفت،کلی هم وقت گذاشتیم این پیراهن رو اتو کردیم!. از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم که سلیقه
من تا این اندازه برای حمید مهم است.
هفت عروس و داماد قبل ما عقدشان خوانده شد، محضر زیبایی بود با پرده هایی کرم قهوه ای که دو طرف عروس و داماد صندلی چیده شده بود، بالای سر سفره عقد هم حجله ای با پارچه های نباتی رنگ درست شده بود.
نوبت ما که شد داخل رفتیم و کنار سفره عقد نشستیم، عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو می بخشد که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟
هر هفت عروسی که قبل از ما داخل رفته بودند مهریه عقد موقت را بخشیده بودند ،به حمید نگاه کردم گفتم : نه من نمی بخشم!
نگاه همه با تعجب به سمت من برگشت ماتشان برده بود ،پدرم پرسید: دخترم مهریه رو می گیری ؟ رُک و راست گفتم : بله می گیرم.
حمید خندید و گفت چشم مهریه رو میدم ،همین الان هم حاضرم نقداً پرداخت کنم.
عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانم حتما باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه، بعد از فسخ صیغه مقدمات را خواند می خواستم قرآن رو با استخاره باز کنم ولی حمید پیشنهاد داد سوره یاسین را بیاورم.
لحظه ای که خطبه خوانده می شد گفت: فرزانه دعا کن از خدا بخواه دعایی که من دارم مستجاب بشه، نگاهی به چهره حمید انداختم نمی دانستم دعایش چیست ،دوست داشتم بدانم در چنین لحظه ای به چه دعایی فکر می کند از ته دل خواستم هر چیزی که از خدا خواسته اگه به صلاح و خیر است همان طور بشود.
حاج آقا سه بار اجازه خواست که وکیل عقد ما باشد گل را چیدم، گلاب را آوردم، بعد گفتم:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم،
با اجازه امام زمان(عج) و
پدر و مادرم و بزرگ ترها ،بله،
حمید هم دقیقا همین جمله را گفت .
عاقد خیلی خوشش آمده بود گفت: خیلی ها اومدن اینجا عقد کردن
ولی نه بسم الله
گفتن و نه از امام زمان (عج) اجازه گرفتن.
لحظه عقد این بار هم تا بله را گفتم اذان مغرب شد، حمید خندید، دست من را گرفت و گفت : دیدی حکمت داشته قسمت این بوده تو بله ها رو به من موقع اذان بگی.
ادامه دارد.....
#شهیدحمیدسیاهکالی
.
۲۶سال بود که قفل در خونه ش رو عوض نکرده بود...
۲۶سال بود که شبا تلویزیون خونه ش رو خاموش نکرده...
۲۶سال، خودش میگه دنبال حسینم گشته م...
دیوارهای خونه ش ترک برداشته...
از پله های گلی خونه ش نشسته فقط میتونه بالا و پایین بره .
واسه همین بیشتر چله میگرفت و چهل روز از خونه ش بیرون نمیومد و کسی مادرو نمیدید...
ﭘﺴﺮش ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﻣﺤﻤﺪﯼ دم در خونمون ﮔﻞ ﺑﺪﻫﺪ ﺑﺮ میگرﺩﻡ ﻭ ﺁﻥﻫﺎ ۲۶ ﺳﺎﻝ ﮔﻞ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ..
ﺭﻭﺯﯼ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﻣﺤﻤﺪﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﺰﺍﺩﻩ ﺟﻮﺍﻧﻪ میزﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﮑﻮﻓﻪ میکنند و خبر پیدا شدن حسین رو به مادرش میدهند...
شهید حسین علیزاده در عملیات تک دشمن در سال ۱۳۶۷در جزیره مجنون به شهادت رسید .
پلاک هویتی این شهید والا مقام پس از گذشت ۲۶ سال از شهادتش در همان محل کشف شد .
🌷#شهیدحسینعلیزاده
یاد شهدا با صلوات
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴_قسم به خون #شهیدان چنین نخواهد ماند
#شهدا_شرمنده_ایم
جانم فدای اهداف شهدا
برای شادی روح شهدای عزیزمون وامواتمان
صلوات محمدی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین شهید علیه السلام
😭😭😭
🌷🕊
#پنجشنبه_های_شهدایی
🍃ما گریهای از جنس بهاران داریم
ما گریه از این دست، فراوان داریم...
🍃ما هرچه سرافرازی و سرسبزی را
از برکت خون این شهیدان داریم...
🍃 پنجشنبه و یاد شهدا با ذکر صلوات
أللَّھُمَصَلِّ؏َلیمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَ؏َـجِّلْفَرَجھُمَ
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
و چگونھ در بندِ خاڪ بماند
آنڪہ پـَرواز را آموختھ است...
11.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چادری ها هم چادر را کنار میگذارند... 😱
کسی که در مقابل خالق که انقدر نعمت داده، سرکشی میکند، آیا در مقابل مخلوق که نعمتی به او نداده، سرکشی نخواهد کرد؟