قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_سی_و_نهم بعد از چند ماه هنوز به جوّ شاهین شهر عادت نکرده بودیم هر هفته شبها
#من_میترا_نیستم
#قسمت_چهل
یکی از همسایه ها ما را برای عروسی پسرش دعوت کرد مادرم و شهلا نیامدن زینب به خاطر اینکه من تنها نباشم همراهم عروسی آمد.
آن روز زینب روزه بود وقتی وارد خانه همسایه شدیم هنوز اذان مغرب نشده بود آنها با میوه و شیرینی از من پذیرایی کردند زینب از اول با من شرکت کرد که جلوی مهمان ها طوری رفتار نکنند که آنها بفهمند روزه است من هم حرفی نزدم وقتی که اذان خیلی آرام و بی سروصدا برای خواندن نماز به خانه رفت.
یک شب هوا خیلی سرد بود متوجه شدم که زینب توی رختخوابش نیست آرام بلند شدم و دنبالش گشتم سراغ اتاق خالی خانه رفتم در را باز کردم زینب تمام قد با چادر سفید رو به قبله مشغول خواندن نماز شب بود.
اتاق آنقدر سرد بود که آدم لرزش می گرفت منتظر ماندم تا نمازش تمام شد میخواستم زینب را از آن اتاق بیرون برم تمام ترسم از این بود که او با جثه ضعیفش مریض شود .
وقتی نمازش تمام شد و متوجه من شد قبل از اینکه حرفی بزنم با بغض به من نگاه کرد دلش نمی خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم .
در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از خواندن نماز لذت ببرد به خاطر روح پاکی که داشت خواب های قشنگی میدید زینب با دلش زندگی می کرد به خاطر همین خیلی دوست داشتنی بود
❣ #تدبر_در_قرآن
🔹 آتش جهنم، هیزم و شعله هایش را همین معاصی و گناهان ما فراهم می کند!
🔹 سوخت اصلی جهنم، اهل معصیت و کفر هستند (همین دشمنان اهل بیت! همین قاتلان مادر حسین علیهما السلام!) پس حسابی مراقب باش!
🔹 اصلا سوز شعلههایش به کنار! میتوانی روزها و ساعتها، دوران محکومیت و جهنم گناهانت را، همسایه و شانه به شانه شمر و یزید و قنفذ و فلانی و بهمانی و....، سپری کنی!
🌴 سوره بقره 🌴
🕋 اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ «24»
⚡️ترجمه:
از آتشى كه هيزمش، مردم (گناهكار) و سنگها هستند و براى كافران مهيّا شده، بپرهيزيد.
@goranketabzedegi
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
میگفت: در ڪوچه و خیابون سرتون
را بالا نگیرید و با صدای بلند جلوی نامحرم صحبت نڪنید.
سعی ڪنید سر به زیر باشید.
با نامحرم زیاد و بیدلیل حرف نزنید،
ڪه حیا و عفت از دست میرود.
#شهید هادی ذوالفقاری
@goranketabzedegi
فقط_جلب_رضای_خدا
شاگردی از استادش درباره ی جلب رضایت خدا و بهترین راه آن پرسید
استاد گفت:
به گورستان برو و به مرده ها توهین کن
شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و نزد او برگشت.
استاد گفت: جواب دادند❓
شاگرد گفت : نه
استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو
و آن ها را ستایش کن.
شاگرد اطاعت کرد و همان روز عصر نزد استاد برگشت.
استاد بار دیگر از او پرسید که
آیا مرده ها جواب دادند❓
و شاگرد گفت : نه
استاد گفت: برای جلب رضایت خدا
همین طور رفتار کن
✅نه به ستایش های مردم توجه کن
و نه به تحقیر ها و تمسخر هایشان
✅بدین صورت است که می توانی
راه خودت را در پیش گیری.
واین معنای آیه قرآن است که خدا فرموده
📖لِّكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ ۗ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
این بخاطر آن است که براى آنچه از دست داده اید تأسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید. و خداوند هیچ متکبّر فخرفروشى را دوست ندارد.
(حدید/23)
@goranketabzedegi
🕊🍃🕊﷽ 🕊🍃🕊
✨ ✨ ✨ ✨
✨ ✨ ✨ ⭐
✨ ✨ ⭐
✨ ⭐
⭐
💛⃟🌼 حرمت و جایگاه پدر
درسته که میگن؛↶
بهشت زیر پای مادران است ولی قرار نیست جایگاه #پدر رو ندیده بگیریم❌
✅ اسلام برای هر دوی اونها ارزش قائل شده و به حرمت اونها تاکید کرده است
👇🏻👇🏻👇🏻
🕋 وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریمًا (اسرا/۲۳)
✨با آن دو، کریمانه و شرافتمندانه سخن بگو.
💢☝️به همین علت امام سجاد علیه السلام در نیایشی میگه:↶
👈خدایا! #آهنگ_صدایم را در پیشگاه #پدر و #مادرم، آرام قرار ده و سخنم را برای آنان گوارا و شیرین ساز.
✨✨✨
✅ در روز #پدر، یادی کنیم از #پدران_آسمانی،😔
👈و برای شادی روحشان #فاتحه و #صلوات قرائت کنیم.🌹
JavadForoghi_Tarogh_SoftGozar.com.mp3
1.81M
بسم اللّه...
| #تلاوت مجلسی
🌺 طارق
🎙جواد فروغی
@goranketabzedegi
🌸#انگیزشی
رقابت با دیگران را فراموش کن،
در رقابت با خودت باش
با دیروزت،با سالِ قبلت
اگر بتوانی "از چیزی که هستی بهتر باشی"
بدون شک تو برنده هستی..💖
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_چهل یکی از همسایه ها ما را برای عروسی پسرش دعوت کرد مادرم و شهلا نیامدن زینب
#من_میترا_نیستم
#قسمت_چهل_و_یکم
او به شرکت در کلاس های اعتقادی و اخلاقی علاقه داشت و در کنار درس و مدرسه در کلاس های عقیدتی بسیج و جامعه زنان شرکت میکرد.
جامعه زنان در خیابان فردوسی قرار داشت استاد کلاس اخلاق زینب آقای «هویدافر» بود او و خواهرش هردو از معلم های دوره عقیدتی بودند.
آقای هویدافر در یکی از جلسات از همه افراد کلاس خواست که دعای نور حضرت زهرا را حفظ کنند و در همان جلسه تاکید زیادی روی دعای نور کرد و قول داد بعد از حفظ دعا توسط افراد کلاس، تفسیرش را هم درس بدهد.
زینب همان شب در خانه دعا را حفظ کرد شب که خوابید خواب عجیبی دید و صبح خوابش را برای من تعریف کرد.
او دید که یک زن سیاه پوش در کنارش می نشیند و دعای نور را برایش تفسیر می کند آنقدر زیبا تفسیر را می گوید که زینب در خواب گریه میکند.
زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد به یک گروه کودک یاد می دهد. کودکانی که در حکم بزرگان بودند.
او دعای نور را در خواب می خواند البته نه خواندن عادی بلکه از عمق وجود.
هنگامی که زینب دعا را میخوانده رودخانه و زمین و کوه هم گریه می کردند زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی شنید و صحنه هایی دید که خبر از یک عالم دیگر می داد.
او از من خواست که خوابش را برای هیچکس حتی مادرم تعریف نکنم با وجود روحیه معنوی اش در جمع دوستان و خانواده رفتارش خیلی عادی بود.
با خوش رویی و لبخند با همه برخورد میکرد. یک روز قرار بود از طرف جامعه زنان به اردو بروند صبح زود با هم از خانه بیرون رفتیم.
قرار بود او را به جامعه زنان برسانم و خودم به خانه برگردم آن جا که رسیدیم تعدادی دانش آموز و معلم جمع شده بودند.
تا رسیدیم زینب رفت و یک سفره نان آورد و مقداری پنیر و خرما هم که از قبل تهیه کرده بودند روی سفره گذاشت و خیلی فرز و زرنگ نان و پنیر و خرما را لقمه درست می کرد و در کیسه فریزر میگذاشت تا در اردو به دخترها بدهد.
خیلی از معلم ها نشسته بودند و نگاه میکردند اما زینب تند تند کار میکرد من بعد از رساندن زینب به آنجا به خانه برگشتم.
در مسیر برگشت به خانه به این فکر می کردم که او خیلی زود توانسته بود آدمهایی مثل خودش را پیدا کند و با جوّ شهر کنار بیاید
ادامه دارد...